
نگاهی به سیرتاریخی زبان دری
به استناد آثارخطی افغانستان وکشورهای همجوار
نوشتهٔ: حامد نوید
ازآنجایکه فرهنگهای انسانی درسیرزمانه ها بالای هم اثرگزارند وزبان یک پدیدهٔ فراگرفتنیست نه یگانه و سیلهٔ شناخت یک تمدن لازم می افتد تا قبل ازبررسی دقیقترسیرانکشافی زبان دری باختری، معلومات مختصری درمورد سه خانواده بزرگ زبانهای باستانی رایج در منطقه ، بیاندازیم که عبارت اند از: خانوادهٔ زبانهای سامیSemitic Languages ، دسته بندی زبانهای التایی Altaic Languagesو خانوادهٔ زبانهای هندواروپایی .Indo- European Languages
زبانهای سامی بیشتر درشرق میانه و شمال قارهٔ افریقا مروج بوده از زمرهٔ کهنترین زبانهای جهان باستان شمرده میشوند که ازکنعان تا به مصروازآنجا تاحبشه گسترش داشته وشامل زبانهای آرامی ، اکادی ، بابلی ، عربی، عبری، سریانی، آشوری و قبطی میباشد.
زبانهای التایی بیشتربه زبانهای مروج درآسیای مرکزی واناتولیا (ترکیه قدیم) اطلاق گردیده شامل زبانهای ترکی، ازبکی ، ترکمنی ، مغولی ، قرغزی اویغوری قدیم و جدید، تاتاری، یاکندی (یاقوتی)، جغتایی و تونگوزی (زبان مردم سایبیریا ) میباشد. نکتهٔ جالب درینجاست که تأثیرات زبانهای جاپانی وکوریایی براین زبانها تا اندازهٔ مشهود است وازجانب دیگرتأثیرات زبانهای التایی را درحوزهٔ بالکان، بخصوص برزبان هنگری جستجو کرده میتوانیم.
خانوادهٔ زبانهای هندواروپایی بزرگترین دسته بندی زبانهای کهن قارهٔ آسیا واروپاست که در اثر مهاجرتها ورفت وآمد های اقوام قدیم آریایی ازسایبیریا تا هند وبجانب غرب تا اروپای غربی درعصر فلزات و پیشتر از آن در دورهٔ نیولوتیک پخش گردیده. دانشمدان زبانهای شامل این دسته بندی را درحدود ۴۴۵ زبان زنده شمرده اند که شرقی ترین آن زبان سانسیکریت وغربی ترین زبانهای مروج درسواحل اروپا متصل به بحر اتلانتیک شمالیست.
زبانهای هندوآریایی درقارهٔ آسیا شامل دودسته بندی میگردد که عبارت از زبانهای هندواروپایی شرقی مانند زبان سُغدی ، زبان باختری، زبان پامیری، زبان شغنی، زبان پشتو، زبان اُرمُری وپشه ئی ، زبان کهن گنده هاری، زبان بلوچی وزبانهای سانسیکریت وپراکریت معمول در نیمقارهٔ هند شمالی. بهمینترتیب زبانهای هندوآریایی غربی شا مل زبانهای زیادی میگردند مانند زبان پارسی کهن، پهلوی اشکانی وساسانی، زبان کردی، زبان آزری (رایج در آزربایجان) ، زبان لُری، زبان گلکی، زبان مُکری، زبان سنگسری ، زبان ساسی ،زبان ارمنی و امثال. چون این خانوادهای بزرگ زبانی ازحوزهٔ اکسوس (آمودریا) تا حوزهٔ سند یا اندوس وازآنجا تا بین النهرین و درشمال تا سواحل جنوبشرقی جهیل کسپین ودره های کوه زاگروس ( کردستان وارمینیا) وبسمت جنوب تاخلیج فارس گسترش دارند برخوردارازمشترکات تاریخی ازدیدگاه ریشه یابی واژه ها میباشند، اما ازنگاه کاربرد کلمات ودستورزبان باهم تفاوتهای کلی دارند.

نقشهٔ زبانهای هندوآریایی درافغانستان وکشورهای منطقه
تاریخچهٔ زبانهای هندوآریایی شرقی:
شواهد تاریخی مبین این امراست که حوزهٔ فرهنگی میان آمودریا، سیردریا ودریای مرغاب بسترمدنیتهای بسیارپارینه وکهنی درآغازدورهٔ فلزات (عصرمفرغ (بوده است. تحقیقات بیشترباستان شناسی وانتروپولجی ساحهٔ گسترش این فرهنگ را تا به نادعلی (درولایت نیمروز) ومندیگک قندهار(درحوزهٔ هیلمند) دردورهٔ آهن ازطریق هرات تثبیت کرده است. درحوالی ۱۵۰۰ ق.م ارزشهای فرهنگی این تمدن کهن دراثرمهاجرت آره گان باستان تا به شمال نیمقارهٔ هند گسترش یافت؛ ازآنجایکه اسناد کتبی مربوط به عصربرونزBronze تا حال بدست نیامده وسرودهای ویدی نیزدرنخست بصورت شفاهی سروده میشد،ازینرو قضاوت درمورد ساختارزبانهای کهن آریایی دشواراست، اما عدهٔ اززبانشناسان عقیده دارند که میتوان نشانه های اززبانهای کهن ایندوره را درزبان باختری عصراوستایی، وزبانهای پامیری، سغدی، شغنی وگنده هاری پیدا کرد. درهنگام مستقرشدن اقوام آریای درشمال نیمقارهٔ هند سرودهای ویدی بزبان سانسیکریت نگاشته شد که اززبان بومی هند (دراویدی) متفاوت بود. ازینروزبان سانسیکریت ومشتقات آن اززمرهٔ زبانهای هندوآریایی شرقی شناخته میشود.
سرودهای ویدی شامل چهارکتاب ریگویدا یجورویداYajurveda اتراو وید اAtharvaveda وسما ویدا Samaveda یکی از منابع بسیارارزشمند شناخت ادوارتاریخی کهن است که درآن اسم شهرها، کوه ها ودره ها وفرمانرویان پارینه اقوام آریایی که از شمال رود آمو (بخشهای جنوبی آسیای مرکزی) وباخترمی آمدند ذکر یافته است.
بنا برعقیدهٔ عدهٔ ازپژوهشگران درحوالی ۱۸۰۰ ق.م ویا پیشتر از آن مردمانی ازفلات آسیای مرکزی ، بخصوص ازنواحی کورگان بسوی بلخ سرازیرشدند. این مردمان با خود اسطوره ها ، وردها، وسروده های را آوردند که با عقاید و پندار های مردمان بلخ درآمیخت و وآئین جدیدی را پدید آورد. درهنگام کوچ اهالی باختر بسوی جنوب اسطوره ها ، ورد ها و سروده های بیشتری با آن افزوده شد که مجموحه آن بنام سرودهای ویدی یاد میگردد. البته قرن ها را دربرگرفت تا این مردمان که خودرا آره ها یا آریا ها میخواندند وسرزمین آبایی خودرا آریا ورته یاد میکردندبه سرزمین هفت دریا (سپاته سندهو) و خطه بهارت (هندوستان) با اقلیم گرم آن برسند. پیش ازرسیدن این مردمان به نیم قاره هند همه این سروده ها بصورت شفاهی بود، سینه به سینه حفظ میگردید و از نسلی به نسل دیگری انتقال می یافت. درسرودهای ویدی اسم شهرهای قدیمی چون بلهیکا (بلخ)، کوبها (کابل)، کرومو (کُرم) و نام شاهانی چون یمه (یما) و توروایانا یاد گردیده است. درینجا سروده زیبای از نیایشهای ویدی را که توسط شهزاده خانمی بنام گهوچه گفته شده ارائه میداریم:
سروده ۱۱۷ از جلد اول ریگویدا
گوینده: شهزاده خانم گهوچه
ای ستاره گان صبح گردونه شما که تندرو تر ازخیال است و اسپان دلیر و تند آنرا میکشند بسوی مردمان میشتابد تا منزلگه پاکان را جستجو کند.
کجا میروید ای دلاوران و پهلوانان؟ اینجا به قرارگاه ماه بیایید.
شما ای اربابان کارنامه های شگفت! نیام برون آوردید تا مالک پیروزی وشکوه گردد
آنا نیکه مانند زرنابی مدفون باشد وچون کسیکه در سینهٔ تباهی و فنا خسپیده ،
یا مانند آفتابیکه درحجله ظلمت خوابیده باشد.
شما ای ستاره های صبح ! شما که به دستیاری نیرویتان آن مرد باستانی را به آغوش جوانی سپردید شما ای ناستیه ها گردونه های تانرا بگمارید تا دختر آفتاب را با همه شکوهی که دارد بردارد .... با اسپهای گندمگون تان که با بالهای چابک پرواز میکنید "وها دیوا" را ازمیان امواج آب برون کردید.
ای اربابان کارنامه بزرگ زمین ها را شیار زدید و جو کاشتید ، برای آدمی شیر و غذا دادید. دشمنان را با کرنای تان بدور افگندید وبه آریه روشنی ودرخشنگی بخشیدید ... ای ستارگان صبح ای ناستیه ها ،ای بزرگان من به نیازهای من به دیده مهر بنگرید .... وبه کودکانم توانگری بخشید!
ای خداوندان نیرو ادعیه من زمانی به شما گفته خواهد شد که فرزندان دلیر و شجاع من درکنار من ایستاده باشند.
من به سوما خطاب میکنم که از همه به من نزدیکتر است . جای او در روان ماست.
ازو میخواهم که گناهانم را یکسره عفو کند.
این سروده زیبا را رالف گریفت Ralf T.H. Griffith زبانشناس معروف انگلیس درسال ۱۸۴۹ ازسانسیکریت به انگلیسی ترجمه نمود؛ دانشمند وشاعرگرانمایه افغانستان جناب عبدالرحمن پژواک آنرا به دری برگرداند و درسال ۱۳۲۲ خورشیدی درشماره ۶ مجله آریانا به چاپ رسید. ازشاعران دیگر ایندوره به گفته گریفت اورا پاله ، واندانی و لوپا مادوره بوده که سروده های شان در ریگویدا ذکراست. این نیایش نمونه ایست ازسروده های کتاب ریگویدا که درهزاره دوم ق.م. ازبلهیکا (بلخ) تا کوبها (کابل) وازآنجا تا سرزمین بهارت (هند) گسترش داشت .فراورده های هنری وچکامه های ادبی مربوط عصرویدی این حقیقت را با پیرایگی وصداقت بازگو مینمایند که باخترقدیم درزمانه های پارفرهنگ و تمدن شگوفایی داشته ویکی از پرورشگاه های زبانهای باستانی شرقی بوده است.

پیکره های شهزاده خانم های باختری
هنروادبیات ازفضایل جوامع بشری اند که عواطف وعقاید انسانی را باگویایی خاصی درمسیرزمانه ها شرح میدارند. درفرهنگ آریایی عصرویدی ناستیه به معنی مهربان و دسره به معنی شریر، آمده است. وها دیوا خدای باد ها درفرهنگ ویدی بود که درمتون عصرکوشانی نیزبنام (واتا) ذکریافته. واتا درثقافت آریانای باستان رب النوعی بود که درجنگها درپیشاپیش لشکر جنگجویان میدوید و آنها را به پیروزی میرساند. کلمه واتا درزبان دری باد است. آریه ، در ریگویدا و آرینه در اوستا نام سرزمین آریانای باستان بود که در وندیداد بنا م سرزمین آریانا ویجه یاد شده مورخین یونانی و رومن آنرا بنام آریانا نوشته اند که تمام سرزمین کنونی افغانستان را احتوا میکرد.
ازآنجایکه متون کتبی از دورهٔ اوستایی که همانا کتاب « Avistak ،Avistiik » (اوستاک) درزبان پهلوی به معنی قانون آمده وبرای قانونمند ساختن جامعه آنزمان تدوین گردیده درک ساختار زبانهای کهن مروج در ساحه باختر و حوزهٔ مدنی آکسوس را تا اندازهٔ سهل تر میسازد. ازنگاه تاریخی آغاز دوره اوستایی درحوالی سال ۱۱۰۰ ق.م تخمین گردیده، اما اکثر مورخین بدین امر متفق القول اند که فرهنگ اوستایی در حوالی ۱۲۰۰ تا ۱۱۰۰ ق.م آغاز گشته وپس از دوره ویدی از حوزه فرهنگی باختر ظهور نموده است. ازمتون اوستایی چنین هویداست که این آئین کهن ازسوی شمال تا سغدیانه و درسمت جنوب تا هره اسکتی (آراکوزیا) ارغنداب و هیلمند و درغرب وجنوبغرب یعنی هره ویتی (هرات) ودرنگیانه (زرنج) درمراحل نخستین خود گسترش یافته وسپس تا به «وهرکان» به گمان اغلب گرگان امروزی درجنوبشرق بحیرهٔ کسپین پخش گردیده است. مندرجات اوستا (وندیداد ویشت) ارتباط آره گان بلخ کهن یا حوزه آکسوس وخشو(آمودریا) را با مردمان هره اسکتی Haraxvaitī اراکوزیا Arachosia وHaētumant وادی هیلمند وارغنداب شرح میدارد. این ساحه تاریخی ازکوه هره برزتی Harā Bərəzaitī (کوه البرزبلخ) و یا به تعبیری سلسله جبال هندوکش شمالی متصل به پامیرتا هره اسکه تی یا (اراکوزیا) یعنی قندهارامتداد داشته است. این شرح اوستا درارتباط به اسطوره اناهیت (اناهیتا) فرشته نگهبان آبان یا آبهای روان، بخصوص رود آمو وخشیس یا آکسوس آمده است. کتاب اوستا به امرویشتاسب شاه بلخ که به تلفظ گشتاسپ نیز آمده در۲۰۰۰۰ پوست گاو نگارش یافت اما درقرن چهارم ق.م. یک مقدارزیاد آن درهنگام حمله اسکندرمقدونی به باختر وسوختاندن آتشکده ها ازبین رفت وآنچه ازآن باقی مانده دارای بخش های آتیست:
یسنا (سرودهای دینی و جشن ها) ، ویسپرید (سروران) وندیداد (دافع اهریمنان و شیاطین) ، یشت ( مجموعه عبادات و نیایش ها) وخورده اوستا که درقرون ما بعدی آذربد مهر اسپند به تألیف وجمع آوری آن پرداخته. مزدیسنا ن یا پیروان زردشت، نیایشهای خودش وآنچه پس ازمرگش جاماسپ نزدیکترین مریدش به دیگران گفته درسرودهای گاتها آمده است.
زرا تشترا سپنتما فرزند مردی بوده بنام پورشا سپه یعنی صاحب اسپ لاغر، ازمادری بنام دوغدو تولد یافته ودرعهد گشتاسپ یا ویشت آسپه شاه بلخ آئینی را اشاعه کرده که بنام خودش آئین زردشتی نیز یاد میگردد.
بنا بریادداشتهای تاریخی کهن زبان پهلوی زبان پهلواها ازساکنین باستانی باختران (بلخ ، بدخشان، سمنگان و تخار) بود. بخشی ازقبایل پهلوا درازمنه باستان بسوی جنوب هجرت نموده همراه با کمپوچه ها (اهالی کابل و کاپیسا) راهی هند گردیدند وسلطنتی را درآن دیار بنا نهادند. ازینرو نام پهلواها درمتون قدیمی هند مانند مها بهاراته و اشعارحماسی راما یانه به کثرت آمده است. عدهٔ از قبایل پهلوا درزابل وغزنه مسکن گزین گردیدند وبه عقیدهٔ عدهٔ زیادی از تاریخنگاران اکثرقهرمانان و پهلوانان عصراوستایی ازهمین مردم برخاسته است. ساکه ها وپارتها ازقبایل دیگرمتوطن درحوزهٔ فرهنگی باختر بودند که بسوی جنوب هجرت کردند. ساکه ها در نواحی هریوا، اراکوزیا ودرنگیانا (زرنج) کوچ نموده شالودهٔ سلطنت بزرگی را دراراکوزیا بنا نهادند که دامنهٔ اقتدارشان درزمان فرمانروایی آزیس تا به حوزهٔ سند میرسید. از اسناد تاریخی ازمنه های باستان چنین برمی آید که پارتها از زمرهٔ متحرک ترین قبایل باختری بوده اند؛ این مردمان هم بسوی جنوب وهم بجانب غرب مهاجرت ها وفتوحات زیادی داشته اند. درمیان قبایل باختر فریپات (فرهاد درزبان دری میانه) ازقبایل پارت مرد مقتدری بود که فرزند بنام ارساس داشت. نام ارساس به تلفظ ارشک نیزآمده که درایران امروزی بنام اشک یاد میگردد. درآغاز قرن سوم ق.م پس از تشکیل دولت مستقل یونان باختری ارشک را با دیودوتس اختلافی افتاد و همراه با تیرداد باختری که پس از مرگش جانشینش شد بسوی غرب رفت ودر دامغان شالودهٔ پادشاهی بزرگی را گذاشت که درفارس بنام پادشاهی اشکانی ها مشهور است. گذشته ازشرح رزم آرایی های سلسله اشکانی با یونانیان و ر و من ها آنچه درین بحث اهمیت دارد، ترویج زبان پهلوی باختری درشمال شرق ایران کنونی (پارتیا یا پرتوهٔ باستان) است که این زبان را بنام پهلوی اشکانی خوانند.
ا زمردان مقتدر دیگر قبایل پارتهای باختر مردی بنام گندوفار بود که بسوی کابل و اراکوزیا آمد با پکتها یکجا شد وامپراتوری بزرگی را دربخشهای جنوبی افغانستان و شمال نییمقارهٔ هند درعهد مسیح اساس گذاشت. شهری بنام گندوفارن یا گنده هاران درکنارهیلمند ساخت که به گمان اغلب «کندهار» کنونیست. همچنان شهر دیگری بنام گنده هارا درناحیهٔ خیبرپشتونخواه آباد کرد که سوات نیز شامل آن بود. تاریخنگاران شکلگیری هنرپیکره سازی سبک گنده هارا وانکشاف بیشتر زبان گندهاری را که نمونه های آن برسم الخط سانسیکریت ، یونانی و خروشتی بجا مانده ازهمین دوره میپندارند. اسناد کتبی ایکه بزبان گنده هاری با الفبای سانسیکریت بالای پوست درخت چنار نگاشته شده پس از تخریب مجسمه های بزرگ بامیان بدست آمد که یک کشف بزرگ در ساحهٔ زبانشناسیت.(اینجانب نگارنده متیقن نیستم که آیا این اسناد مهم تاریخی هنوز در افغانستان وجود دارد ویا به کشور دیگری انتقال یافته است.)
متون قدیمی آئین بودایی به رسم الخط خروشتی و سانسیکریت ازبامیان ، پس از تخریب پیکره های عظیم بودا


بهرحال عدهٔ زیادی از زبانشناسان بشمول پروفیسورویلیام سیمز عقیده دارند که مادر زبانهای هندوآریایی شرقی ، بخصوص دری عهد کوشانی زبان باختری قدیم بوده است، اما درین زبان تأثیرات زبانهای سُغدی، پامیری و انسیکریت هویداست. بهمینترتیب تاثیرات زبان پامیری و پهلوی اوستایی را درزبان پشتو مشاهده کرده میتوانیم. مانند زا به معنی پسردراوستا زوی درپشتو، (گردرپهلوی) (غړدرپشتو) زمک درپهلوی، زمت درپامیری زمین در دری، خمکه درپشتو) و امثال.
پس منظر تاریخی زبانهای هندوآریایی غربی:
به اساس یادداشتهای هرودوتس پاسارگادها (پارس ها) درقرن ششم پیش از میلاد شالودهٔ حکومتی را درشمال خلیج فارس وشرق رود دجله اساس گذاشتند که درعهد کورش هخامنشی (درحوالی ۵۵۰ ق.م.) به دولت نیرومندی مبدل شد. پیش از ایجاد دولت هخامنشی عیلامی ها درشهرشوش حکومت میکردند که فرهنگ مشابهی با اکادها ومردمان بابل داشتند وزبان شان از دسته بندی زبانهای سامی بشمارمیرفت. زبانشناسان آغاززبان پارسی نوشتاری رادرایران، قرن چهارم ق.م میدانند زیرا درکتیبه کوروش که در۴۵ سطر بزبان بابلی نگاشته شده واژه های فارسی وجود ندارد. درین سنگنبشته که بخط آرامی میخی تحریریافته وبنام استوانهٔ کورش مشهوراست، از کلمهٔ فارس ویا ایران ذکری نیست ،بلکه این شاه هخامنشی خودرا بنام پادشاه جهان وفرمانروای توانمند «بابـِل» (با ء بی ء لیم)، «سومر» (شوء مـِ ء ری) و «اَکـَّد» یاد کرده است. نخستین نمونه زبان فارسی در کتیبهٔ بیستون نگارش یافته که بنام سنگ نبشتهٔ داریوش مشهور است. درین کتیبه نیز زبان بابلی مسلط است ودر حدود بیست فیصد آن بزبان پارسی آمیخته باکُردی نگارش یافته. تاریخنگاران این زبان را بنام «فارسی باستان» یاد میکنند که از نگاه ساختارواژه ها ودستور زبان بقول زبانشناس معروف ایران دکتر ژاله آموزگار از پهلوی اشکانی تفاوت کلی داشته است. چنانچه قبلاّ گفتیم زبان پهلوی از باختر توسط پارتها به شمال ایران آمد ، که برخی این زبان را بنام زبان پارتی نیزیاد میکنند. این موضوع باعث آن گردیده تا ابهاماتی میان کلمات پارتی و پارسی پدید آید، درحالیکه پارسی زبان پارسه قدیم بود نه زبان پارتها ی مستقردر پرتوه.
در قرن سوم میلادی هنوزبقایای پارسی عصر هخامنشی در تیسفون پایتخت ساسانیها موجود بود، اما زبان پهلوی که دنبالهٔ زبان اوستایی بود برآن اثرگذاشت،. اینروزبان ایندوره بنام پهلوی ساسانی یاد میگردد. درسده های ما بعدی دراثر تماس های بازرگانی، حملات شاهان ساسانی برقلمرو کوشانیها وحملات متقابل یفتلی ها برقلمروساسانیان وتسخیر تیسفون پایتخت ساسانی ها توسط اخشنوارشاه یفتلی زبان باختری در دربارشاهان ساسانی رایج شد وبرخی کلمات فارسی قدیم نیزبه باخترآمد که درنتیجه دری را بخاطرسلاست و روانی آن زبان درباری ، نوشتاری و دبیری خواندند.
با ظهوردین اسلام درقرن هفتم میلادی تغیراتی ژرفی درشمال افریقا، آسیای میانه، فارس، خراسان ، سیستان، شمال نیمقارهٔ هند،وآسیای مرکزی (ماورا النهر) پدید آمد که بالای عقاید، رسوم، زبان ومظاهرفرهنگی باشندگان این خطهٔ بزرگ تأثیربزرگی داشت. درعهد خلافت امویان کوشیده شد تا زبان عربی منحیث زبان رسمی درسراسرجهان اسلام تعمیم گردیده والفبای عربی جای رسم الخطهای باستانی را بگیرد. ولی باآنهم زبانهای کهن کاملاً از بین نرفتند. درعهد زمامداری خلفای عباسی ، بخصوص پس ازاقتداریافتن برمکیان برخاسته ازبلخ دردربارهارون الرشید زبان ومظاهر فرهنگی ملل دیگرمورد توجه قرارگرفت. دراخیرقرن هشتم وآغازسدهٔ نهم میلادی دولتهای مستقلی در خراسان و ماورآلنهر مانند طاهریان هرات، صفاریان، سامانیان وغزنویان ظهورنمودند. دریندوره شعرو ادب درخراسان وماورآلنهربه درخشش آغازکرد وسبک ادبی خراسانی به میان آمد. برخی گویندگان زبان این عصررا فارسی گفته اند وعدهٔ ازشعرا زبان ادبی خودرا دری خوانده اند ، اما درینوقت زبانشناسی منحیث یک علم مطرح نبود تا موضوع ازنگاه علمی ریشه یابی گردد وسیرتکامل تاریخی هردو اصطلاح با مراجعه به اسناد باستانی مورد مطالعه قرارگیرد. عدهٔ زبان دری را چون برخاسته ازدره های بدخشان وتخار میپنداشتند زبان دره ها یاد کردند وبرخی با استناد به یادداشتهای جهانگردان چینی که به زیارت بوداهای بامیان می آمدند این زبان را بنام زبان دهاری یاد کردند، زیرا تخارستان قدیم بنام دهار یاد میشد، اما کاوشهای باستانشناسی ومطالعات علمی پرده از روی بسی ابهامات تاریخی برداشت.
البته پیش از سال ۱۹۵۹ بجز از ابیات منفرد شعرای متقدم چون فرخی، فردوسی ، ناصر خسرو قبادوانی بلخی، نظامی گنجوی ، سعدی و حافظ، اسناد معتبری دیگری دردست نبود تا قدامت زبان دری را تعین نماید، تا اینکه دانیل شلوم برژه باستانشناس فرانسوی کتیبهٔ معروف سرخ کوتل را که بزبان باختری عصر کوشانی با الفبای یونانی نگارش یافته بود، کشف کرد وپرده از اسرار زبان دو هزار سالهٔ افغانستان یا دری عصرکوشانی برداشته شد. متعاقب آن پروفیسور نیکولاس سیمز ویلیامزNicolas Sims-Williams استاد زبانشناسی یونیورستی لندن و داکتر مکرجیMukherjee استاد زبانهای باستانی در یونیورستی کلکته با استناد به واژه «اَریئَئو» یا «اری» درکتیبهٔ رباطک ولایت بغلان که به فرمان کنیشکا شاه مقتدر کوشانی در آغاز سدهٔ دوم میلادی نگارش یافته آنرا زبان باختری خواند که همانا مادر زبان دری امروزیست.
کتیبه های سرخ کوتل و رباطک معتبرترین منابع شناخت «زبان دری باختری»
در دههٔ شصت کتیبهٔ معروف سرخ کوتل ازولایت بغلان توسط شلوم برژی Schlumberger باستانشناس معروف فرانسوی ازیک معبد باستانی عصر کوشانی کشف شد ومورد مطالعهٔ زبانشناسان قرارگرفت.ازقرارمعلوم برفراز معبد سرخ کوتل به امرکانیشکا نهرآبی حفرگردیده بوده که ازچشمه ای آب میخورده وآتشکده نوشاد را سیراب مینموده است. مردمان محل این چشمه را بنام «چشمه شیر» وهمچنان «سرچشمه» یاد میکنند،اما از سنگ نوشته معرف سرخ کوتل چنین بر می آید که این چشمه پس ازچندگاهی خشک گردیده وازینروکانیشکا امربه حفرچاهی داده تا آتشکده بدون آب نماند. باستان شناسان درپای تپه چاهی را کشف نمودند که دیوارهای آن با دقت خاصی سنگ کاری شده و مطابق به مشخصاتی میباشد که در کتیبه معروف سرخ کوتل آمده است. برعلاوه از داخل چاه ۵۲ پارچه سنگی بدست آمد که در دیوارهای چاه جابجا گردیده ومطالبی برسم الخط یونانی برآن حک گردیده بود. زمانیکه محققین این پارچه های سنگ را درکنارهم گذاشتند عین مطلبی ذکر یافته در کتیبه اول درین کتیبه نیزخوانده میشد. چون این سنگ بنشته برای مدت های درازی در زیرآب قرار دشته مانند کتیبه اول خوانا نیست ، اما عین مطلب را بدون کم وکاست ابراز میدارد. اینکه چرا این مطلب بصورت پراگنده درسنگ کاری دیوار های چاه عمیقی با دقت بافت گردیده از زمره اسرارتاریخ است. درحالیکه انگیزه اصلی ا ین عمل را نمیدانیم ولی صائب ترین حدس برین است که شاید معماران معبد به این فکر بوده اند تا درصورت از بین رفتن احتمالی کتیبه اولی رونوشتی ازآن درداخل چاه وجود داشته باشد. سنگ نبشتهٔ سرخ کوتل در ۱۵ و ۱۲۳ کلمه بزبان «باختری کوشانی مادرزبان دری امروزی» با الفبای یونانی (که پس ازلشکرکشی های اسکندر در خاورزمین معمول گشت) نگاشته شده و گذشته های تاریخی این نیایشگاه با شکوه را شرح میدارد:

سنگهای نگاشته شده دردیوار چاه نیایشگاه
" جهاندار توانا شاه شاهان کنییشکو 'Kaneṣko (کانیشکا) در سال ... با افسران خوددرینجا آمد واین نیایشگاه و دژ آن به دستوراو آباد شد .کاراین دژ و پلگان آن در چهار سال به پایان رسید. این نیاشگاه تحفه ایست از جانب کونیشکو برای اونیندو(الهه ظفر) که درروبروی نیایشگاه نگاشته شد؛ همچنان نهری مقدسی به امراو ساخته شد که ازآب خدایان سرچشمه میگرفت، ولی پس ازچندگاهی وقتی خدایان خواستند از اینجا رو برگردانند آب نهر خشکید. سپس زمانی که نیکونزوکو Nokonzoko معتمد و خادم وفادار شاه، درماه نیسان سال ۳۱ پادشاهی کونیشکو (کانیشکا) پسر آفتاب، مالک مهربان و پاک نهاد به اینجا آمد چاهی ساخت سنگ کاری شده تا آب پاک دوباره عبادتگاه را سیراب کند وخدایان باردیگر به اینجا برگردند. "
این متن را مرحوم احمدعلی کهزاد مؤرخ بزرگ افغانستان ازفرانسوی به دری ترجمه نموده وشاد روان پوهاند عبدالحی حبیبی شرح دقیقی درمورد کتیبه ازنگاه ریشه یابی وساختار کلمات نگاشته وهمچنان تأثیرات زبان پهلوی وسغدی را برزبان باختری عصرکوشانی بررسی نموده است که رساله ایست بس علمی و تحقیقی. مطالعه تحقیق مرحوم پوهاند حبیبی درمورد کتیبه سرخ کوتل تحت عنوان "زبان دوهزار سالهٔ افغانستان"بزبان انگلیسی برای دانستن کامل متن توصیه میگردد.
درکتیبه سرخ کوتل این معبد بنام Kanēško oanindo bagolango کنیشو اونیندو بگولنگو یعنی معبد پیروزی کنیشکا در بغلان آمده است. برعلاوه نام نیکوزوکو والی (بغلان) سیرگومانو Xirgomano دستیار وی ومهرمانو Mihramano طراح و معمار چاه و همچنان نام, Eiiomano ایومانو و مهرمانو فرزند بزومهرو Bozomihro نویسندگان این کتیبه آمده است، که همه از مردمان سرزمین آریانا بوده ونامهای شان به اسمای چینی، هندی، یونانی و رومن شباهتی ندارد. بگولنگو را برخی از زبانشناسان به معنی تصویر بدیع ترجمه کرده اند. اینکه چگونه کلماتی مانند اوبو به آب ، اوتو به آتش، وادو به باد، کنیشکو به کنیشکا ،بگولنگو به بغلان، مهرمانو به مهربان و بزومهرو به بزرگ مهراززبان (دری باختری) به دری میانه تبدیل شده بحثسیت مربوط به علم اتومالوجی Etymology یا دانش ریشه یابی واژه ها وتغیرخوردن تلفظ و املای آن درطول زمانه ها که مورد بررسی زبانشناسان قرار میگیرد.

نمای از کوتل شکوهمند سرخ کوتل ، مجسمهٔ کانیشکا و کتیبهٔ تاریخی آن
پس از کتیبه سخ کوتل کشف سنگ نبشتهٔ رباطک معتبر ترین سند تاریخی از نگاه زبانشناسی درمورد شکلگیری زبان دری وسیرانکشافی که وضاحت بیشتری بر موضوع میافزاید.
معبد نانه و کتیبه رباطک
شاید باستان شناسانی که از بغلان به شهر مزارشریف ازطریق سمنگان درحال تردد بوده اند توجه زیادی به تپه بلند خاکی کنار جاده نکرده ومتوجه نگردیده بودند که خاک توده بزرگ کوتل رباطک معبد بزرگ نانه درعهد پادشاهی کانیشکا بوده وکتیبه مهمی درقلب آن جا داشته است. گرچه قبلا کوتل رباطک منحیث یکی ازمناطق مطالعات باستان شناسی نشانی گردیده بود ولی درسال ۱۹۹۳ هنگامیکه جنگهای تنظیمی درافغانستان اوج گرفت، قبل ازآنکه دست باستانشناسان به آن برسد توسط قاچاقبران آثارتاریخی به کمک قوماندانان محلی به شکل ناشیانه وبا استفاده ازتراکتورمورد تاراج قرارگرفت. درجریان این حفریات غیر قانونی و غیر فنی تعداد ی پیکره های باستانی وسنگ نوشته بدست آمد که مورد توجه یکی از کارکنان انگلیسی الاصل بنیاد ماین پاکی هالوترست Halo Trust demining organization قرار گرفت . وی ویدیو وعکس های ازین کتیبه برداشت وبه موزیم برتانیا در لندن فرستاد. نخستین کسیکه از روی عکس ها قدامت تاریخی این کتیبه را با شناختن نام کانیشکا تعین کرد سکه شناسی بنام جوکریب Joe Cribb بود. مطالعات ژرفتر درمورد کتیبه رباطک توسط پروفیسور ویلیام سیمز صورت گرفت که تا سال ۱۹۹۵ به پایه تکمیل رسید. کتیبه رباطک اکنون درموزیم کابل قرار دارد ومنحیث یکی ازمعتبر ترین اسناد تاریخی ، بخصوص دربخش زبان شناسی از زمره سرمایه های گرانبهای ملی افغانستان بشمارمیرود. نخستین کسیکه سنگ نبشته رباطک را از زبان آری کهن به انگلیسی برگرداند ، نیکولاس ویلیام سیمزاستاد زبانشناسی یونیورستی لندن بود. همچنان جی مکرجی پروفیسورزبانشاسی یونیورستی کلکته آنرا به انگلیسی ترجمه کرد که هردو ترجه عین مطلب را بیان میدارد. کتیبه رباطک سند گویاییست که در۲۳ سطر به زبان αρια =Arya)), (آریا) آری نظر به مندرجات کتیبه با الفبای یونانی نگاشته شده.
ترجمه نکات عمده کتیبه رباطک از انگلیسی به دری:
سطر یکم تا سوم: فرمانروای بزرگ برحق، دادگر، یزدان پناه ، ودرخورستایش که نسبش به ایزدان ونانه (الهه پیروزی ) میرسد سال اول پادشاهی اش را چناچه خدایان خواسته اند ، بنام سال اول آریا (آرین) اعلام میدارد.
سطرسوم تا چهارم : واوست کسی که لغو زبان آیونی (یونانی) را امر فرموده وگسترش زبان (آری) را فرمان میدهد.
سطر چارم تا هفتم مربوط به قلمرو امپراتوری کوشانی ودیار تحت فرمان کانیشکا درسرزمین هند است که درآن اسم شهر های آتی آمده است: کوندینو Kaundinya شهری تحت نام کانیشکا کنار دریای وردا درنزدیکی عادل آباد و حیدرآباد ، سکاتا Saketa ، شهر مقدس وجایگاه سرایش سروده های اساطیری که شهرراما ایزد هندی بوده ودرسانسکریت نیزبنام سکاتا آمده است. کوزمبو یا کوشمبی Kausambi شهری درایالت اوترا پردیش هند ،« پتالی پتورا » Pataliputra یا پتنه امروزی درجوار دریای گنگا ، (اوزینو Ozeno (یعنی شهریوجین Ujjain که از نگاه پیشرفت علم نجوم وستاره شماری درجهان کهن از اهمیت فراوانی برخوردار بود و زیری تمبو ناحیه Janjgir–Champa امروزی درنواحی شرقی هند درکتیبه رباطک آمده است.
سطر هفتم تا نهم: درین سطور کانیشکا فرمان اعمار معبد نانه را به شپا را Shapara ، یا Shaphar شاه فر متصدی شهرمیدهد وبه او امر میکند تا آب روان رابه پیشواز خدایانی مانند فره (فرعون)، زیری (زیوس) وامه (مادر) از کاییپا Kaeypa جاری سازد.
ازسطر نهم تا به تابه سطریازدهم: اسمای ایزدان زیادی ذکر گردیده که مهمترین آنها اهورا مزدا، سروشارده (سروش) ، میرو یعنی میترا میباشد.
ازسطر یازدهم تا چاردهم: اجداد کانیشکا، گوجالا کدفیزیس ، سدیشکانا Saddashkana پدرکلانش وپدرش ویما کدفیزیس با قدر دانی یاد گردیده و نظر به فرمان کانیشکا تاکید به عمل آمده تا پیکره های آنها وبهمانگونه پیکره خودش نیز درمعبد نانه برافراشته گردد. همچنان شراب مقدس سوما ( به اساس ترجمه جی مکرجی) در معبد نذر شود.
سطر پانزدهم تا بیستم: فرامین کانیشکارا به معتمدانش شپارا، نکونزوکو یا نکونزاکا بازگو میدارد ، تا مراسم نیایش و عبادات را برپا سازند وبرای صحت ، کامیابی وپیروزی فرمانروای بزرگ فرزند خدایان که به حکم ایزدان هند را فتح نموده دعا کنند، درین سطورهمچنان ازدوست گرامی امپراتور ابیمو Abimo یاد گردیده تا پایتخت را به (بوپیشو) Pophisho واگزار کند.
سطر بیستم تا بیست وسوم فرمان کانیشکا بازهم آغاز سلطنت وفرمانروایی اش را بنا بخواست خدایان بنام «سال اول آریا» اعلام نموده وبر اعمار معبد نانه تأکید کرد.
(متن کامل این کتیبه را مرحوم پوهاند سرورهمایون استاد پوهنتون کابل به دری برگدانده اند)
بنا بر محتویات این سنگ نبشته پی میبریم که معبد نانه قبل از آتشکده سرخ کوتل اعمار گردیده و ،ازینرو کتیبه رباطک قبل از سنگ نوشته سرخ کوتل نگاشته شده است. از روحیه عمومی این کتیبه معلوم میگردد که کانیشکا بزبان «آرین» یا به تفسیری زبان « آری » و سرزمین آریانا علاقمندی مفرطی داشته و وخودرا ازآن سرزمین میدانسته است.
درمورد کتیبهٔ رباطک دانشمندان رساله های علمی زیادی نوشته اند ودرینجا بطور نمونه نظر یکتن از پژوهشگران کشور همسایه ایران نقل میکنیم.
"سنگ بنشتهٔ رباطک “
پژوهش های ایرانی
نوشتهٔ: رضا مرادی غیاث آبادی
دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
"کشف این کتیبه، مسئله نام واقعی زبان بلخی باختری را تا حد زیادی روشن کرد واز آن با نام زبان «اَریئَئو» یاد شده است. مصوت پایانی این واژه، حرف کوتاه «اُ» است که در زبان بلخی باختری (که اکنون شاید بتوانیم آنرا زبان دری کوشانی بنامیم) معادل با کارکرد کسره اضافه پایانی (یای نسبت) درزبان فارسی است. محل واژه مهم «اَریئَئو» در سطر چهارم این سنگنبشته است. اکنون این مسئله نیزروشن شده است که زبان رسمی و دولتداری کوشانیان، همانا اَریئَئو یا دری کوشانی بوده که از اشاراتی که بصورت منفصل در بخشهای آسیبدیده کتیبه به آن رفته است؛ هویدا میشود. کنیشکه، توانسته است پس از سدههای متمادی که از رواج زبان یونانی بعنوان زبان رسمی حکومتی میگذشت؛ با فرمانی نافذ، حکم به رسمیت زبان اصلی مردم در دستگاه اداری دهد. از آن پس، تمامی اسناد و مکتوبات دولتی و سکهها به همین زبان به نگارش در میآیند."
در ادوار پیش از اسلام زبان پهلوی اشکانی یا پهلوی شمالی در پرتوه درشمالشرق ایران کنونی رواج داشت وپهلوی ساسانی در جنوب یعنی ایالت فارس یا پارسه که آنرا پهلوی جنوبی میگویند. پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی را که از نگاه فاصلهٔ زمانی میان پارسی باستان و فارسی دری قرار دارد بنام فارسی میانه یا پارسیک یعنی زبان برخاسته از فارس نیز مینامند. اما کلمهٔ پارسیک و یا پارتیک در ابیات شعرای متقدم از رودکی سمرقندی تا عبدالرحمن جامی دیده نمیشود واصطلاحیست که بیشتر زبانشناسان معاصر ایران بکار میبرند.
تحولات زبانی در ادوار اسلامی:
درعهد اقتدار خلفای اموی در ساحهٔ اقتدار خلافت اسلامی که از مراکش تا ماوراءالنهر گسترده بود رسم الخط های قدیم
منسوخ قرار داده شد والفبای عربی جای آنرا گرفت. در سده های دوم و سوم هجری با گسترش بیشتر دین اسلام بسوی بلاد شرقی، بخصوص با متوطن شدن قبایل مهاجر عرب در نواحی زرنج ، هرات ، بادغیس، بلخ وسمنگان الفبای عربی که ترکان ماوراءالنهر آنرا الفبای "تازیک" یا تازیکی میگفتند بیشتر معمول گشت و الفبای خروشتی یونانی و گندهاری که درافغانستان پیش ازاسلام معمول بود بدست فراموشی سپرده شد. درینعصر اکثرنامه ها ومکاتیب رسمی چنانچه برخی از نمونه های آن در مجموعهٔ اسناد باختری کشف شده از سمنگان هنوز موجود است بزبان عربی نگاشته میشد. در دورهٔ خلفای عباسی که خراسان بسوی استقلال سیاسی و فرهنگی نزدیک میشد متفکرین ، شعرا و فقهای زیادی از زرنج وهری تا بلخ و کابل ظهور کردند که از زمره میتوان ازامام ابوحنیفه بن ثابت از شمال کابل ، محمد بن کرام سیستانی موسس مذهب کرامی، ابراهیم محمد باشانی هروی، ابراهیم ادهم صوفی بلخی ، ابو اسحق جوزجانی ، ابو داود سجستانی صاحب سنن معروف ، ابوجعفر منجم بلخی، خانوادهٔ دانشمند برمکیان بلخ که دربغداد درعهد هارون الرشید مصدر خدمات بزرگ علمی گردیدند ، ابو قتیبه مؤرخ مروزی و بشار برد تخاری که بزبان عربی شعر میسرود یاد کرد. بنابر یادداشتهای مورخینی چون طبری، عتبی، یاقوت حموی ، ابوریحان بیرونی ،ابوالفضل بیهقی و گردیزی مدارس و دانشسراهای بزرگی در سیستان، بلخ، غزنه و هری وجود داشت که درآن بر علاوه علوم دینی علوم عقلی چون ریاضیات،طب و نجوم تدریس میشد ولی اکثر تألیفات بشمول مراسلات دربارطاهریان هرات بزبان عربی بود، اگرچه درعهد زمامدای طاهریان درقرن سوم هجری حنظله بادغیسی نخستین سخنسرای بود که بزبان دری به سبک خراسانی شعر میسرود، اما دری یا فارسی دری نوشتاری عام نبود، با آنکه بقول نظامی عروضی سمرقندی نویسندهٔ چهار مقاله (قرن ششم هجری) حنظله بادغیسی به حجت احمد بن عبدالله خجستانی دیوان مکملی داشت
و درینجا چند بیت آنرا را مینگاریم:
مهتری گر به کام شیر در است شو خطر کن ز کام شیر بجوی
یا بزرگی و عز و نعمت و جاه یا چو مردانت مرگ رو یا روی
دیوان مکمل این شاعر متقدم دیگر دردست نیست. پس از حنظلهٔ بادغیسی رودکی سمرقندی، بوشکور بلخی، شهید بلخی ، دقیقی و رابعهٔ بلخی شاهنامهٔ بزرگ، شاهنامهٔ مؤیدی و شاهنامهٔ بوالمؤید در تاریخ سیستان به نام کتاب (گرشاسپنامه) وبخشی از شاهنامهٔ او بودهاست بنیانگزاران سبک خراسانی استند. این سبک در دربار سلطان محمود غزنوی با ظهور سخنسرایان بزرگی چون عنصری، عسجدی ، فرخی سیستانی و فردوسی طوسی به اوج رسید. درعهد سلطنت وسیع غزنویان که بخشهای شرقی ایران امروزی شامل آن بود، اصطلاح فارسی دری چناچه فردوسی گفته: « بفرمود تا پارسی دری نوشتند و کوتاه بشد داوری» در فارس رایج شد. زیرا از سدهٔ پنجم هجری به بعد ادبیات دری وسبک شعری خراسانی در فارس گسترش یافت و زبان برخاسته از فارس را روانی بیشتر بخشید. اما ازآنجایکه درنزد نویسندگان معاصرایران فارسی زبان اصلیست دری را لهجهٔ آن میخوانند. چنانچه پروین شکیبا استاد دانشکدهٔ ادبیات در دانشگاه تهران در( ص ۶۴) کتاب نگاهی گذرا برویژگی ها ودگرگونی های شعر فارسی مینگارد: " براثر خارج شدن نظم ونثر پارسی دری از محیط محدودی که درقرن چهارم و اوایل قرن پنجم داشت و رواج یافتن آن درعراق وآذربایجان و سایر نواحی ، لغات وترکیبات متعددی از لهجات محلی دیگر ایران وارد لهجهٔ دری شد."
یعقوب لیث صفاری اولین فرمانروایی بود که فرمان به لغو زبان عربی در مراسلات دولتی داد و نگارش بزبان دری یا فارسی دری را که در ادامهٔ این بحث صحبتی در مورد ایندو اصطلاح خواهیم داشت تشویق نمود. روایت است روزی شاعری قصیده غرای را در مدح یعقوب بزبان عربی سرود. یعقوب در جواب گفت چرا شعری را که معنی آنرا نمیدانم در وصفم میسرایی؟ شعر بزبانی گو که هردو ازآن لذت بریم. گویند محمد بن وصیف عهده دار ادارهٔ امور دیوان یعقوب چون این سخن را شنید شعری بزبان دری در وصف یعقوب نگاشت که آغازش چنین است:
ای امیری که امیران جهان خاصه وعام
بنده و چاکرو مولای و سگبند و غلام
ازلی خطی در لوح که ملکی بدید
بی ابی یوسف یعقوب بن اللیث همام
سخن دیگری نیز درین مورد گفته شده و آن نامهٔ تهدید آمیز المقتدر خلیفۀ عباسی به یعقوب لیث صفار میباشد که باعث بر افروختگی خاطر او گردید وپاسخی جدی به المقتدر به بغداد فرستاد وپس از آن امر به الغای زبان عربی در مراسلات دولتی داد. بدیهیست که پاسخ یعقوب لیث صفاری بنامۀ تهدید آمیز المقتدر خلیفۀ عباسی در قالب منظومۀ المتوکلی شاعر درباراو بزبان عربی بود تا المقتدر مطلب اورا درست بفهمد. این نامهٔ مهم تاریخی را مرحوم علامه حبیبی به نثر دری برگرداند و شادروان استاد عبدالرحمن پژوک آنر در قلب نظم درآورد که خود ارزش تاریخی فراوان درشناخت فرهنگ افغانستان دارد و درینجا چند بیتی منتخب از این منظومهٔ طویل را ارائه میداریم:
بگوئید از ما به شاه عرب
که ای مقتدر پادشاه عرب
مرا آرزو خدمت مردم است
که نیروی من همت مردم است
به این آرزو و باین زور من
نباشد بجز از صلح منظور من
ترا دجله بی آب و پرخون همه
مرا هیرمند همچو هامون همه
بروز نخستین خداوندگار
مرا کوه داد و ترا ریگزار
ترا خیمه بر دشت هموار هشت
مرا غژدی بر فرق کهسار هشت
تو گردی ز دشتی و من جسم کوه
توئی پرغبار و منم پرشکوه
بنی هاشمان را به اندرز پاک
بگویم گذارند این مرز و خاک
و گر نه ز کرده پیشمان شوند
بدندان چو انگشت نادان شوند
نشاید که بغداد واژون شود
ز خون عرب دجله پرخون شود
نداریم ما آرزوی نبرد
که جز صلح ناید ز فرزانه مرد
تجاوز به ناموس کار خطاست
نه شرع محمد نه راه خداست
خلیفه بغداد به این نامه وقعی نگذاشت و یعقوب ناگزیر به حمله بر بغداد شد و طوریکه پیشتر ذکریافت در خوزستان اجل مهلتش نداد وچشم از جهان بست. هرچند بسیاری از تاریخنگاران برشجاعت ورزمجویی یعقوب تأکید دارند، اما فتوحات او در افغانستان ازینجهت دارای اهمیت است که در نتیجهٔ آن فرهنگ های پارینه ایکه درین مرز بوم ازعصر اوستایی تا دورهٔ کوشانو ـ یفتلی موجود بود ودر نتیجهٔ تقسیمات اداری خلفای اموی و عباسی خدشه دار گشته بود باهم پیوند دوباره یافت و درمجموع ثقافت و فرهنگ امروزی افغانستان را احیای دوباره کرد. بطور مثال هنر یونان بودایی وثقافت شیوایی برهمنی کابلستان وزابل قدیم که تأثیرات تا حوزهٔ ثقافتی باختر مشهود است با تمدن موجود درحوزهٔ تمدنی سیستان و هریوا شامل بادغیس وغور باهم دوباره مزج یافت.
درسدهٔ هفتم میلادی مقارن ظهور دین اسلام، غرشاهان که از بازماندگان دودمان گرشاسپ یا غرشاسپ خوانده میشدند در دامنه های فیروز کوه فرمانروایی داشتند. به اساس تحقیق زبانشناسان کلمهٔ « غرړ » در پشتو و اصطلاح غرشه درزبان دری ریشه یافته از واژهٔ «گر» بمعنی کوه در زبان اوستایی میباشد. درینعصر درنواحی بُست زمین داور وزرنج آئین اوستایی مروج بود؛ و آتشکدهٔ کرکویه، درمسیر راهی که از زرنج تا هری (هرات) ره میگشود قرار داشت. درین نیایشگاه کتیبه معروف کرکویه بر دیواری حک شده بود که نخستین سروده دری را با رسم الخط عربی در وزن و قافیهٔ خاص خودش میباشد. آتشکدهٔ کرکویه واقع در هشت کیلومتری شهر زرنج که برسرراه میان جوین یا «گوین باستانی» و هرات قرار دارد ودران آتشکدهٔ به نخستین کتیبهٔ منظوم به رسم الخط عربی بر میخوریم. از قرار معلوم کرکویه یکی از نیایشگاه های عصر اوستایی بوده و به امر کیخسرو به یادبود گشتاسپ شاه بلخ اعمار گردیده است. متن این کتیبه به گمان اغلب در قرن اول هجری نگاشته شده و یکی از سروده های باستانی اوستایی بزبان دری کهن است.
فرُخته باذا روش
خنیده گرشسپ هوش
همی پراست از جوش
آ نوش کن می آنوش
دوست بدا گوش
به آفرین نهاده گوش
همیشه نیکی کوش
که دی گذشت و دوش
شاها خدایگانا
به آفرین (که) شاهی

نمایی ازویرانه های آتشکدهٔ کرکویه در شمال زرنج
این زبان بقول ابن مقفع زبان قدیم باختریان بود ودر بادغیس ، هری و زرنج رایج ؛ که میتوان گفت همانا مادر زبان دری نوشتاری و گفتاری امروز است. مبرهن است که بنا بر بررسی های علمی علاوه بر دری زبانان وپارسی گویانی که از عهد ساسانیان درین ناحیه متوطن گردیده بودند، عشایر پشتو زبان ، پلوچ ها، ایماق ها ، خلیجی ها وباز ماندگان ترکی شان کابل (اخلاف تگین هوخته فرمانروای مقتدر یفتلی) و مردمان «لاچین بقول فردوسی» که ازجنوب قفقاز و آذربائجان هجرت کرده بودند، درین ساحه زندگی میکردند و هریک نقشی در تکوین این تمدن باستانی داشتند. درین میان بنا بر تحقیق زبانشناسان و فلولوجیست ها Philologist زبان پشتو که ریشه آریک (آریو درکتیبهٔ رباطک، عصر کوشانی) بخصوص با «زند اوستا» داشت و نظر به قرابت آن با زبان «سانسیکریت» از زمرهٔ زبانهای هندوآریایی شرقی شناخته میشد در حوزهٔ فرهنگی غور، نیمروز ،هیلمند ، زمین داور وکندهار واز آنجا تا زابل ودامنه های کوه سلیمان و سپینگر (سپین غر) هویدا بود. به اساس مطلعات زبان شناسان معروفی چون جوهانس البرخت دورن Johannes Albrecht Bernhard Dorn شرق شناس آلمانی ، سیمز ویلیام Nicholas Sims-Williams (از کامبرج لندن) ، گوتام مکرجی Goutam Mukherjee ( استاد زبانشناسی پوهنتون کلکته) ، کالن ماسیکا Colin Masica (استاد تاریخ زبانشناسی در دانشگاه شیکاگو) زبانهای پشتو ودری هردو ریشه درزبان کهن باختری دارند.
بحوالهٔ ابْنِ مُقَفَّع دری به زبانی اطلاق میگردیده که قدامت بیشتری از سدهٔ سوم هجری در ادوار پیش از اسلام دارد. همچنان حمزهٔ بن حسن اصفهانی ادیب و مؤرخ سدهٔ سوم خواستگاه زبان دری را از زمرهٔ زبانهای برخاسته از بلخ میخواند میداند که پیش از اسلام وجود داشته است.
زبان دری که در سدهٔ سوم هجری دربلخ با الفبای با الفبای عربی واضافه نمون چهار حرف (چ ، پ ، گ ، ژ) نگاشته میشد، بقول اِبْنِ مُقَفَّع در عهد شاهان سامانی زبان دبیری و شاعری بود وبگفتهٔ وی در اخیر سدهٔ چهارم و آغاز سدهٔ پنجم هجری از مشرق به مغرب رفت. چنانچه داکتر ذبیح الله صفا در مقدمهٔ کتاب گنج سخن (ص ۳۳) مینگارد: " تا اواخر قرن چهارم هجری شعر فارسی (دری) منحصر به گویندگان خراسان و ماوراءالنهر بود که لهجهٔ دری لهجهٔ محلی شان شمرده میشد لیکن ازآن هنگام به تدریج در ناحیهٔ قومس و ری به شاعرانی باز میخوریم که لهجهٔ پارسی دری را که بالهجه محلی آنان نزدیک بود برای شاعری برگزیدند. "
درعهد خلفای اموی وعباسی مردم ایران آنوقت بیشتر به زبانهای محلی خود مانند ، زبان کردی، زبان آزری (رایج در آزربایجان) ، زبان لُری، زبان گلکی، زبان مُکری، زبان سنگسری ، زبان ساسی ،زبان ارمنی و بلوچی صحبت میکردند ، تااینکه ادبیات دری درآن دیار رایج شد وشعرای چون منوچهری بزبان پارسی دری به سرودن شعرآغاز نمودند. ازهمینروست که شعرای ایران آنوقت و آزربائیجان بیشتر از آموختن زبان دری صحبت کرده اند. زیرا در آذربایجان فارس مسألهٔ آموختن زبان دری برایشان اهمیت داشته است. لطفاً به ابیات ذیل دقت کنید:
نظامی که نظم دری کار اوست
دری نظم کردن سزاوار اوست
(نظامی گنجوی)
زشعر دلکش حافظ کسی بود آگه
که لطف طبع سخن گفتن دری داند
( حافظ شیرازی )
هزار بلبل دستان سرای عاشق را
بباید از تو سخن گفتن دری آموخت
(سعدی شیرازی )
لیکن برخلاف سخنسرایان بلخ ، غزنه و سمر قند چون دری زبان اصلی شان بوده از آموختن آن چیزی نگفته اند:
شکر الله که ترا یافتم ای بحر سخا
ازتو صلت زمن اشعار به الفاظ دری
( سنایی غزنوی )
من آنم که در پای خوکان نریزم
مراین قیمتی در لفظ دری را
(ناصر خسرو بلخی)
صفات روی من و آسمان مرا گفتن
گهی به شعر دری و گهی به لفظ دری
(سوزنی سمرقندی )
با آنکه عدهٔ زبان دری را چون برخاسته از دره های بدخشان وتخار میپنداشتند زبان دره ها یاد کردند وبرخی با استناد به یادداشتهای جهانگردان چینی که به زیارت بوداهای بامیان می آمدند چون تخار قدیم بنام دهار یاد میشد این زبان را بنام زبان دهاری یاد کرده و گروهی هم آنرا زبان دربار ها خوانده اند ، امروز پس از گذشت سده ها گرچه فارسی مروج درایران و دری رایج درافغانستان وتاجیکستان رویهمرفته یک زبان تلقی میگردد، ولی باآنهم اختلافاتی ازنگاه تلفظ ، اصطلاحات ، شیوهٔ ادای حروف صدا دارو بی صدا وحتی دستورزبان میان این زبانها وجود دارد. از آنجایکه در زابانهای پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی حروف صدا دار محدود بود، درلهجه های معمول در ایران امروز ی نیز مغالطه های میان الف و« آ»، تلفظ «ی» معروف و مجهول، «واو» معروف و مجهول و تلفظ یکسان برای «ی» مخاطب «ی» نسبتی و «ی» اضافی از روانی آن میکاهد.
امروزپس ازگذشت سده ها گرچه فارسی مروج درایران و دری رایج درافغانستان وتاجیکستان رویهمرفته یک زبان تلقی میگردند، ولی باآنهم اختلافات بارزی ازنگاه تلفظ ، اصطلاحات ، شیوهٔ ادای حروف صدا داروبی صدا وحتی دستورزبان میان این زبانها وجود دارد.
ازآنجایکه انسانها همواره ازهمدگر می آموزند، درزبان دری افغانستان برعلاوهٔ زبان عربی تأثیرات زبانهای ایغوری ، ترکی، پشتو وازبکی مشهود است و بهمین ترتیب درزبان فارسی معمول در ایران ، تأثیرات زبانهای ترکی، ارمنی، آزری وعبرانی را جستجو کرده میتوانیم که امریست طبیعی و زادهٔ روابط گسترده انسانی. بدیهیست که انسان منحیث یک موجود متفکروناطق باید به زبانی تکلم کند وحل مطلب نماید تا افکار ونیازمندی هایش را به انسان دیگری بازگو کند و این غایه نهائی تکلم وافهام و تفهیم (communication) درهرمدنیت وهرفرهنگ انسانیست. فخرفروشی به یک زبان و زبان دیگری را به دیده تحقیر نگاه کردن، جزکوته نظری وحس تفوق طلبی که خود از مشکلات روانی منشأ میگیرد تفسیر موجه دیگری ندارد. اگر به تاریخ مدنیت های بشری نظری گذرا بیاندازیم متوجه میگردیم که درمسیر زمانه ها زبانهای که درجهان معمول بوده اند عروج و نزولی داشته اند و این نشیب و فرازها در تاریخ روابط انسانی یک امرطبیعیست. انسانها منحیث موجودات اجتماعی بسی مسایل بخصوص زبان را ازهم می آموزند و این آموزش آمیزش فرهنگهارا ببارمی آورد وطبیعتا آمیزش فرهنگها باعث ارتقای سطح دانش جوامع بشری و مدنیتهای انسانی میگردد.
معلومات کتبی ایکه ازاعصارکهن (۱۳۰۰ق.م تا آغاز قرن هفتم میلادی) درمورد گذشته های دورافغانستان ومنطقه درادوارپیش ازاسلام دردست است شامل این دسته بندی ها میگردند:
اول: کتب مذهبی چون ریگویدا به زبان سانسیکریت Sanskrit و اوستا به رسم الخط پهلوی، وسوترا های آئین بودایی که بزبانهای پالی Polyو سانسیکریت نگارش یافته اند.
دوم: اسطوره های باستانی هند مانند مهابهاراته،Mahabharata وجاتاکا Jataka(مجموعهٔ اساطیرکهن آئین بودایی) وامثال آن به زبانهای پراکریت Prakrit، سانسیکریت ، گنده هاری (گسترده ازبامیان وکابل تا ناحیهٔ خیبرپشتونخواه) وزبان پالی (بیشترمروج درجنوب هند).
سوم: فرامین شاهان پار، چون سنگ نبشته های های بین النهرین وفارس قدیم اکثراً برسم الخط آرامی و یونانی وکتیبه های عصرکوشانی، یفتلی وکابل شاهان به رسم الخط یونانی و خروشتی.
چهارم: آثارتاریخنگاران یونان وروم باستان معتبرترین اسناد تاریخی جهان کهن بشمار می آیند مانند کتاب هیستوریا Historia ، اثرهرودوت پدرتاریخنگاری، قرن پنجم پیش ازمیلاد، یاداشتهای کلاستینس اولینتس خواهرزاده ارسطو و پتالمی همرکابان اسکندرمقدونی ، پلینی تاریخنگارمعروف روم ومؤلف تاریخ طبیعیNatural History ، استرابونگارندهٔ کتاب جیوگرافیکا Geographica ، وبهمینگونه آثارمؤرخین معروف روم چون ژوستین وآریان وتاریخنگاران بزرگ دیگر که ذکرنامشان به درازا میکشد. این عده وقایع زمان خود وگذشته را درقید قانونمندی زمان ومکان با دقت فراوان نگاشته و منابع معتبری برای محققان امروزی بجا گذاشته اندوگهگاهی نقشه های را ازجهانیکه میشناخته اند ترسیم کرده اند.
پنجم : اسناد کتبی تازه کشف شده سمنگان Bactrian Documents درحدود ۱۵۰ نامه، از زمرهٔ مهمترین مجموعهٔ اسناد تحریریست که و قایع تاریخی، فرامین دولتی،قراردادهای اجتماعی وتجاری را ازعصرکوشانی ها تا به آغازادوار اسلامی بازگو میکند. این اسناد به زبان آریو «آری» مادرزبان دری باختری به رسم الخط یونانی وخروشتی نگاشته شده ومعلومات دلچسپی را درمورد زندگانی مردمان آندوره ارائه میدارد.
ششم: یاداشتهای زوار چینی چون هوانتسانگ که به افغانستان وکشورهای منطقه سفرهای داشته وچشمدید خودرا با دقت به رشتهٔ تحریر درآورده اند.
هفتم: سکه های باستانی که ازروی آن اسم شاهان، تاریخ فرمانروای، شیوه لباس وایزدانی راکه بدان معتقد بوده اند تشخیص کرده میتوانیم.
امید است این بررسی مختصر بتواند روشنی بیشتری درمورد پسمنظر تاریخی زبان دری مروج در افغانستان درمقایسه بازبانهای مشترک کشورهای همجوار بیاندازد.
حامد نوید
فهرست منابع:
1. احمد علی کهزاد تاریخ افغانستان درمجوعه سه جلد، بنیاد نشراتی میوند، سال ۲۰۰۸میلادی، کابل
2. عبد الحی حبیبی تاریخ مختصر افغانستان ، انتشارات سازمان مهاجرین افغانستان ، ویرجنیا ، ۱۹۸۹
3. محمد حیدر ژوبل، تاریخ ادبیات افغانستان، بنگاه نشراتی میوند،کابل ،چاپ چهارم، ۱۳۸۳ خورشیدی
4. پروین شکیبا، نگاهی گذرا به ویژگی ها و دگرگونی های شعر فارسی، شرکت کتاب جهان با همکاری انتشارات ایرانزمین، ۱۳۶۶خورشیدی
5. ذبیح الله صفا، گنج سخن،شاعران پارسی گوی ومنتخب آثارشان، مؤسسه نشرعلوم نوین، تهران،۱۹۷۴
-
Sen, Sukumar. (1995). Syntactic studies of Indo-Aryan languages. Tokyo: Institute for the Study of Languages and Foreign Cultures of Asia and Africa, Tokyo University of Foreign Studies.
-
“The Zarathustrian Assembly.” n.d. Accessed from on March 28, 2012
-
Vacek, Jaroslav. (1976). The sibilants in Old Indo-Aryan: A contribution to the history of a linguistic area. Prague: Charles University
-
Zaehner, Robert Charles. 1961. The Dawn and Twilight of Zoroastrianism. New York: G.P. Putnam’s Sons.
-
"The Afghans – Language Use". United States: Center for Applied Linguistics (CAL). 30 June 2002. Retrieved 24 October 2010.
-
Farhadi, Rawan A. G. (1975) The Spoken Dari of Afghanistan: A Grammar of Kaboli Dari (Persian) Compared to the Literary Language, Peace Corps, Kabul,
-
"Parsi-Dari" Ethnologue". Ethnologue.org. 19 February 1999.
-
"Dari language, alphabet and pronunciation". Omniglot.com. 2012
-
Sims-Williams, Nicholas and Cribb, Joe 1996, "A New Bactrian Inscription of Kanishka the Great", Silk Road Art and Archaeology, volume 4, 1995-6, Kamakura, pp. 75–142
-
M. Le Berre, and G. Fussman, Surkh Kotal en Bactriane I. Les temples, MDAFA 25, Paris, 1983
******
ښځه ولی ژاړی؟
د امان الله نصرت لېږنه
یوماشوم له خپلې مور نه پوښتنه وکړه: چې ولی ژاړې؟
موریې ځواب وکړ: ددې لپاره چې ښځه یم.
ماشوم وویل: چې زه په دې نه پوهېږم!!!
مور یې په غېږه کې یې ونیوه او ورته یې وویل، چې هېڅکله به هم پوه نشې!
وروسته ماشوم خپل پلار نه پوښتنه وکړه: چې ولې مور مې بې له سببه ژاړي؟
پلار یې ځواب ورکړ: ټولې ښځې بې له سببه ژاړي.
ماشوم لوی شو او لوی سړی تری جوړ شو، خو لا تراوسه پورې په دې باندې پوه نه شو چې ښځې ولې ژاړي؟!! په پای کې یو لوی عالم او حکیم ته ورغی او ترېنه یې پوښتنه وکړه چې ښځې ولې ژاړي؟
حکیم ځواب ورکړ: کله چې الله تعالی ښځه پيدا کړه، نو ورته یې قوي اوږې ورکړې چې ددنیا ټول تکلیفونه په خپلو اوږو باندې اوچت کړي، او دوه تنکي لاسونه یې ورکړل چې په هغو باندې خپل اولاد ته مینه او آرامتیا ورکړی... او ورته یې داسې داخلي قوت ورکړ چې اولاد وزېږوي او کله چې دا اولاد لوی شي او بیا خپله مور پرېږدي او دښمني ورسره پیل کړي نو دا ورباندې صبر وکړي. او داسې قوي زواک یې ورکړ چې د کورنۍ ټولې ستونزې په غاړه واخلي او پام ورته وکړي او په ټولو ستونزمنو حالاتو کې چپه خوله پاتې شي پرته له دې چې شکایت وکړي او داسې مینه او محبت یې داولاد لپاره ورته په زړه کی اچولی چې په هېڅ حالات کې تغيیر نه کوي، که چېرې اولاد ورته ضرر هم ورسوي..... په پای کی یې ورته اوښکې ورکړې ترڅو د اړتیا په وخت کې یې تویې کړي، او دغه ټولې ستونزې پرې لرې کړي ترڅو وکړای شي خپل ژوند ته ادامه ورکړي....
نو دا د هغې یوه کمزورتیا ده چې باید احترام یې وشي، که چېرې له سببه پرته هم وي.. د نامه (نوم) هغه مزی یې غوڅ کړ، خو دمینې جذبه یې په زړه کې پاتې شوه، چې د ژوند تر وروستۍ سلګې هغه مینه د خپل اولاد لپاره تپانده وي.
ای! یو لوی او دقدر وړ انسانه هغې (مور) چې تاته یی دخپل بدن نه خواړه درکړل.... یاالله دعا درته کوم چې زما مور ته او دټولو مسلمانانو مورګانو ته جنت الفردوس نصیب کړې
امین امینⓒ
******
د لیلة القدر په هکله نوي علمي معلومات :
د امان الله نصرت لېږنه
علمې څېړنو جوته کړي چي هره شپه له اسمانه د زمکي په لور له ۱۰۰۰۰ څخه نېولي تر ۲۰۰۰۰ پوري د ستوریو ډزي کېږي خو د لیلة القدر په شپه یو ستوري هم وېشتل نکوي.
سبحان الله !!!.
د امرېکا د علمي څېړنو مرکز ناسا دا علمي حقیقت لس کاله مخکي کشف کړی خو د ځېنو وجوهاتو په اساس يې پټ ساتلی هغوی وايي چي درمضان په وروستيو لسو شپو کي يوه شپه داسي ده چي ستوري پکي د زمکي په لور وېشتل نکوي.
دا خبره په مصر کي د هيئة الإعجاز العلمي للقرآن والسنة د علمي ټولني مشر دكتور عبد الباسط محمد السيد په یوه مرکه کي کړي چي د په ۲۰۱۲ م کي د الجزائر په يوې ورځپاني "جريدة الشروق الجزائرية" کي خپره شوي هغه وايي.
ناسا د لیلة القدر ځېني حیرانوونکي حقائق معلوم کړي خو له خلکو يې ځکه پټ ساتلي دي چي بیا به نړۍ ټوله مسلمانه شي .
کارنار د فضايي څېړنو یو ستر عالم دی، هغه چي کله دفضا په هکله معلومات را ټولول نور يې ونشوای کړای چي ځان په واک وساتي او بربنډه يې کړه چي اسلام حق دين دی کله چي هغه ته جوته شوه چي د زمکي دفضايي پوښ کوني وړانګي تر اټومي وړانګو ډېري خطرناکي دي او فضا ته توغول شوي توغندویونه نشي کولای دا پوښ څېري کړي ځکه چي سوځل کېږي.
هو د زمکي پدې غلاف کي یوه دروازه یا کړکېن شته چي موندل شوي او (وان ألان) نومول شوي کارنار وايي چي دا کوم نوی انکشاف ندی ځکه چي دا دروازه لا مخکي د مسلمانانو په کتاب قرآنکرېم کي یاده شوي الله تعالی فرمايي:
( وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَاباً مِنَ السَّمَاءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ، لَقَالُوا إِنَّمَا سُكِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُون َ)
او كه پر هغوى مو د اّسمان كومه دروازه پرانستى وى نو (ټوله ورځ) په هغه كې ورختلاى او خامخا به يې ويل چې يقيناً زموږ سترګې تړل شوې دي، بلكى موږ داسې خلك يو چې كوډې راباندې شوې دي .
هغه سمدلاسه په ناسا کي خپله دنده له لاسه ورکوي او د اسلام په دېن مشرف کېږي، کارنر نور په اسلام کي خپلو علمي څېړنو ته دوام ورکوي، هغه د حجر اسد ښکلول او یا ورته اشاره کول څېړي، هغه وايي چي حجر اسود دا ځانګړتيا لري چي چا هم مخکي او اوس ښکول کړي او یا يې اشاره ورته کړي هغوی ټول يې ثبت کړي او ثبتوي يې.
هغه د حجر اسود يوه ټوټه تحليل کړي چي حجر اسود په هر لوري د لنډو څپو ۲۰ پټي وړانګي چي نه لېدلي کېږي لېږي او هره وړانګه له لس زرو (۱۰۰۰۰) کسانو څخه لاره باسي،
د کارنر دڅېړني حقیقت امام شافعي رحمه الله هم ذکر کړی وايي:
هرڅوک چي مکې مکرمې ته د حج او یا عمرې لپاره ورشي حجر اسود يې يو ځل نوم ثبتوي او بیا چي هر څومره زیات حجونه عمرې او یا طوافونه کوي د هغو د شمېر په اندازه يې له نوم سره نښي ثبتوي .
عبادة بن الصامت رضي الله وايي چي رسول الله صلی الله عليه وسلم وفرمايل :
"إن أمارة ليلة القدر أنها صافية بلجة ، كأن فيها قمراً ساطعاً ، ساكنة ساجية ، لا برد فيها ولا حر ، ولا يحل لكوكب أن يرمى به فيها حتى تصبح ، وإن أمارتها أن الشمس صبيحتها تخرج مستوية ليس لها شعاع ؛ مثل القمر ليلة البدر ، ولا يحل للشيطان أن يخرج معها يومئذ أخرجه". أحمد (5/ 324)
دليلة القدر د شپې د پېژندلو نښه داده چي اسمان روڼ وي هوا خوږه وي لکه سپوږمۍ چي پکي برېښي، ډاډمنه او ارامه شپه وي، نه يخني وي پکي او نه تودوخي، هېڅ ستوري ته د زمکي په لور د وېشتلو واک نه وي، سهار يې لمر دا سي را پورته کېږي لکه د څوارلسم سپوږمۍ او وړانګي نلري، شیطان ته په همدغه ورځ د وتلو اجازه نه وي.
اې پاکه ربه!! زمونږ عبادتونه قبول کړه او ددې ستري شپې په قبول شويو عبادتونو کي مو ونډه وکړه.
******

نويسنده: ويس سرور
این نوشته (سروده های خوشحال خان ختک) را چند سال قبل نوشتم و خدمت دوستان آنرا دوباره به اشتراک میگذارم. یاد استادان سخن و شاعران وطن گرامی باد.
قابل یادآوری میدانم که دلیل باز نشر این نوشته یادآوری آن است که دوستان ارزش های ادبی خود را فراموش نکنند.
ادبیات زبان شیرین پشتو و اشعار خوشحال خان ختک جز افتخارات ادبی سرزمین ما است.
زبان پشتو، زبان فارسی/ دری ، ترکمنی، بلوچی، از بکی و زبانهای دگر در مجموع زبانهای پر افتخار آریایی اند که هر کدام در بخش خود به غنامندی فرهنگ ما افزوده اند.
گاهی دیده میشود که هموطنانی از دید سیاسی زبان فارسی را زبان بیگانه می شمارند و تصور میکنند فارسی مربوط به فارس است و دری مربوط به افغانستان و تاجیکی زبان مربوط تاجکستان، غافل از اینکه هر سه، یک زبان است و برخواسته از بلخ !
زبان فارسی دری مربوط تمام فرهنگ آریایی است، نه مربوط به یک منطقه جغرافیایی و یک قوم .
شعرای ما به تکرار از سه نام ( فارسی،پارسی، دری )برای یک زبان یاد کردند و این سند در اشعار شاعر بزرگ زبان پشتو خوشحال خان ختک هم تذکر داده شده.
لطفا" قدر زبان، فرهنگ و ادبیات خود را بدانید و آنرا بخاطر باور سیاسی تاریک بیگانه نشمارید.
اشعار حضرت بیدل، علامه اقبال لاهوری، به کدام زبان است؟ ( فارسی، تاجیکی، دری).
پس چرا همه ما میتوانیم این سروده ها را در کشور های مختلف یکسان بخوانیم و بفهمیم؟
اینک به نوشته چند سال گذشته توجه نماید.
تاریخ گذشته را نادیده نگیرید گرچه خطوط جغرافیایی دنیای امروز در منطقه تغییر کرده.
فرهنگ و زبان جدا از سیاسیت!
====================================
خوشحال خان ختک(1613_1689)
خوشحال ختک شاعر مبارز و شرین کلام زبان پشتو نه تنها توانایی ادبی خود را در شعر پشتو تاریخی ساخت بلکه او به زبان پارسی( فارسی_دری) هم اشعار و سروده های بلندی دارد.
خوشحال ختک در سروده های فارسی خویش از تخلص های ذیل استفاده کرده است
ختک، خوشحال، خوشحال خان ختک، روهی، کوهی .
او نه تنها شاعر، بلکه رهبر قوم ختک و مبارز تمام عیار در برابر دولت اورنگزیب دولت های مغولی هند بود.
اکنون چند نمونه ی از اشعار فارسی و سروده های شیر شکر این شاعر مبارز به نشر میسپارم.
دیده میشود خوشحال خان ختک شاعر قرن ۱۷ م هیچ مشکلی با استفاده نام زبان فارسی یا پارسی نداشت. ولی امروز متاسفانه رهبران سیاسی واژه فارسی را بیگانه می شمارند!
چرا ایینگوه شد ؟ اندیشه
روحش شاد و یادش گرامی
ويس سرور
_____________________________________
ای نفس فضول از فضولی باز آی
چون مردم جو فروش و گندم نمای
هیچ و از هیچ چه خیزد هیات
بیهوده مگوی و هر زمان ژاژ مخای
قصه کوتاه که در مذهب ما ای صوفی
غیر می هرچه بود جمله حرام است اینجا
نوبهار و می و معشوقه و جام است اینجا
زهد و پرهیز و روع را چه مقام است اینجا
یک لحظه بیا بنشین، ما خوښ په څه خندا کړه
قربان سرت گردم، چه نورو وته خاندی
گل لاف لطافت زد، څه ته په چمن راغلی
از غایت خجلت شد، سرگشته ستا دیورند
پارسی شعر می هم زده
سلیقه لرم د دواړو
پښتو شعر می خوښ شو
هرڅوک خپل گنی شاغلی
په وزن په مضمون په نزاکت هم په تشبیه کښی
پښتو ویل می عین تر پارسی دی رسولی
په تازه تازه مضمون د پښتو شعر
په معنی می دشیراز او د خجند کړ
په پارسی ژبه می هم ژبه گویا ده
په پښتو ژبه می خلق بهره مند کړ
په پارسی ژبه که نور ترما بهتر دی
په پښتو ژبه می مه غواړه مثال
پښتو ژبی ئی ډیره خوبی ورکړه
چه خوشحال کا په پښتو ژبه آغاز
که تازی ژبه هرگوره ښه ده
فارسی هم ډیره په خوند خوږه ده
چا ئی پلو د جمال وانه خیست
پښتو لاهسی بکره پرته ده
چه کنم چه چاره سازم، څه دی زه کړم ناکراره
به که گویم از فراقت، چه می زړه شو پاره پاره
******

حقوق پشتوانه تامین عدالت
نویسنده: محمد خالد شیرزاد
شماره نشر: اول
مسلم است که هر یک از ما و شما در مراودات روز مره و حیات اجتماعی خویش با حقوق سرو کار داریم و بدون آن که متوجه باشیم یک سلسله اعمال حقوقی را انجام می دهیم.
عدالت چیست:
تعریف عدالت: عدالت مفهومی است که بشر از آغاز تمون خود می شناخته و برای استقرار آن کوشیده است مشاهده طبیعت، تاریخ و اندیشه در خلقت از دیر باز انسان را متوجه ساخته که جهان بیهوده آفریده نشده است، هدفی را دنبال می کند و نظمی بر آن حکم فرماست انسان نیز در این منظومه جهانی تابع هدف مشخص میباشد وبا آن همگام و سازگار بسازدبنابرین هرچه در این راستای این نظم طبیعی باشد درست و عادلانه است. و حقوق نیز از این قاعده بیرون نیست و مبنای آن در مشاهده موجودات و اجتماع های گوناگون است.
تعریف حقوق: حقوق در لغت جمع حق است به معنی راست، درست، سزاوار،. ضد باطل آمده است و هم چنان یکی از اسما و صفات خداوند متعال می باشد.
در تمدن غرب حقوق را از کلمه (Direction) به معنی قدرت استعمال کرده اند که مراد از آن ارایه قدرت رهنمایی است.
در اصطلاح: حقوق مانند سایر پدیده ها و مفاهیم اجتماعی دارای مفهوم مغلق بوده و دانشمندان آن را در اعصار و ادوار گذشته، به گونه های مختلف تعبیر و تعریف کرده اند.
برای اینکه حقوق به هدف نهایی خود، یعنی استقرار عدالت در روابط مردم و حفظ نظم در اجتماع برسد بنابراین حق حیات، حق ملکیت، حق زوجیت و مانند این ها،به اعتبار معنی اخیر است و حال آن که اصطلاح حقوق به معنی نخست همیشه با ترکیب جمع به کار می رود و برای نشان دادن مجموعه نظام ها و قوانین است، مانند حقوق افغانستان، حقوق مدنی، حقوق بین الملل وحقوق سلام.
پس در این قسمت تمام مردم و ملت حق این را دارند که در تمامی ابعاد زندگی کار کنند، حق زیست و زندگی مسالمت آمیز را داشته باشند با هم نوعان خویش، حق سفر، حق رای، حق نظر، حق اشتراک در مسائل فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، حق تفریحی، حق گردش گری در تمامی جغرافیایی کشور اش، حق دید و بازدید از آثار های تاریخی، حق کار و انجام وظایف جهت امرار حیات شان.
تعیین حق بنا در نظر داشت ارزش های از قبل تعریف شده و قرار داد های اجتماعی برزگترین محرک و پشتوانه تامین عدالت در اجماعی انسانی میباشد...
تقدیم بر خورشید های رخ کشیده در پس ابرها...
وضعیت ناگوار کودکان در کشور!
نویسنده:محمد خالد شیرزاد!
شماره.نشر.دوم!
کودکان محروم در کشور :
زنده گی واژه ی است زیبا ؛ در برگیرنده وقایع مختلف که نشات کرده ی از منشا گوناگون!
زندگی واقعن زیبا است این زیبایی زندگی در بر گیرنده حال ثروت مندان و بی بضاعتان میباشد اما رونق دهی زندگی رسالت ومکلفیت دولت و نهاد های دولتی میباشد .
بلخصوص در مورد زندگی کودکان ، کودکانی که به عوض گدایی ، نان میخواهند ، برای پای برهنه شان بوت وبرای تن برهنه شان لباس ، بلی لباس عادی نه لباس پر ژرف برق کودکان ثروت مندان .
اگر کوتاه گذری بر جامعه خود نمایم و از دید گاه ریالیستیک وضع زندگی کودکان خود را مورد بررسی قرار دهیم به خوبی در میابیم که این سرمایه های فردای کشور در سه کتگوری مبدل شده اند کودکان طبقه بالای جامعه ، کودکان خانواده های متوسط و کودکان نادار محتاج پس سوال خلق میشود که ،
آیا دیدن و تحمل این تصویر از نگاه ریالست و انسانی اندوه بزرگی را پیرامون حال واحوال این کودکان و نا گزیری دریافتن لقمه نان برای شکم گرسنه خود وخانواده های شان از انبار های که در اطراف خانه های قشنگ اربابان ثروت و ناز نعمت قرار دارد و یا دست به گدایی زدن ها وادار میسازد مگر اندوه این کودکان را میتوان تحمل کرد،درون قلب این ها هزاران امید و آرمان نهفته است آیا این وضعیت شان که پر از دود و آلوده و پیچا پیچ گرد و خاک است با کدام چشم میتوان آنرا نگاه کرد؟؟؟این حالت را تنها یک قلب سخت و مستحکم و ساخته از سنگ میتواند نگاه و تحمل کند.آیا می توانیم این وضعیت کودکان و به خصوص کودکان نادار را به راحتی لمس و کنار آن بودن هیچ نوع احساس مسولیت و درک از چهره های معصوم وقلب پاک اما نا امیدبه آینده عبور نمایم.
کودکان در کوچه و پس کوچه ها در سرک و خیابان ها بسیار پر رنگ و پر جمعیت به چشم می خورند با تمامی سرآسیمگی و افسردگی های بی حد و حصر. با بسیار وضعیت خشن، نا خوشایند، دشوار وباور نکردنی. این وضعیت سوالی جدی دیگری را به بار میاورد که ایا این نونهالان امروز وگل های فردای جامعه در قانون برای حفظ و رشد خود در قانون اساسی جایگاه قانونی دارند و یا در این وضعیت طاقت فرسا ودشوار در برابر کودکان کشور نقض قانون صورت گرفته است ؟
روال زندگی دشوار کودکان به خصوص کودکان نادار میرساند که زمام داران و قانون گذاران و انانیکه قانون را باید رعایت نمایند در مورد این کودکان چشم خود قانون را کور ساخته اند که نباید چنین وضعیتی صورت می گرفت.
ایا این کودکان مگر حق تعلیم و تحصیل ندارد ؟ ایا این ها در محرومیت های ناپسندی قرار گرفته اند مگر این ها حق تعلیم، و تحصیل، تفریح، استراحت ،خنده، خوشی،و لبخند را ندارند ؟چرا خنده در لب های شان خشکیده است ؟چرا گلوی شان را بغض زندگی می فشارد؟،و چرا ما و زمام داران ما در مورد احساس مسولیت رفع مسئولیت نمی کنند چرا عینک های سیاه ودودی را به چشم گذاشته از حق و حقوق کودکان در جامعه چشم پوشی می کنند ،چرا مادست شان نمی گیریم چرا کمک و یاری آنها را نمی کنیم مگر آنها آینده کشور نیستند باورمند باشید و این ها سازنده گان جامعهٔ بوده و فردای که پیش رو داریم این کشور نیاز مبرم بر آنها دارد اگر وضعیت کودکان چنین که حالا است چنین ادامه داشته باشد به صراحت باید نو شت که به آینده کشور وکودکان خیانت بزرگی را انجام داده و در پیشگاهرتاریخ ومردم محکوم میباشیم .
پس ای هموطن و شما ای زمام داران کشور سوخته وتویده در خون ما بیاید همه با هم با ارده محکم و راستین این وضعیت نا بسامان و طاقت فرسای کودکان را رونق بخشیده و رفع مسولیت کنیم و این را یک وظیفه مقدس و ایمانی و وجدانی خویش دانسته هر چه در توان داریم کمک و یاری شان کنیم باید این فدا کاری معنوی در وجود تک تک مان نهفته باشد.آیا این کودکان مگر حق ندارند که داکتر باشند حقوق دان انجینر اقتصاد دان استاد دانشگاه خبرنگار وغیره..بلی دقیقن که این کودکان سرمایه فردایی کشور هستند بخواهیم یا نخواهیم این نسل آینده کشور را در اختیار خواهند داشت. اما اگر این چالش ها ادامه داشته باشد پس در این صورت انتظار عواقب بدی را داشته باشیم و اگر بر مشکلات مشهود و وضعیت حال شان توجه صورت نگیرد این یک معضل بسیار بزرگ است اما این ها ستاره های درخشان هستند و اگر توجه بر این ها صورت گیرد روزی این ستاره ها به آفتاب مبدل خواهد شد و اگر روزی شود این ها بتابند روشنایی شان تمام کشور را روشن و شگوفان خواهد کرد به امید همچو یک روزی...
******
انجینرمحمد هاشم رائق
طنز روز
مصاحبه محکوم روزگاربا حکیم زمان
محکوم :- حکیما ! ما را مشکلی پیش آمده که دشواری ها دارد وپی دریافت راه حل آن همه عاجز و بیجاره افتاده یم. درزمینه پرسشهایست که به گمان اغلب مارا با ارائیه پاسخ مددگاری خواهند فرمود.
حکیم : با کمال صمیمت اگر پرسش تان از توانم بالا نباشد .
محکوم : یا حکیما! ازمقدمه چینیدن ها گذشته به سرعت بالا مطلب آمده به کمال ترس ووحشت درهراسیم از دو بلایکه برما نازل شده و دست به گریبانه هستیم. یکی طالب ودیگرش کرونا ، آیا درقاموس حکمت شما این دو، چه معنی دارند؟
حکیم: بلی درماهیت هردویک است، هردوخونخواراند و قاتل، هردو ظالم اند غافل، اما درعملکرد شیوه های مختلف را اختیارکردند. و هرکدام روش خود را دارند
محکوم: یا حکیم بزرگوار! آیا امکان دارد تا هرکدام را مستند به حکمتنامه تان بطور جداگانه تشریح دارید حکیم : چرانی، در صورتیکه حوصله شنیدن میسرباشد ؟
طوریکه گفته آمدم هردو دورهدف مشترک می چرخند اما با شیوه های مختلف: -
* کرونا ساخت چین است وطالب ساخت پاکستان، حقیقت واضح است که چین یک مملکت صنعتی بزرگ جهان است ونظربه پاکستان به مراتب در صنعت پیشرفته تراست ، پس جیزیکه تولید می کند فعالتراست. * کرونا نظربه طالب سرعت بیشتردارد ، درمدت خیلی کم تقریبا 80 % تمام جهان را تسخیر کرد. اما طالب درهمان منطقه چندین سال است خون ریزی می کندو فعالیت دارد صرف یک بار خود را درامریکا به شکل عمده رسانید وچندین مراتب ودرنقاط محتلف جهان ، امریکاواروپا عملیات انجام داد * طالب مخالف سازوموسیقی ، رقص وعروسی هاست ، کرونا ازاو شدیدتردروازه های عروسی خانه ها رستورانها، فروشگاهای بزرگ را تا جائیکه دستش رسید مسدود کرد.
* طالب مخالف تحصیل ودرس خصوصا" برای طبقه نسوان است. اما کرونا دروازه های مکاتب، پوهنتون ها وحتی حمام ها را بست.
* طالب آنقدربه طب وداکتر ودواعقیده ندارد وعلاج وتداوی مریضی خود را به تاویزوطومارمی کند.اما کرونا همه شفا خانه ها ومراکز صحی را یا به تصرف خود آورده و یا مسدود کرده.
* کرونا همه را مجبورمیسازد روزچندین باردست ها و روی خودرا با آب و صابون شستوشوی کنند طالب روز پنچ باروضومی کند. * کرونا می گوید دهن و بینی را همه مرد وزن با ماسک بپوشاند، طالب می گوید مردها روی خود را با ریش و خانم ها با چادری وروبند بپوشانند.
* کرونا به شکل دیموکراتیک عمل می کند وهمه را بیک چشم می بیند پیش اواختلاف دین ومذهب ، منطقه مملکت، سیاه و سفید، اختلاف لسان نیست به هرکی دستش رسید نابودش می کند.اما طالب همجنس ومخصوصا" هموطن خودرا می کشد.
خلاصه یک ماردوسره خطرناک است که همه را تهدید می کند که یک سرش کروناوسردیگرش طالب است. محکوم : حکیما ! لطفا" حکمتی به خرچ بده تا تمام بشرومخصوصا" این کشور به خاک و خون کشیده را نجات بدهی. ای کاش می توانستم.
******
ګلونه د ژوند رنګونه دي
ليک: امان الله نصرت
ګلونه د الله ج د قدرت نښې او د ژوند رنګونه دي چې زړونو ته مينه, سکون او خوښي وربښي او انسان ته خوږ احساس ورکوي, ګلونه د ښکلا او ښايست سمبولونه دي چې چاپيريال پرې رنګين او شاداب ښکاري او په خپله شاوخوا سيمه کې خوږې او معطرې وږمې خوروي ډير دردمن, مړژواندي او نيمه خوا زړونه د ګلونو په ليدلو د خوښۍ احساس کوي او سکون او ارامي ورته پيداکېږي
د نړۍ د بېلابېلو هېوادونو اوسېدونکي خپلې باغچې, دېرې, حجرې او د کورونو غولي په بېلابېلو ګلونو او موسمي بوټو ښکلي کوي او ډيری خلک ېې د ميلمنو په خونو او د خپل خوب په کوټه کې ځای په ځای کوي, پښتانه ځوانان ګلونه د پګړيو په ولونو کې ږدي او پېغلې ېې په زلفو او وربلونو کې ټومبي او دغاړو امېلونه او د لېچو بنګړي ترې جوړوي عاشقان ېې خپلو معشوقو او دوستان يي خپلو ملګرو او زړه ته نږدې کسانو ته د مينې او د محبت د اظهار په پار وروړي ,
ځيني خلک د ناروغانو د پوښتنې په وخت ناروغ ته د ګلونو ګېډۍ ورکوي او همدغه راز په غونډو او محفلونو کې يي مشرانو او مېلمنو ته دهرکلي مننې او نازونې او نمانځنې په دود ډالۍ کوي,
کله چې د يوه هېواد مشران او لوپوړي چارواکي بل هېواد ته ورځي نو کوربه هېواد ېې په ګلونو هرکلی کوي او ماشومان او زده کوونکي پرې د تازه ګلونو پاڼې شيندي
په ځينو سيمو کې د ناوې موټر په تازه ګلونو پوښي او د نکاح د مراسمو او کيک پرې کولو سټيج په ګلونو او رڼاګانو ښکلی کوی,
په ډېرو ځايونو کې د ناوې لار په ګلپاڼو فرشوي او د ناوي په خونه کې او د پالنګ شاوخوا د ګلونو امېلونه ځړوي, د دولتونو او حکومتونو لوړپوړې چارواکې د خپل ملک دننه او يا د نورو ملکونو د ليدلو په مهال د شهيدانو او نورو تاريخي مشرانو په قبرونو د احترام او درناوي په خاطر د ګلونو ګېډۍ ږدي او په دې توګه د خپل عقيدت څرګندونه کوي پېغلې په بامونو او د انګړ دننه د کشمالو او نورو ګلونو بوټي کري او د هغې روزنه او پالنه په ډېره مينه او ځانګړي شوق کوي کوي شاعران چې د طبيعت له ښکلا او رنګونو سره فطري مينه لري په خپلو اشعارو او ليکنو کې د ګلونو د ښايست او ارزښتونو یادونه کوي او هغه په خوږو او زړه راښکونکو لفظونو ستايي,
عبدالرحمن مومند بابا وايي:
کر د ګلو کړه چې سيمه دې ګلزار شي
اغزي مه کره چې پښو کې به دې خار شي
ملنګ جان بيا ويلي چې:
زړه زما د ازادۍ په شمال خوري
لکه ګل چې د اوبو په سر سمسوري
يو بل شاعر وايي:
لکه ګلونه د سپرلي ښکلي شي
ښکلي چې وخاندي بيخي ښکلي شي
زما يو غزل دی چې:
راشه چې ستا د غاړې هارکړم د نارنج ګلونه
په تور وربل درته کتار کړم د نارنج ګلونه
سترګې دې ګل شونډې دې ګل پخپله ګل ېې اشنا
ستا په زلفانو څله بار کړم د نارنج ګلونه
په پښتو سلګونو لنډيو کې هم د ګلونو ذکر او ستاينه شوې او په ډېرو خوږو لفظونو پکې ګلونه ياد شوي دي لکه دا يو څو لاندې لنډۍ:
چې ګل دې راکړ په خندا شوې
زه دې له ګله په خندا خوشاله شومه
ماته د پېغلې کور معلوم دی
د بام په سر ېې کشمالي کرلي دينه
ګلونه ډېر دي خدای دې ډېر کړي
زه په وربل کې د شړشم ګلونه ږدمه
ګلاب له اصله شهزاده دی
رامبېل چنبيل ېې نوکران نيولي دينه
ګل د ګلاب بوی د سنځلې
سيوری د ولې څنګ د يار مزه کوينه
ما ته د سېورې ګلان راوړه
دا پچکي ګلونه نمر وهلي دینه
ګل مې په لاس کښې مړاوې کېږي
د پګړۍ ول دې سستوه پکښې یې ږدمه
دا ګل پۀ لاس درته ولاړ یم
یا مې ګل واخله یا رخصت راکړه چې ځمه
په لوړو غرو د خدائ نظر دی
په سر يې واؤرې وروی بیخ کې ګلونه
د گل دہ ذات پوشتنہ وکڑہ
غنچہ ترے، ھلہ جوڑوہ چی اصل وینہ
د گلاپ تش دیدن پکار دی
خیر دی ازغی کہ چار چاپیر ورسرہ وینه
نن دهغی جینۍ واده دی
چی له وربل ېې بوراګان ګلونه وړینه
ګوره چی وار دی خطا نه شی
دګلو لخته دی په سر ولاړه یمه
خاونده ما ګل د ګلاب کړې
چې د جانان په غېږ کښې پاڼې پاڼې شمه
که.په ښایستو کی وفا وی د پلۍ ګل به په پوڼډونو خر څیدنه
په پښتو سندرو کې هم وخت په وخت دګلونو يادونه او ستاينه شوې او پښتنو سندرغاړو په خپلو خوږو اوازونو کې د ګلونو په اړه ويل شوي شعرونه په ډېره مينه او شوق زمزمه کړي دي چې يو څو بيلګې ېې په لاندې ډول دي:
لاړ شه پېښور ته کميس تور ماته راوړه
تازه تازه ګلونه درې څلور ماته راوړه
يا داچې:
بيا به د سيند په غاړه نه کرم ګلونه
چې وخت ېې راشي رانه ی يوسي سيلابونه
يوه بله سندره:
ګل دې په زلفو باندې باندې کتار دي
دواړه چشمان دې محبوبا ګل د انار دي
توبه توبه ګل دې په زلفو
يوه بله سندره کې د نارنج ګل يادونه په لاندې ډول شوې:
لاس راکړه جانانه ځه چې ننګرهار ته ځو
سيل به د نارنج وکړو ښکلي لاله زار ته ځو
او د استاد ګل زمان يوه خوږه سندره وه چې:
په ګل غونډۍ کې د ارغوان د ګل مېلې دي
يوه بله ولسي سندره مې ډېر پخوا اورېدلې وه او اورېدونکو زياته خوښوله:
رېديه ګله ګله رېديه ببوجانې ته دې وړمه
يوه ډېره پخوانۍ مشهوره سندره را په ياد شوه چې:
ګل بشرې راشه ګل دې واخله نور مه شکوه ګل
دا غنچه دې بس دی نور مه شکوه ګل
د ګلونو په ليدو او خوندورو او معطرو وږمو زړونه د خوښۍ احساس کوي او د انسان اروا او دماغ پرې تازه کېږي, په پارکونو او د سيل او تفريح په ځايونو او لارو او سرکونو کې د ګلانو شتون د سيمي رنګونه او ښايستونه يو په دوه کوي او د ليدونکو د خوښۍ او رواني سکون لامل کېږي,
مونږ په نړۍ کې او همدغه راز په خپله خواوشا او چاپېريال کې بېلابېل ګلونه وينو او پېژنو چې د ځينو نومونه په لاندې ډول دي
ګلاب, نرګس, انارګل, نارنج ګل , کشمالي, شبو, ارغوان, نسترن, چنبېلی, رامبيل, زنبق, رادکراني, داودي , غاټول, فرشي, بنفشه, رعنا, صدبرګ , مڼې ګل, انځر ګل, شړشم ګل, ریدی, پيروت ګل, شقايق, بادام ګل, سنځل ګل, سوسن, مرسل, لمر پرست, ادم چهره, اهار , مارګريټ, مينا, ختمي ګل, مريم ګلی, ګل ګندم, کوکب, پلۍ ګل, اطلس, تاج خروس, هميشه بهار, ياسمين, سنبل, شنډي ګل, مرجان, ميخک, شاه پسند , ياس, شمع دان, جعفر ګل, ارکيده, کامليا, ماګنوليا, ليمونيوم, شکرپاره, ګل عروس, ګل ميمون, ايستوما, فريزيا, بوارديا, ګل ادريس, مرغ بهشتي, ګل زعفران, اماريليس, ساکورا, قلب خونين, رز, نيلوفر, ګازانيا او نور
فباي الاء ربکما تکذبان
******
ښځه د ژوند رښتينې ملګرې
امان الله نصرت
ښځه د الله ج هغه ستره ډالۍ او لوي نعمت دى چې له شتون او موجوديت پرته يې د انساني ژوند بقا او دوام ناشونى او نا ممکن دى او له دې ارزښتناکې هستۍ پرته د ژوند چارې ګډې وډې او له خنډونو او ځنډونو سره مخ کيږي٠ د کورني نظام د چلولو لپاره ښځه او نر لکه د باز ددوه وزرونو حيثيت لري چې که له دې دواړو څخه يو وزر هم نه وي بل وزر فعاليت له لاسه ورکوي او د باز ژوند نيمګړى او پرواز يې ټکنى او په ټپه ودريږي٠
ښځه اونر يو د بل لباس او يو له بل سره لازم او ملزوم دي نو ځکه خو ښځه د ژوند په ټولو چارو او سړو تودو کې له نارينه سره شريکه او ملګرې ده او د کورنۍ په جوړښت او د کورني نظام په چلولو او پرمختګ کې کاري او بنسټيز رول لري٠
کوم کړاوونه او زحمتونه چې ښځه د ماشوم په زيږون، روزنه او پالنه او ساتنه کې ګالي او خپل اولادونه د زړه په وينو لويوي ښځې ته لوړ مقام ورکوي او د زيات احترام، قدر او درناوي وړ يې ګرځوي٠
د ټولنيز او اقتصادي نظام په چلولو کې بايد ښځو ته ټول هغه حقوق او برخه ورکړل شي چې حقداره يې ده او د هغې په نوښتونو او کاري ونډه دې سترګې پټې نه شي٠ د ژوند په ټولو اړونده چارو کې بايد له ښځو سره مشوره وشي او رايه او نظريې له پامه ونه غورځول شي٠ ښځه د ژوند رښتينې ملګرې او مرستياله ده نو بايد د ژوند ټولې اسانتياوې ورته برابرې شي او ډيره ښه او دوستانه راشه درشه او رويه ورسره وشي٠
ښځه مور ده ښځه خور ده ښځه لور او ښځه ميرمن ده نو ځکه خو د زيات ارزښت، عزت او د قدر وړ ده او بايد په حقوقو او اهميت يې سترګې پټې نه شي او د فاليتونو او نوښتونو مخه يې ډب نه شي٠ ښځې بايد د دوديزو نادودو او ناروا رواجونو ښکار نه شي او په يو او بل نوم او بهانه له کورني تاو تريخوالي سره مخ نه شي٠
څرنګه چې الله تعالي انسان اشرف المخلوقات پيدا کړى او دعزت او کرامت خاوند کړى يې دى نو د ښځې د انساني کرامت او شرافت خيال هم وساتل شي او په درنو او د قدر او عزت په سترګو ورته وکتل شي٠ د کورنيو چارو په سنبالښت او د ټولنې په پرمختګ او نيکمرغۍ کې د ښځې رول خورا مهم او د ارزښت وړ دى چې بايد په پام کې ونيول شي او په سرسري نظر ورته ونه کتل شي٠
په اسلام کې ښځه د لوړ مقام او زياتو حقوقو حقداره ګڼل شوې او د تعليم، کار او د ژوند په اړونده چارو کې ورسره د مشورې حق ورکړ شوى دى ، نارينه يې د روزۍ او نفقې په ورکولو مکلف شوي او د پلار او خاوند په مال کې د برخې او ميراث خاونده ګرځول شوې٠
د اسلام ستر پيغمبر په ډيرو مهمو سياسي او ټولنيزو چارو کې له خپلو ميرمنو سره مشوره کړې او د هغوى په رايه يې عمل کړى دى٠ د حديبې د سولې د تړون په مهال يې د ام المومنين حضرت ام سلمې په مشوره ځاى انتخاب کړ او کله چې رسول اکرم خپلو ملګرو ته حکم وکړ چې قربانۍ وکړي او بيرته مدينې ته ستانه شي خو صحابه و نه غوښتل چې د بيت الله له زيارت پرته مدينې ته ستانه شي نو له همدې امله پيغمبر عليه سلام په داسې حال کې چې د ام المومنين خيمې ته ننوتلو په ډير خفګان ويل چې اصحاب مې هلاک شول نو ام سلمې وويل چې اى د الله رسوله تاسو لومړى خپله قرباني وکړۍ نو ستونزه به حل شي هماغه و چې رسول اکرم ص د ام سلمې مشوره ومنله او قرباني يې وکړه او د سر مبارک ويښتان يې وخريېل کله چې صحابه کرامو نبي کريم ص وليد نو پرته له کوم ځنډ نه يې د قربانۍ د څارويو حلالول پيل کړل چې په پايله کې يې نوموړې کشاله هواره شوه ٠
اسلام د ښځو د حقوقو په اړه په ډاګه اعلان وکړ چې ښځې ستاسو لپاره او تاسو د ښځو لپاره جامه ياست همدغه راز په بقره سورت کې الله ج وفرمايل چې: و عاشروهن بالمعروف يعنې له هغې سره په ښه توګه ژوند تير کړۍ٠
د اسلام ستر پيغمبر له ښځو سره په ښه سلوک ټينګار کړى او فرمايلي يې دې چې: غوره لتاسو هغه څوک دى چې له خپل اهل سره غوره سلوک کونکى وي او زه په تاسو ټولو کې له خپل اهل سره ډير غوره يم يعنې غوره سلوک کوونکى يم
حضرت محمد (ص) فرمايلي دي
" الدنيا كلها متاع و خير متاع الدنيا المرأة الصالحه ."
دنيا ټوله يوه متاع ده او په دنيا كښې ښه متاع صالحه ښځه ده.
******

ښځه د تاريخ په هنداره کې
شپونکی
ښځه هغه ځلانده او روښانه ډيوه ده چې په خپلو رنګينو او زرينو وړانګو او نوراني پلوشو نړۍ ته نور، ښکلا او رڼا ورکوي او د انساني ټولنو بقا او شتون ورپورې تړلی دی۰
که ښځه نه وای نو د ځمکې پر مخ به نه ژوند وای، نه کورنۍ او نه هم انساني نسلونه او هيوادونه ، ځکه خو له ادم نه تردې دمه ښځې او نر د لازم او ملزوم په توګه د ژوند کاروان په ګډه د منزل پر لور روان کړی او اوږه په اوږه يې د انساني ټولنو د جوړښت او وادنۍ هڅې او يون جاري ساتلی دی۰
هو ! ښځه د ژوندانه پر هر ډګر له نارينه سره د يوې پياوړې مرستيالې په توګه کارنده ونډه اخيستې او هېڅکله هم په اړونده هڅو او هلوځلو کې له نارينه څخه وروسته نه ده پاتې شوې.
که د نړۍ پيښليک (تاريخ) ته ژور نظر وکړو او د زړه په سترګو يې وڅېړو وبه ګورو چې ښځو د وختونو په اوږدو کې داسې ستر او وياړلي کارونه کړي او داسې لوی شهکارونه يې پريښي ، چې انسان ورته ګوته پر غاښ پاتې کيږي او دا په ډاګه کوي چې د طبيعت دغه فطرتاٌ لطيف موجود داسې عظيم او تر پولادو سخت کارونه هم کولای شي چې نارينه يې له کولو بې وسې وي۰
لکه چې مخکې ورته نغوته (اشاره) وشوه ښځې د ژوندانه پر هر ډګر او سنګر د ژوند په ټولو چارو او کشالو کې فعاله او نه هيريدونکې ونډه اخيستی او په داسې تلپاتې کارنامو او له وياړه ډکو او زرينو حماسو او افسانو يې د تاريخ پاڼې رنګينې کړي، چې د ښځې عظمت، اهميت او ارزښت په ډاګه کوي او هېڅوک ترې سترګې نه شي پټولای.
له حضرت ادم ع سره د بي بي حوا د ژوند شريکې ستړياوې او د انساني ټولنې د لومړنۍ جونګړې په جوړښت کې شريکي هڅې، له نوح ع او دهغه له کم شميره ملګرو سره د توپانونو او سيلابونو په ويرونکيو شېبو کې د خپلو مېرمنو اوږه په اوږه سفر ، مقاومت او مرسته ،له ابراهيم ع سره د خپلو مېرمنو بي بي سارا او بي بي هاجرې خواخوږۍ او قربانۍ : له فلسطين نه مکې ته په هجرت او سفر او د کعبې په جوړولو کې د بي بي هاجرې زحمتونه او مرستې او د فرعون د مېرمن بي بي اسيې په غيږ کې د موسی ع روزنه او پالنه ټولې هغه بېلګې دي چې د ښځو د عظمت ، سرلوړيو ، قهرمانيو او قربانيو په اړه يې د ساري په ډول وړاندې کولای شو.
همدغه راز حضرت مريم د ژوند وياړلی داستان چې په قران کريم کې يې څو څو ځايه يادونه شوې د ښځې د مبارزې ، وقار او لوړ مقام ښکاره او څرګند ثبوت دی.
په همدې ډول بي بي آمنه هغه ستره مېرمن وه چې د اسلام لوی لارښود حضرت محمد ص يې وزيږاوه او حليمې بي بي د الله ج دغه ستر استازی په خپله غيږ کې د خپلې سينې پر شيدو وروزه او ويي پاله.
حضرت خديجه الکبری لومړی ښځه وه چې د ابوبکر صديق او علي کرم الله وجهه په څير يې له ټولو مخکې د اسلام سپڅلی دين ومانه او حضرت رسول اکرم د نبوت او رسالت تصديق يې وکړ. سميه د ياسر ميرمن هم لومړۍ ښځه وه چې د نبي کريم د نبوت په لومړيو شيبو کې د ايمان راوړلو له امله د ابوجهل له خوا په ډيره بې رحمۍ ووژل شوه او د اسلام په لار کې د شهادت لومړی وياړ او اعزاز هم دهمدغې ايماندارې ميرمنې په برخه شو.
ښځې د علم او پوهې په ميدان کې د پرمختګ لوړ پوړ ته رسيدلي او لکه چې جليل القدر صحابي ابو موسی اشعر ي فرمايلې چې کله به موږ ته په ديني مسايلو کې کومه ستونزه پيدا شوه نوام المومنين عايشې ته به مو مراجعه کوله او هيڅ داسې ستونزه نه وه چې راته نه يې وي حل کړي،پردې سربيره د يوه روايت پر بنسټ حضرت عايشه له ابوهريره څخه وروسته دويمه عالمه وه چې له هر چا يې زيات احاديث ياد او روايت کړي دي۰
همدغه راز د اسلام په لومړنيو وختونو کې ښځود نارينه ؤ تر څنګه په غزاګانو کې فعاله ونډه اخيسته چې له هغې جملې نه حضرت عايشې ، ام سليم ، ام ايمن، ام عماره، حمنه بنت جحش، ام عطيه او نورو به د ټييانو پر ټپونو پټې لګولې، پر اوږو به يې د اوبو ډکې ژۍ راوړلې او شهيدان به د جنګ له ميدان څخه کورونو ته وړل۰
د روسيی تر شکووا ولنتينا لومړنۍ هوا نورده ښځه وه چې فضا ته يې سفر وکړ او څو ورځې يې په اړونده کارونو او علمي څېړنو کې په فضا کې تېرې کړې. مادام کوري د خپل مېړه (( پې ير کوري )) په مرسته په۱۸۹۷ کال پلوتونيوم او راډيوم کشف کړل او د ساينس په ميدان کې يې لويه زېاتونه وکړه۰
ددې لپاره چې ستاسې سر خوږې مې نه وي زيات کړی، زه د نړۍ د څو هغو سترواو نومياليو ښځو د نومونو په اخيستلو بسياينه کوم چې د نړۍ په تاريخ کې يې له يوې نه ېوې لارې لوړ ځای او نړېواله پېژندنه تر لاسه کړې او تر ډېره به د احترام او د درناوي وړوي چې په لړ کې سمې رامس يا ملکه بابل ، د مصر ملکه کلو پاترا ، د فلسطين د جهاد او ازادۍ د لارې ستره مبارزه ليلا خالد ، دالجزاير جميله بوپاشا، د انګلستان ملکه اليزابت ، مارګريډت ټاچر او شهزادګۍ ډيانا، د ايټاليا سانتی رافايل، د فرانسې مارام اشتال،د سکاټلنډ ماري کرلي، د سريلانکا بندرانايکی او چاندريکا کوما راټونګا، د اسرائيلو ګولډاماير ، د هند اندراګاندي د پاکستان فاطمه جناح او بينظير بوټو، د بنګله ديش حسينه واجد او خالده ضياء ، د برما ان سان سوچی او اکينو ،د ترکيې تانسوچيلر، د جنوبي افريقا مېرمن مانډيلا ، د امريکا ميدرين البرايټ د فلسطين مريم ماري، چې په مشهوره وه او د شعر او ادب د اسمان د ځلانده ستوری په توګه د ادب د ناوې په نامه وستايل شوه او داسې نورې چې د يادونې او ستاينې وړ دي.همدغه راز د افغانستان ،ايران او تاجکستان اوسيدونکې مهستی ګنجوي، زينب النساء مخفي، عايشه افغان ، مستوره غوري مخفي بدخشي، محجوبه هروي ، مستوره افغان ، حاذقه ، ژاله سلطان ، سيمين بهبهاني،فروغ فرخزاد، ګلرخسار او ليلا کسری د دري ادب هغه ځلانده او روښانه څيرې دي چې نومونه به يې تل د ادب په تاريخ کې ژوندي وې او تر پېړيو پېړيو به د دري ادب د مينه والو په زړونو کې ځای لري.
اوس به راشو د خپل هيواد د هغو وياړليو ، نومياليو او مېړنيو ښځو ته، چې د ژوند په مختلفو ډګرونو کې يې تلپاتې او نه هېريدونکي خدمتونه کړي او د خپلو همدغو عالي او ارزښتناکو خدمتونو په نتيجه کې يې د افغانانو په زړونو کې د قدر وړ ځای نيولی دی، دلته هم ددې لپاره چې د ليکنې لمن رانه نه وي غزيدلې ، د هغوی د کړو وړو ، بشپړی څيړنې ، سپړنې او انځورنې څخه تيريږم او د پاکو او درنو نومونو په اخيستلو يې سپيڅلې ارواوې نمانځم ، چې له هغوی څخه نازو انا ، زرغونه انا، بي بي زينب، ملالۍ ، رابعه بلخي، مېرمن حنظله بادغيسۍ، رضيه سلطانه، بي بي سيدو ، غازي ادې ، مېرمن نيکبخته ، زرغونه کاکړه ، ګوهر شاد ، مېرمن الايې ، عايشه درانۍ ، مېرمن سپينه ، مېرمن حليمه حافظ بنت خوشال خټګ ، عينو ، زهری عاشقان عارفاني ، بی بی هاجر، ناهيد شهيد او داسې نورې د يادونې وړ دي چې د هيواد په تاريخ کې لوړ ځای لري او افغانان به يې تل د نومونو يادونه، ځلونه او ستاينه د زړه له کومې کوي۰
******

پوهنه رڼا ده
امان الله نصرت
زه رحمان حلقه بګوش د هر عالم يم که اعلی دی که اوسط دی که ادنا
لکه چې ټولو ته معلومه ده ښوونه او روزنه هغه ځليدونکې رڼا ده چې د رنګينو او زرينو وړانګو په برکت يې انسان کولاى شي د ژوند له رښتينو ښيګڼو او خوښيو څخه برخمن شي او د نيکمرغۍ او پرمختګ حقيقي او ګلاليو پړاوونو ته ورسيږي٠
هغه ټولنې او هيوادونه چې هلته د علم ډيوې مړې او د معارف کاروانونه ټکني وي هلته بدمرغي او تيارې خپل تور او خونړي وزرونه غوړوي او وګړي يې په لسګونو کلونه د تمدن او ترقۍ له بهير نه وروسته پاتې کيږي٠
چيرته چې د بيسوادۍ او ناپوهۍ تورې بلاګانې حکمراني کوي او دمعارف د مشالونو رڼاګانې يې تتې اود ښوونځيو او پوهنځيو دروازې يې تړل شوې وي هلته ولږه، فقر، بدبختي، ناروغۍ، فسادونه، دښمنۍ، ترهه ګرۍ او قسم قسم غميزې او ناورينونه خپريږي او د زندانونو دروازې پرانستل کيږي، خو هغه ټولنې چې هلته د علم او پوهې ډيوې بلې او روښانه وي او ساينس او تکنالوژۍ پکې د لوړتيا او پرمختيا پړاوونه وهلي وي وګړي يې کولاى شي چې په کائناتو حکومت وکړي، اسمان څکي سياري تسخير کړي، د مريخ پر بام ګامونه کيږدي او د يوې مدني او متمدنې ټولنې په جوړولو بريالي شي٠
علم رڼا ده، علم ښکلا ده او علم هغه ستره پانګه او سرمايه ده چې د انسانانو او انساني ټولنو بقا، ارتقا او خيرو فلاح په هغې پورې تړلې شوې ده ځکه خود اسلام مقدس دين علم په هره مسلمانه ښځه او نارينه فرض کړى او فرمايلي يې دي چې: طلب العلم فريضة على کل مسلم و مسلمة په يوه بل روايت کې راغلي چې نبي کريم ص فرمايلي چې د قيامت په ورځ به د عالمانو د قلم رنګ او دشهيدانو وينه تلل کيږي د عالمانو د قلم رنګ به دشهيدانو له وينې دروند وي٠ له حضرت عثمان رض نه روايت دى چې رسول اکرم فرمايلي: خيرکم من تعلم القران و علمه بهترين له تاسو نه هغه څوک دي چې قران کريم ياد کړي او نورو ته يې اوښايي٠
په اسلام کې د علم مقام او ارزښت له دې نه هم جوتيږي چې الله ج د خپل استازي د بعثت لړۍ له لوستلو څخه پيل کړه او د اسماني وحې لومړني ټکې چې د بشري نړۍ په ستر لارښود حضرت محمد مصطفي ص د مکې د حرا په غار کې نازل شول هغه د اقرا با سم ربک الذي خلق ٠٠٠ الايه مبارک الفاظ وو چې معنى يې ده ( ولوله د هغه رب په نوم چې د ټولو شيانو خالق او پيدا کونکى دى، ولوله د هغه رب په نامه چې لوى او کريم دى هغه خداى چې د قلم په زريعه يې علم وښود او انسان ته يې هغه څه زده کړل چې پرې نه پوهيده ) ٠ په يوه بل ځاى کې ستر رب په قلم او د هغه په ليک سوګنديادوي او فرمايي چې: ن@ والقلم و ما يسطرون@ چې له دې نه هم په ډاګه کيږي چې په اسلام کې علم او تعليم خاص او لوړ ځاى لري او پرته د علم او پوهې له وړانګو او رڼا انسان د ژوند رښتينې منزل او معراج ته نه شي رسيدلاى٠ ام المومنين حضرت عايشې رضي الله تعالی عنها فرمايلې چې د ډېوې له رڼا څخه ګټه واخلۍ دې ته مه ګورئ چې ډېوه د چا په لاسونو کې ده
نو هر مسلمان ته ښايي چي دديني علومو تر څنګ ساينس او تکنا لوجۍ ته هم مخه کړي او د وخت له غوښتنو او ايجاباتو سره سم نوي نوي انکشافات او اختراعات وکړي، د ژوند په بيلابيلو برخو کې څيړنې او پلټنې وکړي او په اقتصادي، نظامي، زراعتي، طبي، صنعتي او نورو ټولو ساينسي څانګو کې له پوره پوهې او نوښت څخه برخمن شي٠
نو راځۍ چې د خپل ړنګ او زخمي زخمي وطن د بيا رغونې، پرمختګ او عمران لپاره خپلو ګلاليو بچيو ته د ټوپک او کوتک په ځاى کتابونه او قلمونه په لاسونو کې ورکړو او د هغوى د ځلانده او روښانه راتلونکې لپاره د ښوونځيو او پوهنځيو دروازې پرانيزو٠ راځۍ چې د هيواد د ځوان کول په سالمه روزنه او علمي پالنه کې يوه شيبه هم له غفلت نه کار وانخلو او د خپلو علمي او معنوي کدرونو په روزلو او د ښوونيز او روزنيز بهير په پياوړي کولو سره د خلکو له زړونو د دښمنۍ، تعصب، او نفرتونو مراندې پرې کړو او په وينو کې يې د مينې، عاطفې او ورورګلوۍ سره ورګډ کړو٠ راځۍ چې ديني او دنيوي علومو ته ارزښت ورکړو او له زانګو څخه تر قبر پورې د علم په لاسته راوړلو کې له بې پروايۍ نه کار وانخلو٠ راځۍ چې د خپل راتلونکي نسل د تاندو او تنکيو ګل غوټيو په سالمه او موثره روزنه کې مسئولانه ګامونه واخلو او پرينږدو چې زمونږ ګلالي اولادونه د بيسوادۍ او ناپوهۍ په غموونکو تيارو کې لوى او د خپل ولس د اوږو پيټى شي٠ راځۍ چې ديوه خپلواک، پرمختللي او پر خپلو پښو ولاړ افغانستان د جوړيدو لپاره د پوهنې د بڼ تاندو ګلغوټيو ته د اوبو په ځاى د زړونو وينې ورکړو تر څو د همدغو نازنينو ګلڅانګو په روزلو ګران او خوږ وطن له روان ويرجن، تاوجن او کړکيچن حالت نه را اوباسو او افغانان يو ځل بيا د يوه مهذب، مترقي او سرلوړي ولس په څير د نړۍ په تاريخ کې و ځلوو او د نورو له خيرات او احتياج څخه خلاص شو٠ د همداسې يوې ځلانده، روښانه او ډاډمنې راتلونکې په هيله خپله ليکنه په لاندې څلوريزه بشپړوم٠
د مريخ پر بام يې کيښودل ګامونه
د سپوږمۍ زړه کې يې جوړ کړل محلونه
اى نصرته داد علم برکت دى
چې انسان کوي هوا کې پروازونه
******
تا نباشد چوب تر . . .؟
ارسالي
شاكر ولي
آيا لت و کوب شاگردان در بعضی یا بسیاری از مکاتب کشور جرم است یا روش آموزشی مؤثر؟
در اوایل سالهای 1980 میلادی که در یکی از مکاتب ثانوی کابل دانش آموز بودم، به یاد دارم که هر روز باید ما دانش آموزان در روی حویلی مکتب صف میبستیم، به سرود ملی دولت وقت که توسط حزب دموکراتیک خلق اداره میشد، گوش میدادیم، و ادای احترام میکردیم:
"گرم شه لا گرم شه، ای د آزادی لمره، ای د نیکمرغی لمره، ای د سو کالی لمره!"
سپس، انظباطهای مکتب قوده ای از خمچه هایی را که از درختان مکتب دستچین کرده بودند، به حضور مدیر مکتب که قدی بلند، بازوانی کلفت، و بروتهایی کلفتر از آن داشت، تقدیم میکردند. وی بر روی برنده ای که مقابل آن ما صف بسته بودیم، پهلوی معلم سپورت ما که قدی به مراتب کوتاه تر از او داشت میایست، و از او میخواست تا نام شاگردانی را که روز قبل "بی تربیه گی و شوخی" کرده بودند بلند بخواند، تا مدیر با آن چوبهای تازه و تر به حسابشان برسد.
معلم سپورت نام شاگردان بد بخت را از روی فهرستی که به کمک استادان دیگر تهیه شده بود اعلان، و آنها را یکه یکه بر روی برنده حاضر میکرد. بعد با انتخاب یکی از چوبها، به جان پسرک یا دخترک شوخ میافتاد، و آنقدر بر کف دست و پشت و پهلویش میکوبید تا چشمان طفل مملو از اشک میشد، گونه های نازکش، از ترس و درد و خجالت آتشین میشد، و ناله و زاری اش سینهء آسمان را میشگافت. با این حال جملاتی و کلماتی آمیخته با لحنی پر از التماس را قبل و بعد از هر شلاقی که بر بدن نازکش اصابت میکرد، با عجله تکرار میکرد:
"مدیر صایب، به خدا مه نکدیم!، . . . توبه کدیم! . . . دگه نمیکنم! استاد امدفه ره ببخشین! . . ."
البته، شاگرد این حرفها را به امیدی که بر دل سنگ مدیر تآثیری کند میگفت. اما، مدیر که تازه گرم آمده بود، و کم کم عرق از سرو رویش جاری میشد، گویا التماس شاگر صنف شش را باور نمیکرد و شلاق کاری اش حتی سرعت و شدت نیز میافت. نمیدانم، شاید او از شکنجه و خجالت دادن اطفال، و از اینکه روی "ستیژ" مقابل چند صد طفل قدرتمند جلوه مینمود لذت میبرد.
افسوس که این عمل کار یک روز و دو روز نبود.هر روز درسی را با مشاهدهء همین اعمال وحشتناک و درد آور مدیر و معلمان آغاز میکردیم. اما، معما این است که وقتی مدیر و آموزگاران با شاگردان چنین خشونت آمیز رفتار میکردند، چگونه از آنها توقع داشتند تا با همدیگر خشونت نکنند؟ چگونه توقع داشتند تا پس از تجربه و مشاهدهء چنین صحنهء دلخراش با فکرآرام و خیال راحت به درسهایشان توجه کنند؟ چگونه توقع داشتند تا به آنها احترام داشته باشند؟ آیا در مورد تاثیرات منفی این میتود دسپلین هیچ فکر کرده بودند؟
شاید از نظر استادان و مدیر مکتب، شکنجهء شاگردان در محضر عام فوایدی برخوردار بود که ارزش رواداری آنهمه بیدادگری و و حشت را داشت. مثلاً، وقتی مدیر مکتب توانایی آنچنان را در برابر اطفال ناتوان به نمایش میگذاشت، آنها درک میکردند که او یک آدم به اصطلاح بد خور است، باید از او هراسید، و از سرپیچی اموامرش حذرکرد تا به سرنوشتی که آن بدبختهای حاضر بر روی برنده دچار شده بودند، دچار نشد. شاید آنها به این باور بودند که اجبار خشونت باعث ایجاد فضای نظم و دسیپلین میان شاگردان خواهد گردید، و در نتیجه آنها به جای شوخی و هوش پرکی به درسهایشان توجه خواهند کرد. این هم بعید از امکان نیست که مدیر و معلمان نشهء شراب قدرت بودند و از رواداری ظلم بر اطفال لذت میبردند. شاید هم معلمین مجبور بودند برای از دست ندادن کارشان از اوامرمدیر اطاعت کنند. آخر وی عضو حزب دموکراتیک خلق افغانستان و آدمی بسیارقدرتمند بود، و هر آنی که میخواست، میتوانستد دست هر یک از آموزگاران را از کار برگیرد. نمیدانم کدامیک از این شایدها جوابی درست برای سوال "چرا" ی اینگونه اعمال غیر انسانی باشد.جالب اینکه، با آنکه آنها هیچ گونه نتیجهء مثبتی از تنبیه جسمانی دانش آموزان حاصل نمیکردند، باز هم به این روش دسیپلینی ادامه میدادند. به این معنی که بارها دیده بودم همان شاگردان شوخی را که روز یا هفتهء قبل روی ستیچ برای شکنجه حاضر شده بودند، باز هم حضور به هم میرسانیدند و لت میخوردند. وهر روز تعداد جدیدی از شاگردان به آنها میپیوستند.
در ضمن باید پرسید که چرا شاگردان از این وضع به والدین شان شکایت نمیکردند؟ آیا والدین از آنچه در مکتب میگذشت آگاه بودند؟ اگر بودند، چرا صدایی بلند نمیکردند؟ شاید عده ای این کار را کرده باشند و کوشش انها در کسب توجه مقامات دولتی، یا عملکردی مناسب به جایی نرسیده باشد.
اما، اینجا باید از حقیقت تلخ دیگری در اجتماع ما نیز یادآور شد. آن اینکه متأسفانه تعداد زیادی از هموطنان به این باور اند که تنبیه جسمانی اطفال نه تنها به ضرر صحت آنها نمی انجامد، بلکه ضرور نیز دانسته میشود. متلی معروف میان ما افغانها بر اساس همین عقیده معمول است: "تا نباشد چوب تر، فرماند نبرد گاو و خر." افسوس که از قواعد و قالبهای شعر برای توجیه و ترویج باورهای به دور از منطق و اصول اخلاقی و در عین حال زیان آور بسیار استفاده میشود.
بر اساس این مفکوره، انسانهایی، و خصوصاً اطفالی که به اوامر مقامات با صلاحیت یا پدر و مادر گوش نمیدهند، یا منظور آنها را درک نمیتوانند، یا از سخنان و کردار آنها توجیهاتی متفاوت میداشته باشند - باید مثل حیواناتی چون گاو و خر تنبیه شوند، تا از "راه کج" به "صرات المستقیم" تغییر جهت دهند. به اساس این فلسفه، وقتی انسانها از درک مسایل و اطاعت از فرامین بزرگان عاجز بمانند، باید لت و کوب شده به زور فهمانده شوند! پس، برپایهء همینگونه استدلال، اطفال هم در مکتب و هم در خانه به جرمهایی چون نا فهمی، شوخی، و بی تربیه گی تنبه جسمی میشوند. یعنی به گمان عده ای، این کار امریست عادی و حتی روشی مفید برای پرورش اطفال.
البته، واقعاتی را که من در این نوشته یاد آور شدم، حدود چهل سال قبل اتقاق افتاده بود.امیدوارم امروز سیستم آموزشی و فلسفهء تربیوی در افغانستان تغییراتی مثبت کرده باشد، و در نتیجه، آموزگاران از لت و کوب اطفال بپرهیزند. این روش غیر انسانی و ظالمانه شاید در کوتاه مدت اطفال را مجبور به توجه به درس ساخته بتواند، اما در دراز مدت بسیار امکان دارد به ایجاد نفرت در برابر آموزگار و کتاب و به طور کل آموزش بگراید. همچنان، امکان دارد اطفالی که اینگونه تنبیه میشوند، به تقلید از بزرگان با اطفال دیگر وحتی در دوران بلاغت با اطرافیان شان پیوسطه عقده مندانه و خشن رفتار نمایند. نه نظر من، اعمال خشونت بر اطفال نه از لحاظ اخلاقی و وجدانی کاری درست است و نه بارآور سودی. رواداری اینگونه مظالم بر اطفال به زیاننمندی فراوان بر جسمهای ظریف و در حال رشد، و هم به روحیات و افکار معصوم و آسیب پذیر آنها خواهد انجامید. امیدوارم در افغانستان قانونی وضع شود (اگر هنوز چنین نشده است) که خشونت در برابر اطفال جرم شناخته شود، تا اطفال افغان در امان از خشونت، صحتتمند تر، خوشحال تر، و بیشتر علاقمند به آموزش بتوانند آینده ساز افغانستان باشند.
******

نگينه و ستاره
نويسنده داكتر پروين پژواك
هوا بوی ستاره می داد. آفتاب تازه بالا آمده بود. گرم می تابید. نسیمی سرد از بالای سفید کوه می آمد، رشته های گرم و طلایی آفتاب را به هوا بلند می کرد، درهم می پیچید، پاره پاره می کرد و به همه جا میان سبزه زاران مرطوب، بالای شگوفه های سیب و از لابلای مژه های دراز انبوه به دیده گان میشی نگینه می گسترد.
نگینه بر دیوار کوتاه گلی نشسته بود. کف پایش را بر دیوار می مالید و خاک خشک شرشر از میان انگشتان پایش پایین می ریخت. نگینه غمگین بود. دخترکی بی پناه بود که پدرش مرده بود. به ساده گی سل گرفته و به سختی مرده بود. او و مادرش به میدان خدا مانده بودند. بزرگ خانواده کاکایش بود که از خود زن، چند طفل و یک عالم غم داشت. زن کاکا از ترس آینده خود زود خواستگاری زن مرده از ده مجاور برای مادر یافته بود و اینک مادر زن کسی دیگر بود. چقدر نگینه گریه کرده بود. مادر می خواست تنها مادر او باشد و اینک به ناچار رفته بود تا مادر کسانی دیگر گردد. نگینه تنها مانده بود.
خانه کوچک کاکا دو اتاق داشت که یکی آن آشپزخانه بود. آشپزخانه دارای اتاقی کوچک در زیرزمین بود که برای نگهداری و ذخیرۀ مواد غذایی خشک به کار می رفت. نگینه شب ها در همان غار کوچک می خوابید. تاریکی برای او ترس آور نبود اما به شدت دلتنگ کننده بود. نگینه از تاریکی بدش می آمد. شبانه همین که همه به خواب می رفتند او از غار می برآمد و بر بام بالا می شد. تنهای تنها در حالیکه از خنک می لرزید، به ستاره ها می دید و از اینکه در آسمان هیچ ستاره نداشت، گریه می کرد.
به یاد می آورد که شب های تابستان همواره با مادر و پدر خود بر فراز بام می خوابید. آنگاه که خوشبخت بود همه ستاره های آسمان را مال خود می دانست. هنگامی که مادرش او را از برای خداحافظی در آغوش گرفته بود، نگینه با گریه گفته بود: مادر از احوال خود مرا بیخبر نمان.
چه احوالی دخترم! … باز به دست کی؟
به دست ستاره ها…
مادر با دل شکسته گریسته بود: دخترک ساده ام… کدام ستاره ها؟ وقتی ما در هفت آسمان یک ستاره نداریم!
با اینهمه همه شب های زمستان را که آسمان ابر نداشت، نگینه بر بام رفته به ستاره ها دیده دوخته بود و گاه به گاه نگریسته بود که قطرات اشکش هنگام درنگ بر مژه های انبوهش در نور ماه ستاره وار می درخشید…
نگینه فاژه کشید. کف پایش را که هنوز هم می خارید با دست مالید و به یاد آورد که از هنگام رفتن مادرش کسی او را به حمام نبرده است. هرچند دلیلی برای شادی نداشت، ولی هنگامی که نسیم موی های او را به بازی گرفت و رشته های گرم و طلایی آفتاب را از لابلای مژه های انبوه به دیده گان میشی اش تاباند، بی اختیار دل کودکانه اش باز شد. احساس گرمای شیرینی کرد و خواست بخندد. شروع به بیت خواندن کرد:
“از بالا او میایه بوی پلو میایه
خانه ره جارو کنین میهمان نو میایه”
به آسمان دید و زمزمه کنان نگاهش را به شگوفه های درخت سیب آنسوی دیوار پایین آورد و آنسوتر به دورترها به سبزه زاران نورسته دوخت. ناگهان زمزمه خود را برید. آنجا میان سبزه ها چیزی می درخشید.
می شد گمان کرد که توتۀ شکستۀ شیشه است که نور آفتاب را باز می تاباند و یا آب جویی باریک که از میان سبزه ها می گذرد… ولی نه!
نگینه دقیق تر خیره شد. گویی انگشتر الماس زن سفید بخت قومندان بود… گویی دندان طلای خود قومندان بود. اما چرا بزرگترین قطره زلال باران نباشد؟ چرا بزرگترین شگوفه سیب نباشد؟ چرا ستاره یی کوچک نباشد که از آسمان افتاده؟
گمان اخیر چنان هیجان برانگیز بود که نگینه با شتاب از دیوار پایین پرید و سوی سبزه زار دوید. چشم از روشنایی بر نمی داشت. می ترسید گمش کند. ولی روشنایی هر آن بزرگتر می شد و چون به کنارش رسید از خوشی بر زانوان خم شد و آهی کشید. خودش بود! ستاره یی کوچک آسمانی. شفاف، زلال با تلالوی خفیف آبی رنگ.
نگینه دستش را پیش برد و با شتاب واپس کشید: اگر بسوزاند؟
ستاره گک دم به دم رنگ می باخت، می لرزید. نگینه را به یاد ستارهء صبح انداخت. گویی ستاره می مرد، به تحلیل می رفت…
اوه نباید هیچ وقت! نگینه ستاره را بی ترس میان دستانش گرفت و در آغوش کشید. ستاره چون قطره یی زلال و سرد آب در دستان او جای گرفت.
قلب نگینه از خوشی شگفت. چون پرنده یی کوچک به پرواز درآمد. در سبزه زار می رقصید و ستاره را می بوسید.
***
ناگهان از چرخش باز ایستاد. او را صدا می زدند. بچه کاکای او سر دیوار بالا شده بود و او را صدا می زد: او نگینۀ بی حلقه…
نگینه از ترس گیج شد. ستاره را از یخن پیراهنش به درون انداخت. برای اطمینان چادرش را هم بالای کمرچین پیراهنش گره زد و سوی خانه دوید. زن کاکا در گوشه حویلی گاو را می دوشید. با غضب بالای نگینه غرید: از گل صبح کجا رفت؟ آنهم از سر دیوار… ای پایت بشکند!
نگینه رنگپریده بود. آرام سوی آشپزخانه رفت که زن کاکا گفت: اینجا بیا! بیا… بیا چرا می ترسی؟ مشت هایت را باز کن! چی را پنهان می کنی؟
نگینه کف دستان خود به او نشان داد. کف دستانش سفید چون برف می درخشید. زن کاکا آهی از حیرت کشید: تو شپشو از کی چنین پاک شدی! بگیر تپاله گاو را جمع کن، ببر بالای بام که آفتاب بزند.
نگینه که خود هم با حیرت به دستانش می دید، با احتیاط خم شد که مبادا ستاره از یخنش بیرون بیفتد و تپاله ها را جمع کرد. از بام چون پایین شد، به غار کوچک خود رفت و ستاره را زیر لحاف کهنۀ خود پنهان کرد.
***
صدای گریۀ پسر خورد کاکا بلند شد. با عجله بیرون آمد. کودک را به بغل گرفت و آرام کرد. چوب های را که روز قبل جمع کرده بود، پهلوی تنور چید. خانه را جارو زد. لته های پسر خورد کاکا را شست و باز بچه گک را که گریه می کرد در بغل گرفت و للو للو گفت. زن کاکا تنور انداخته بود. دودی تلخ در حویلی پیچیده بود. زن کاکا از پهلوی تنور فریاد زد: الهی در تندور بسوزی! چوب تر آوردی، کور شوی. بچه را بیرون ببر که آرام شود.
نگینه با دلی نارام به سبزه زار رفت. گاو و گوساله اش نیز او را تعقیب نمود. چون شب شد. نگینه با عجله شفتل پخته شده را خورد. شاید هم سبزی پالک بود. اگر سبزه هم می بود، اهمیت نمی داشت. از شدت بی تابی می خواست بالای همه فریاد بکشد: زودتر بخورید!
بالاخره دسترخوان جمع شد. ظرف ها شسته شد و آشپزخانه روفته گردید. نگینه که هیچ روز زنده گی اش را چنین طولانی نیافته بود، به جان آمده و خسته داخل غار خود شد و دریچه را بست. گوشۀ لحاف را با شک بلند کرد و با دیدن ستاره نفسی به راحت کشید.
***
ستاره همچنان رنگپریده بود. نگینه زیر لحاف نشست. ستاره را میان دستانش گرفت. زیر لحاف با نوری آبی رنگ روشن گشت. قلب نگینه روشن شد. دیگر تاریکی نبود. او ستاره داشت. دیگر تنها نبود. او حلقه یی داشت که به آن پیوسته باشد. نگینه به آهستگی با ستاره به سخن گفتن پرداخت. به او گفت: ای ستارۀ خوشبختی من! ای شبنم بهاری من! تو مرا می شناسی؟ آیا هر شب که به آسمان می دیدم، تو هم به من می دیدی؟ قصه مرا می دانی؟ می دانی که پدرم مرد، که مادرم رفت، که تنهایی با من چه کرد؟ تو کیستی؟ روح پدر منی یا دل مادر من که خواسته ای با من بمانی؟ بمان بمان ای خوشبختی من بمان. تو کجا رفته بودی؟ تو از کجا آمدی؟
***
ستاره در نیمه های شب آندم که دخترک را خواب می برد، زمزمه کرد: من زادۀ قطرات اشک تو ام.
دخترک زمزمه کرد: تو سردی، تو زلالی. آری تو آبی.
ستاره گفت: من از لبخند تو گرم می شوم.
دخترک میان بیداری و خواب لبخند زد. ستاره میان دستان او گرم شد.
سحر چون نگینه از خواب برخاست، دیگر ستاره اش نیمه جان نبود. زنده و گرم بود و چون نگینه خندید، درخشانتر شد. نگینه او را بوسید. نگاهش کرد. قلبش روشن شد. آنگاه ستاره را پنهان کرد و خود بیرون رفت.
***
ستاره هرروز زیباتر می شد. پوستش مهتابی شده بود. گیسوانش با تلالویی آبی رنگ می درخشید. قد کشیده بود. دستان کوچکش توانا شده بود. می خندید، آواز می خواند. چون نگینی می درخشید.
زن کاکا بدگمان و حسود به زن های ده می گفت: مادرش خو بدرنگ بود. ای دختر دیوانه مثلی ه با جن ها رفت و آمد دارد. شب همه شب یا بالای بام است یا میان غار.
… و ستاره کوچک آسمانی در زیرزمینی تاریک همچنان از بوسه ها و قصه ها و لبخندهای دخترک جان می گرفت و می رفت که دیگر در زیرزمین نگنجد.
***
در ده خبرهای بد بود. باران نمی بارید. شگوفه ها می ریخت و غوره نمی داد. سبزه زاران رو به زردی بود و شب ها بسیار تاریک می نمود، چه ستاره ها همه ناپدید شده بود.
زن کاکا می ترسید شب ها تنها به حویلی برآید. همه می ترسیدند. نگینه نمی ترسید اما تشویش داشت. می اندیشید چه باید کرد تا مردم در تاریکی نمانند.
شبی ریش سفیدان ده همه مردم ده را دور هم جمع کردند. آتشی بزرگ افروختند و خواستند بداند چه گناهی کرده اند که ستاره ها و شگوفه ها از آنها قهر کرده اند. در میان مردم تنها نگینه نبود. او را زن کاکا به زیرزمینی رانده وگفته بود، بخوابد.
نگینه با ستاره اش تنها بود. با تردید سوی او می دید و دلش می خواست چیزی بگوید و باز نمی گفت. آخر طاقت نتوانست. گفت: ای ستاره خوشبختی من! ای شبنم بهاری من! مردمم بی بهار مانده اند. مردمم ستاره های خود را گم کرده اند. تو هر چند ستاره منی، اما چرا جای ستاره های یتیمان همواره در زیرزمین باشد؟ تو ستاره ای و جای تو در آسمان است. آسمانی که همه بتوانند ترا ببینند. من باید خوشبختی خود را با مردم خود تقسیم کنم.
ستاره بزرگتر شد و درخشید. نگینه ستاره را میان دستانش گرفت و سوی سبزه زاران رفت.
***
آتش رو به خاموشی بود. تاریکی غلیظ تر می شد و مردم در اندیشۀ گناهان خویش بودند که ناگاه سبزه زاران غرق نوری آبی رنگ شد. همه به سوی نور خیره ماندند و یتیم دختر را دیدند که پیش می آید. نگینه ایستاده شد. مردم دور او حلقه بستند. نگینه سوی ستاره لبخند زد. آن را بوسید. دو دستش را بلند کرد. ستاره بزرگ و بزرگتر، روشن و روشنتر چون آفتاب گشت. به ناگاه رها شد، پرواز کرد و چون قطره بزرگ و زلال اشک درخشیدن گرفت.
مردم فریاد کشیدند: آه ای ستارۀ خوشبختی ما!
چشمان نگینه از اشک های شادی لبریز شد. قطرات اشک بر مژه های دراز او انبوه اش درنگ کرده و همچون ستاره های می درخشید…
پروین پژواک
١٣٦٧/کابل/افغانستان
******
.jpg)
کار بايد اهل کار ته وسپارل شي
امان الله نصرت
د کارونو د ښه تنظيم ،انسجام او پرمختګ لپاره کار اهل کار ته سپارل يوه ډيره ضروري او مهمه خبره ده چې بايد له پامه ونه غورځول شي . موږ خپلې د ژوند چارې هغه وخت په برياليتوب پر مخ بيولاى شو او ټولنه د ترقۍ او پرمختګ لوړو پوړيو ته رسولى شو چې د کارونو په سر کې مو اهل، ايمانداره او باتجربه اشخاص وي چې د لياقت، استعداد ، اهليت او قابليت پر اساس په دندو ګمارل شوي وي٠ د يوې بريالۍ او ښې ادارې لپاره کار اهل کار ته سپارل د چارو په سنبالښت، پرمخ وړلو او خپلې موخې ته په رسيدلو کې کاري او بنسټيز رول لري چې هيڅکله ترې سترګې نه شي پټيدلاى٠
هغه دولتي او نادولتي ادارې، شرکتونه او موسسات چې د چارو مسئولين يې د يوې شفافې او عادلانه پروسې له لارې نه بلکه د رشوت، واسطو، مصلحتونو او د نورو ناروا اړيکو له لارې ټاکل شوي وي تل د ګډوډيو، بې نظميو، ناکاميو او د ځنډ و خنډ ښکار کيږي او اړونده چارې يې ټکنۍ او پر ټپه ودريږي خو هغه ادارې او موسسې چې د هغې کارکونکي د پوهې، قابليت، تجربې او کاري سابقې په اساس ګمارل شوي وي ښې او کاميابې ادارې ګڼل کيږي او د ښو او مثبتو لاسته راوړنو او د کارونو د برياليو پايلو تمه ترې کيداى شي٠ زمونږ په اکثره ادارو کې داسې اشخاص ټاکل شوي چې تعليمي معيارات، مسلکي پوهه او کاري سابقه يې په نظر کې نه ده نيول شوې او د ضوابطو په ځاى په روابطو، واسطو ، پيسو او نورو ناروا اړيکو ددندو مسئوليت ورسپارل شوى دى٠
په پښتو کې يو متل دى وايي چې 😞 ترکاڼي د بيزو کار نه دى ) خو متاسفانه چې مونږ کار اهل ته د سپارلو اصل له پامه غورځولى او ټول قانوني او اداري ارزښتونه او معيارونه مو له پښو لاندې کړي دي ٠ مونږ تل شخصي ګټو ته په اجتماعي گټو ترجيح ورکړى او ټول کارونه مو د خپلو ګټو، فردي غوښتنو، خوښې او سليقي پر بنسټ ولاړ دي او ټولنيزي ګټي راته هيڅ کوم ارزښت او معني نه لري.
همدا لاملونه دي چې زمونږ ټولې چارې له خنډونو او ځنډونو سره مخ او دنړۍ دترقۍ او پرمختګ له کاروان څخه کلونه کلونه وروسته پاتي يو٠ د کارونو دښه پرمختګ او پر خپل وخت د اجرا لپاره د يوې سالمې او فعالې ادارې جوړول يو مهم ا و ضروري کار دى چې کار اهل کار ته له سپارلو پرته دى عالي هدف ته هيڅکله نه شو رسيدلاى. سالمه او فعاله اداره هغه وخت را منځته کيداى شي چې صالح ، ايماندار، فعال ، با استعداده او مسلکي اشخاص پکې په دندو وګمارل شي او له مسؤليتونو سره لازم کاري صلاحيتونه ورکړل شي.
د سالمو، فعالو او منظمو ادارو په جوړ ولو او د ادري اصلاحاتو په رامنځ ته کولو به موږ په دي بريالي او برلاسي شو چي دټولني دوګړو ستونزي او مشکلات په خپل وخت هوار اوله لمنځه يوسو او ټولنه د ترقۍ، نيکمرغۍ او سعادت رنګينو پړاوونو ته ورسوو. . د ولسونود پرمختګ ، خوښۍ ، او هوسايۍ راز په سالمو او له فساد او خيانت څخه د پاکو ادارو په جوړولو کى نغښتې او د همداسى پاکو او ښو ادارو په جوړولو کې بايد مسؤلانه ګامونه واخيستل شي او د ټولنې ټول وګړي او دولتي لوړپوړي چارواکي په دى اړه فعال نقش ولوبوي.
******

آیا د کمپيوټر پاسورډ مو هېر کړی؟
(ويسع ويب)
سحرګل سحر
تاسي ته مالومه ده په اوسني وخت کي کمپیوټر ته ډېره اړتیا لیدل کیږي او استعمالول یې هم ډېر سوی دی.
اوس دهرچا سره او په هر دفتر کي کمپیوټر وي خو د کمپیوټر استعمالول بې له کومي ستونزي نه وي ، له دغو ستونزو څخه یوه لویه ستونزه هم د پاسورډ ده چي کله پاسورډ هیر سي نو ستونزي جوړه سي بیا مجبوره یې چي وینډوز ورته وکړې او ستا ضروري مواد له منځه ولاړ سي خو له وینډوزه پرته څو طریقې سته چي دا ستونزه حل کولای سي .
اوله طریقه
کمپیوټر چالانده کړئ او د F8 بټن ووهئ چي پدې سره د (( سیف موډ)) آپشن راځي او هغه کلیک کړئ بیاچي وینډوز ویلکم او یا لاګ آن راغلی نو یو ځای del+alt+ctrl کښېکاږئ چي پدې سره مخامخ د وینډوز ((کلاسیک لاګ ان باکس)) خلاصیږي چي په اوله خانه کي یې Administrator ولیکئ او د پاسورډ خانه یې خالي پرېږدی او د انټر بټن ووهئ چي پدې سره به ستاسي وینډوز خلاص سي او بیا کولای سئ د کنټرول پېنل له لاري نوی پاسورډ ورکړئ .
دوهم طریقه
په یاد ولرئ چي ددوهمي طریقې څخه یواځي په وینډوز ایکس پي کي کار اخیستلی سئ.
(۱) د وینډوز ایکس پي په سي ډي سره کمپیوټر چالانده کړئ
(۲) کم څه چي وینډوز غواړي په هم هغه طریقه ولاړ سئ، د وینډوز جوړولو (Repair)بټن پیدا او ووهئ .
(۳) کمپیوټر د وینډوز سي ډي څخه پایلونه کاپي کوي .
(۴) څو دقیقې وروسته کمپیوټر بندیږي او بیرته خپله چالانده کیږي ، تاسي به هیڅ کوم بټن نه وهئ کمپیوټر پخپله هغه ځای ته ځي چیري چي تاسي کار درلولی وي .
(۵) اوس د ( سیټ آف ) څخه کار اخیستلی سئ ، ددې سره لاندي یو ( کراس بار) موجود وي، دغه کراس بار ته ښه متوجه سئ پکي لیکلي وي (Installing devices) نو سمدستي د ( F10+Shift) بټن ووهئ.
(۶) ددې بټن په وهلو سره یو کمانډ ( پرومپټ ) ونډو په نامه خلاصیږي پدې ونډو کي به (nusrmgr.cpl ) ولیکئ او انټر به یې کړئ.
(۷) د انټر په وهلو سره به تاته هغه یوزر خلاص سي کوم چي تاته په کنټرول پېنل کي مالومېدی نو بیا تاسي به وکولای سئ د خپل زاړه پاسورډ پر ځای نوی پاسورډ ورکړئ.
دریمه طریقه
تاسي کولای سئ دپاسورډ هېریدلو لپاره د( بلټ آن ) څخه هم کار واخلئ چي دا د(( پاسورډ ري سیټ ډسک))
په ذریعه کار کوي ، که چیري تاسي د وینډوز کولو څخه وروسته دغه ډسک جوړ کړئ نو بیا ستاسي سره په پاسورډ پیدا کولو کي ډېره مرسته کوي .
د (( پاسورډ ري سیټ ډسک )) جوړولو طریقه : کنټرول پېنل به خلاص کړئ بیابه پر یوزر اکاونټس کلیک وکړئ چي دهغه ونډو خلاصیږي لدې وروسته خپل پر اکاونټ کلیک وکړئ نوې ونډو خلاصیږي ، ددې نوي ونډو په چپه خوا کي په انګریږي یو لنک لیکلې وي (Prevent: a forgotten password)
پر دغه لینک کلیک کولو سره فارګاټن پاس ورډ وزرډ خلاصیږي چي پر لیکل سوو هدایاتو باندي عمل وکړئ ستاسي لاس ته به ( پاسورډ ري سیټ ډسک ) راسي.
څلورمه طریقه
نن سبا هر سړی انټرنیټ ته لاس رسی لري ، بعضي د وائرس لپاره د سافټ وېر جوړلو کمپنۍ سته لکه (( کاسپرسکای + بټ ډهینډر+ آواسټ +اوپیرااو داسي نور…. کولای سئ دا سافټوېرونه ډاونلوډ کړئ او بیا خپل د کمپیوټر د یوزر نوم ورکړئ او په مرسته سره یې پاسورډ پیدا کړئ .
پنځمه طریقه
که له لوړو ټولو طریقو څخه مو کار وانه خیستئ نو بیا خپل کمپیوټر ته بې لدې چي (C) ډرائیو پارمیټ کړئ وینډوز وکړئ که مو داسي وینډوز نه وؤ ایزده چي (c) پکي پارمیټ نسي نو بیا کمپیوټر ته وینډوز وکړئ او خپل مواد د ریکوري ( Recovery) د لاري لاسته راوړئ.
******



ملالی موسی نظام
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
درپای زیارت حضرت «*»مولانا جلال الدین محمد بلخی«رومی»
مقدمه: گرچه در بازگشت از سفر خاطره انگیز و فراموش ناشدنی به دیار عالِم عالَم ملکوت که سال گذشته خوشبختانه نصیب این قلم گردید، سطوری که بازهم تقدیم خوانندگان ارجمند می گردد، در قسمتی از مطبوعات افغانی اقبال نشر یافت، ولی بعد از انتشار شعر جاودانی حضرت مولانا و نوای ملکوتی «بشنو از نی چون حکایت می کند از جدایی ها شکایت می کند»، انتخاب محترم آقای ولی نوری، در صف «سروده های جاودان» و البته سرودۀ نغز محترم همایون شاه علمی تحت عنوان «در وصف مولانا جلال الدین بلخی»، بیجا ندانستم تا به نشر دوبارۀ آن خاطرۀ عزیز، بپردازم
در طول حیات انسان جریاناتی رو نما میگردد که پیش بینی آن در توان نمی باشد، چنین بود خوشبختی ای که با مسافرت در آنسر دنیا، از زیارت حضرت مولانای بلخ به این جانب دست داد. از باور بدور بود که همین هفته ای که گذشت، من بودم وسری از خضوع و خشوع در آستان آن صوفی و عالم بزرگوارعالم بشریت. زمانیکه بس سیاحین ما را در مقابل دروازۀ باغ پر گل و باصفای زیارت مولوی در شهر«قونیه» در ترکیۀ مرکزی پایین نمود، مثل اینکه سرا پا در بلوری از یخ قرار گرفته باشم، حیران و بیحرکت به عظمت بنایی که آن بزرگوار سفر کرده ای دور از وطن را در آغوش داشت، خیره شده بودم. احساسی که از حضور در آن هوا و فضای استثنایی داشتم، مخلوطی بود از خوشی و اندوه....هر دو گنگ، هردو بی سابقه و غیر قابل تعریف. این طالب العلم همانطور که بیدل شناس نمیباشم، مولانا شناس هم نیستم، ولی باید اعتراف نمایم که همان اندکی را که در طول زمان از هردو بزرگوار آموخته ام، کافیست که بر مقام و منزلت شان به باورمندی سر تسلیم فرود آورم.
زایران زیارت حضرت مولانا را بیشتر مردم از هر منطقه تشکیل میدادند که با ارادتمندی و اخلاص از هر قسمتی در داخل زیارت دیدن نموده و در جایگاه مخصوصی، عبادت و نماز بجا می آوردند. البته تعداد توریستی که از آن بنای اسلامی ارزشمند به خاطر شهرت جهانی و فلسفۀ ملکوتی حضرت مولانا «جلال الدین محمد بلخی» و ملحقات مزار وی دیدن می نمایند، از حساب و شمار بیرون است، گروپ های سیاحین باید حتماً توقفی در شهر «قونیه» و زیارتگاه و آبدۀ تاریخی و اسلامی فیلسوف نامی مشرق زمین بنمایند. در حالیکه خود شهر چنان مناطق دیدنی نداشت، ولی تعداد بس های سیاحین از ممالک مختلفه که مقابل زیارتگاه یکی بدنبال دیگری صف می کشیدند، واقعاً که غیر قابل شمار بود.
دروازۀ ورودی به صحن باصفایی باز میشد که در سمت چپ عمارت، زیارت حضرت مولانا با عظمت و جلال در حالی قرار داشت که بالای دروازۀ ورودی با خط زرین به نستعلیق نوشته بود: «یا حضرت مولانا»؛ مقابل آن فواره ای از سنگ مرمر سفید، هدیۀ سلطان سلیم دوم، شاه عثمانی ساخته شده بود. بطرف راست برعلاوۀ مسجد جامع شکوه مند و بزرگ، اطاق های «درویشان» و موزیم وابسته به کیش و طریقت مولانای روم، جایگاه خاص موزیک و قرائت خانه ها، اطاق مختص به «مثنوی»، بنا یافته بود که همه با تشریحات تعلیمی مکمله به السنۀ مختلفه قرار داشتند.
در سمت مقابل، «مطبخ شریف» که قسماً آشپز خانۀ وسیعی را در بر می گرفت و زیر همان سقف و در ارتفاع بلند تر از آن، اطاق مصفا و بزرگی هم مختص برای«درویشان» و نحوۀ نمایش ملکوتی آنان بود که با آلات موسیقی، بصورت جالب تزئین شده بود.
در داخل آرامگاه «حضرت مولانا» آن توانای عالم معنی، درحالیکه مرقد وی در جوار پدرش، «سلطان العلماء شیخ بهاء الدین» با پوششی که تحفۀ زوار معتقدی بوده و با رنگ یشمی مائل به سبز با خامک دوزی طلا کاری وظریف مزین گردیده بود، با دو عدد دستار سفید و کلاه سبز خاص، بر روی آن به چشم می خورد. پایین تر، مقبرۀ پسر مولانا «سلطان ولد» قرار داشت که نامبرده در تنظیم آثار و ترتیب زیارت پدر سعی بلغی بخرج داده است. بقیه صحن بزرگ زیارت را قبور فامیل، پیروان و نزدیکان تشکیل می داد. دیوار های بزرگ از هدایا و تحف شاهان، خطاطان و ارادت مندان به آن صوفی نامور، حضرت مولوی «جلال الدین بلخی»، با آیات قرآنی و دعا و ثنای اسلامی در چوکات های زرین، زینت یافته بود. در اطاق پهلویی، آثار استثنائی، مقدس و وابسته به حــــضرت مولانا در الماری های شیشه یی تنظیم گردیده بود. در جــوار چندین نمونۀ آثار خـطی زرکوب مانند جلد هـــای مختلفۀ قرآن عظیم الشان، چشمم با ناباوری و تحسین به «دیوان کبیر» افتاد که با عـظمت خیره کننده ای حاشیه های آن با مهارت و ظرافت طلا کاری گردیده و در حالیکه متن آن با خط نستعلیق زیبا تحریر یافته بود، از زیر شیشۀ درخشان الماری درصفحۀ اول خوانده میشد:
بشنو از نی چون حـــکایت میکند واز جدایی ها شــــکایت میـکند
کز نیستان تـــا مـــرا بـــبریده انــد از نفـــیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا کـــه گویـم شرح درد اشتیاق
چند کیلومتر دور تر از زیارتگاه مولانا، عمارتی برای «نیایش درویشان» اختصاص داشت که الحق دیدنی بود.....موزیک با نوا و همان نالۀ سحر انگیز و غم آلود «نی» در فضای نیمه تاریک که با تلاوت آیاتی از قرآن عظیم الشأن همراه میگردید، به صحنه کیفیت و وقار خاصی میبخشید. اگر گویم که انسان را در حالت خلسه و نیمه بیداری فرو برده و با حرکات متوازن رقص خاص «درویشان» پاک باخته مغز و روح تخدیر می گردید، گزاف نیست. در چنین محفل عرفانی، تعداد سیاحینی که از ممالک مختلفه منجمله شرق دور و اروپا شرکت داشتند، با سکوت و احترام خاصی به حرکات و موزیک آرامش بخش کاملاً مجذوب گردیده بودند، تو گویی به عالم کمیاب و ملکوتی ای پیوسته اند.
باید متذکر گردید که یکی از خصائص برگزیدۀ این عالِم معنی و دانشمند عالی مقام وطن، باورمندی وی به اصالت روح و قلب و صفای ذاتی انسان نیک سیرت می باشد، تا حدی که وی با تمام خلوص و اعتقادی که به دین وآئین خویش داشت، به حضور ذات اقدس الهی در قلب و روح بشر، بیشتر معتقد بود، تا عالم بیرونی. درین احوالی که ملیون ها مسلمان با مصارف هنگفت و غیر قابل باوری، از سر تاسر عالم رو به مکۀ مکرمه می آورند، او قرن ها قبل می فرماید:
ای قـــــوم به حــج رفتــــه کـــجایید کجایید معشوق همــین جاست، بیـــایید بیایید
مـعــشوق تـــو همسـایۀ دیـــوار به دیــوار در بادیه سرگشته، شما در چه هــوایید
گر صـــورت بی صــورت معشوق ببینید هم خواجه و همخانه و هم کـعبه شمایید
نوت: مولانا جلال الدین محمد بن شیخ بهاء الدین محمد بن حسین بلخی «۶۰۴-۶۷۲ هجری قمری».
http://www.arianafghanistan.com
******

امان الله نصرت
د هيواد په بيا رغونه او پرمختګ کې د ځوانانو ونډه
ځوانان د ټولنې هغه پياوړې او ډيناميکه قوه ده چې الله ج ډير بې ساری توان او لوړ استعداد ورپه برخه کړى دى او ددې جوګه دي چې د خپلې ټولنې د بقا ،ارتقا اوپرمختيا لپاره تلپاتې او نه هيريدونکي کارونه او خدمتونه وکړي او خپل هېواد او ولس د نړۍ په ولسونو کې وځلوي.
د هيواد په بيا رغونه، ابادۍ او پرمختګ کې د ځوانانو رول خورا مهم او د ارزښت وړ دى او داد هيواد د ځوانانو ملي او ايماني فريضه ده چې د خپل وطن د ترقۍ، ښيرازۍ او سمسورتيا لپاره خپل قابليت او ټول استعدادونه په کار واچوي او د خپل قوت، پوهې او نه ستړي کيدونکې زيار پر اساس ګران هيواد د ښکلاګانو، رڼاګانو او سوکالۍ ګلالېو منزلونو او رنګينو پړاوونو ته ورسوي٠
ځوانان چې د هيواد راتلونکې ورپورې تړلې دنده او مسئوليت لري چې د خپل ولس ملي دردونو ته دوا شي او د خپلو هلو ځلو، هڅو او کوښښونو په برکت خپله جنګ ځپلې او وروسته پاتي ټولنه د لوړتيا او پرمختيا لوړو پوړيو ته ورسوي او ګران هيواد د نړۍ د مدنيت، ترقۍ او خوشحالۍ له کاروان سره ملګرى کړي٠
زمونږ په وينو لمبيدلى هيواد جې د څو لسيزو راهيسې د وخت له ډيرو ترخو،غمناکو او ويرجنو حالاتو سره لاس او ګريوان دى او د ژوند ټولې اسانتياوې، برخې او بنسټونه يې ويجاړ او زيانمن شوي دي کلونو کلونو وخت او د ځوانانو بې ثاري کوښښونو ، پرله پسې هڅو او نه ستړي کيدونکي زيار او کار ته ضرورت لري تر څو روانو ستونزو، ناخوالو او بدبختيو ته د پاى ټکى کيږدي او د يو ارام، ډاډمن، سوله ايز او پتمن ژوند فضا رامنځ ته کړي٠
د تاريخ په اوږدو کې د هيواد ځوانانو د ژوند په مختلفو برخو کې د پام وړ لاسته راوړنې لرلي او د نړۍ له نورو ځوانانو څخه په هيڅ ميدان کې وروسته نه دى پاتي شوي٠ اوس چې له بل هر وخت نه زيات د هيواد حالات او د ژوند چارې ټکنۍ او له بيلابيلو ګواښونو او کشمکشونو سره مخامخ دىځوانانو ته ښايي چې په پوره قوت او جذبه خپلې مټې راونغاړي او ګران وطن له روان کړکيچ ويرجن او تاوجن حالت نه را اوباسي او د ولس د ارامۍ، نيکمرغۍ او ډاډمن ژوند لپاره هراړخيزې هلې ځلې وکړي٠
وطن د ټولو افغانانو شريک کور دى او ددې شريک کور خدمت او حفاظت د هر افغان په ځانګړې توګه د ځوان کول ملي او ايماني دنده او فريضه ده چې بايد په دې لار کې فعاليت وکړي او د هيواد او ولس په هوسايۍ او پرمختګ کې فعاله ونډه واخلي٠
نو راځۍ چې په يوه پياوړې او ټينګه ملي روحيه او قوي ايمان يوبل ته لاسونه ورکړو او ددې پر ځاى چې په نورو متکي شو او پرديو ته د سوال لاسونه و غزوو دخپل ولس دردونو ته خپله دوا شو او د وطن ستونزې، کړاوونه او کشالې هوارې او د لمنځه يوسو٠
******
اسحاق نگارگر
چه گریـــــه ها که برپیکرِاین انسانیتِ زده وزخمی کرده ام!
روزگاری بود که من هم جوان بودم وسرشار ازاحساس تحــــول طلبی وسفر به سوی دیاری که گلوی آزادی فردی واجتماعی را خفه نکنند.درآغاز من هم ساده لوحانه میپنداشتم که برخی ازمردمِ جامعه ستمگراستند وبرخی نیزستمکش ودرمیان آن ستمگرواین ستمکش نوعی تضادطبقاتی یا دشمنی ابدی وجود دارد که آشتی درمیانِ شان ممکن نیست وباید ستمکشان متحد شوندوستمگران رانابودنمایند.
این شعارِ ساده لوحانه درآن روزگاربرای من هم جاذبه داشت ولی من ذهنی کنجکاو داشتم وخــواندن کتابهای مخالفانِ اندیشهٔ خودرا نیزبرخود تحریم نکرده بودم ومانندِ دیگران نمیگفتم که پروپاگندِ دشمنانِ طبقاتی است وآنگونه آثاررانیزبا دقتِ درخوردِ شان میخواندم.وقتی انبوهی ازآثارِ مارکس؛ انگلس؛ لنین واستالین راخواندم وتأکیدِ مبالغـــه آمیزِ شان رابرطبقات ودشمنی طبقاتی خواندم این فکررانه تنهـــادرآثارِمخالفان که درآثارِ مــوافقان نیزبااحساسِ شاعرانهٔ خودناسازگاریافتم.مارکس مدعی بودکه قوانین جامعه عینی است ونه تنها ازحوزهٔ ارادهٔ انسان بیرون است که جهتِ ارادهٔ انسان را نیزمعین میکندومن بـاخودمیگفتم که اگراین گفته دُرُست باشدپس نه ستمگردراتخـاذِموقفِ خویش اراده دارد ونه ستمکش وبیچاره انسان محکوم است که این جنگ طبقاتی رابرای همیشه ادامه بدهد وچاره ای دیگرغیـــرازهمین بِکُش بِکُش ندارد.باز ازخود پُرسیدم که اگر کودکی درتالابی غرق شَوَد آیامن خودرا به خطرافگنده اورانجات میدهم ویامنتظرِانگیزه های دیگرمیمانم تا دریابم که آن کودک ازطبقهٔ دشمن مـــن است یا ازطبقهٔ که من خدمتگارش استم.وقتی کتاب جزائرگولاگ سولژنتسین را خواندم که ازجنایاتِ وحشتناکِ استالین پـــــرده برمیداشت وبه شیــــوهٔ بسیار مستند از شکنجــه ها در زندانهـــای اوصحبت میکـــــردومیگفت که به زورهمین شکنجه هاازمردم اعترافهای عجیب وغریب میگرفتند برای موافقـــان همین کافی بودکه استالین دکتـــاتور پرولتاریا بود ودکتاتوری پرولتاریا را بردشمنانش اعمال میکردولی این شیــوهٔ تفکُربرای مـــن سخت کودکانه بودوباخـــود میگفتم که اگر پرولتاریا حق داشته باشدکه مخـــــالفِ خودرابااین شیوه ای غیرانسانی شکنجه کند؛ستمگرنیزهمین کار رامیکندوآنچه حقــوقِ انسانی اش میخوانند بازیچهٔ هردو یعنی ستمگر وستمکش میشود.
دراتاق شماره شش صدارت زندانی بودم وزندانیانی را که برای محاکمه ازپُلِ چــرخی می آوردند درهمین اتاق می آوردند. برخی اززندانیان صورت دعواهای خودرا به من میدادند تا درنگارش دفاع به ایشان مشوره بدهم.درتمـــام صورت دعواهای څارنوال یانمایندهٔ دولت دوموضوع به طورِمتحدالمآل تکرار میشد.اگر زندانی مجبور شده بود که زیرِ شکنجه ها اعتراف کندمینوشتندخــودش بـــا رضاورغبت اعتراف کردکه بالطبع دروغ بود وهیچ کس با رضا ورغبت به گناهی ناکرده اعتراف نمی کنـدواگرزندانی مقاومت کرده وتسلیم نشده بود نماینــــدهٔ دولت می نوشت که«مجرم» بااستفاده ازفضای دموکراتیکِ تحقیق سؤاستفاده نموده اعتراف نکرد.همین ذکرِ کلمهٔ «مجرم» کافی بود بگوید که نمایندهٔ دولت قبلاً به فیصله رسیده است که طرفش مجرم است وقاضی فقط برگفتهٔ اومُهر تأیید باید بگذارد.
به هرصورت من درجریان این زندگی پُرازنشیب وفرازدریافتم که ما انسان ها به راستی محکوم یک نوع جبربودیم که من آنرا«جبـــرِشیوهٔ استنباطِ خود» میخوانم.ماازیک حادثهٔ اجتماعی نوعی استنباط میکنیم وآن استنباط را به شیوهٔ متعصبانه حقیقت می پنداریم وبا آنانیکه استنباطِ مارا ندارند دشمنی میکنیم وحال آن که غالباً بااین دشمنانِ خیالی هیچگونه رابطهٔ شناسایی هم نداریم اما برای خود بـه نامِ دشمــــن حـــقِ شکنجه و حتی کُشتـــن شان رانیــــزمیدهیم.احساسِ شاعـــــــرانهٔ من ازسیاست وسیاستمداران وحتی حــزبیتِ شان برای همیشه جدایی اختیارکرد؛امادرسلسلهٔ کتابهای که خوانده ام یکی هم اژدهای خودی مرحوم اُستاد مجروح بود.این کتاب با نثر فصیح واستادانه برای مـن نشان داد که دشمنِ اصلی درنهادِ خودِماست.این کتاب مرابادنیای سنائی؛ عطارومولانا آشنا ساخت(اگرچه قبلاً هم با اینان آشنایی داشتـم اما نه به عمقی که مرحوم مجروح ازایشان سخن میگفت.)اکنون سالهاشد که مـن برانسانیتِ زده وزخمی انسان گریه میکنم ومیدانم که هیچ سیاست وسیاستمدارنمیتوانــدایــن انسانیت زده وزخمی رامــداوا کند. دموکراتانِ امریکابه همان شیوه زندانیان را درگوانتاناموشکنجه کرده ا ند که شیخــــانِ مسلمانِ سعـــــودی وامارات درزندانهای یمن مردم را شکنجه میکنندویاآیت الله های ایران درزندانهای ایـــران شکنجـــــــه مینمایند.استنباط هاگوناگون است ولی شکنجه گـــران همان استندکه استندوبه خاطـراستنباط های خودپیکرانسانیت خودرانیززیرشلاق گرفته اند وشکنجه کرده اند. لقب ها فرق داشت ولی هدف یکی بودشعری راکه درپایان میخوانیـــــددر۲۸آگست۹۴زیرِ تأثیراژدهای خـودی که درآن روزگارآن رابرای نگارشِ رساله ای همـه جانبه ترمیخواندم سروده ام.
مستـــــــانِ دریانوش
سرود ازمن مخواه دیگر؛
من آن آواره مُرغِ بی پروبالم؛
که اندرباغِ من عمریست گُل مُرده؛
دگر درخانه هاشور وصفا وشادمانی نیست؛
دگرازچشمه ساران دُختران آبی نمی آرند؛
قطارِ کوزه هارا تودگراینجا نمیبینی
درین جا آبها آلوده با خون است
تنورش اشتها انگیزِ بوی نانِ گنــــــدم نیست
چراغِ خانه خاموش است وآوای تـــرنُم نیست
*****************************
عروسش را به جُـــــز عفریتهٔ غـــــــم نیست مشا طــــــه
غزالانِ سیه چشمش همه بارِ سفــــــــــر بستنــــــــــــــــــد
تبسُم برلبانِ کودکش دیگر نمی رقصد؛
به جُـــــــز حنظل درین ماتمسرا چیزی نمی رویَد
جوانش کاکُــــــل افشانِ اَتَن ها نیست؛
که نفــــــرین کرده این شهــــــرِ فراوانی ونعمت را؟
که جُــــــز آتش سراغش را چراغانې نمی ګیرَد
شکسته دستِ او هیهـــــــات دامـــانې نمی ګیرَد.
*******************************
دِگــــــر قمری به غیر ازکـــــــوکوی ماتم نمی خواند؛
نوای عندلیبش هم دری گوشی نمی کوبــــد؛
توگـــــویی مُرده «هژده گانه» وصیـــــادِ بی رحمش
هوای صیــــدِ مرغان رازسر یکسر بدر کرده؛
نبینی ازبُتک مرغابیان اکنون نشان این جا
که صیــــادانِ آن گرمِ شکارِ آدمیزادند؛
سرود ازمن چه میخواهی؟
که سنگِ درد وغـــم هیهــــــات مینای طرب بشکست
نمی بینی که درمیخانه هـــــا پـــــــای طرب بشکست.
صفای قلب ها درچنگِ خفاشِ ریـــــــاکاری؛
اسیرِ رقصِ بسمل گشته وخون میخورَد پیهم؛
دریغا زندگی ازرگ رگش رختِ سفــــر بسته؛
دلی گر هست از ذوقِ طـــرب بی بهره افتاده؛
مگر«اربابِ دل رفتند وشهــرِعشق خالی شد؛
گُــــــــذارِ اژدهــــــای شعله افگــــــــن شد درین وادی
مگـــــــر این بود آن رؤیای شیــــــــرین بهــــرِ آزادی؟
***************************
سُـــــــرودِ عشق وشادی دروطـــــن میخواندم واینَک؛
وطن درخــــــون تپیــــــدوساغـــــرِ قلبِ مـرا بشکست؛
نسیـــــمِ صبحدم جُـــــز بوی باروتــــم نمی آرَد؛
زبانم لال وچشمم کورآخــــــر من چه ســــان گویم؛
که اینجــــــا سُرخیی چشمِ کسان ازباده گُلگون نیست
شرابِ محفـــــــلِ مستانِ این کشوربه جُـــز خون نیست
چــــــه دریانوش مستانند!
که برلب های آنان «بس» نمی آید؛
سرود ازمن مخــــــواه آری؛
که من هــــم اندرین دریای خون ازخویشتن رفتم
دریغـــــا! آرزوها دردلم خـــــــون گشت ومن رفتم
۲۸آگست ۱۹۹۴لندن روزِ استقلالِ افغانستان
******
نگاه کوتاه به مفاهیم حقوق بشر:
آزادی ، برابری وعدالت
زیدالله پیوند
حقوق بشر بر حفظ «کرامت انسان» استوار است ، که در ادیان آسمانی و اندیشه های بشری از آن یاد شده است . انسان مخلوق مبتکر ، خرد باور، متفکر ، دارای اندیشه و سجایای بلند آفرینش نسبت به سایر مخلوقات جهان هستی است . انسان بودن صرف نظر از همه تعلقات جنسیتی و نژادی ... دارای مفهوم واحد و یکسان در دنیای بشریت است . از همین روی حقوق بشر را حقوق ذاتی ، سلب نا پذیر و غیر قابل انتقال دانسته اند . با توجه به ویژگیهای فوق ؛ (حقوق بشر مجموعۀ حقوق که از انسا نیت انسان منشأ گرفته ، هیچ قانون داخلی و معاهدات بین المللی نمیتواند موجد آن باشد .) اما قوانین داخلی کشورها و معاهدات بین المللی به مو جودیت آن ازعان کرده اند . انسان از بدو خلقت و خرد ورزی بر معیار های حق شنا سانه ای آزادی ، برابری و عدالت اند یشیده است و بر تسا وی حقوق و زیست با همی در طیبعت آزاد با استفاده ازمنابع زندگی امرار حیات کرده است .
طبیعت و چرخ گردون با تمام داشته ها ی ارزشی و ذخایر مادی برای استفادۀ معقول ، مفید و حفظ کرامت انسانی برای امروز و فردای زند گی بهتر به هستی خویش ادامه داده است.
تمدن ها ی آفریده شده ، فرهنگ های انسانی و تسهیلات زندگی که مُهر عقلانیت ، پویندگی و پژوهش استمرارِ نسلهای بشریت را درجبین تاریخ دارد ، انضمام بر بلندای بقأ علم و انسانیت است . البته این همه تحولات خارق العاده و رشد و توسعه تکنالوژی ؛ برایند عقل شگفت انگیز انسان است که بقای استمرار زندگی روبه صعود انسان را با فردای روشن پاسداری می کند .
اگر بشریت بر نا هنجاریها و سرکشی های طبیعی و موانع زندگی اجتماعی غلبه نیابد و ساختار های قانون مند بر معیار و رعایت ارزشهای دموکراتیک ، مدنی و حقوق بنیاد استوار نباشد بدون شک ؛ کرامت و فضیلت انسان با صدها اَما و اگر؛ سرگردان دیار بی سر انجام خواهد بود .
فرآورده های اسرار آمیزِ خرد و اندیشه و فراهم کردن تسهیلات زندگی برای ادامه حیات با عزت انسان ؛ زینت جامعه ای خواهد بود که در تفاهم و داد وستد ارزش های فکری و توسعه ظرفیت های فرهنگی و زندگی با همی سر آمد روز گار باشند .
توسعه و انکشاف با تولید و نهادینه شدن ارزشهای معنوی در میان شهر وندان با تنا زع و بقأ ؛ جامۀ هستی و استمرار به تن میکند . با این ویژگیها ، خود بر تر بینی ، انتقام ، تعصب ، تبعیض ، مرد سالاری ، خشونت ، تبار گرایی با روحیه ای تکثر گرایی ، آزادی ، برابری ، و عدالت هم خوانی ندارند . انسان بودن صرف نظر از همه تعلقات تباری ، مذهبی ، جنسیتی ، زبانی و اقتصادی ؛ مظهر شهامت ، شرافت و تفاهم شنا خته می شود .
بقول افلاطون ؛ چهار فضیلت انسانی : «خرد ، شجاعت ، اعتدال و تا مین عدالت» با در نظرداشت وجدان سالم ، روابط متقابلاً مفید ، مؤثر و سازنده را برای فردای جامعه و اجتماع تضمین می نماید .
وجدان را نیز نیروی درونی و باز دارنده از تما یلات منفی و کج اندیشی انسان در منا سبات اجتماعی و روابط نیک انسانی در جامعه تعریف کرده اند . اگر این همه سجایای انسانی با احساس شهروندی در پرتو آگاهی و بیداری ؛ قله های نا هموار زند گی را در نوردد و با جهل و جعل در یک مبارزه بی امان و خستگی نا پذیر بر ناهنجاریهای سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی فایق آید ؛ بدون شک بستر تفاهم و همزیستی انسانی در محیط زندگی بیش از بیش فراهم می شود .
اجتماع بشری طی قرون متمادی برای رسیدن به آزادی و مشارکت همه گانی و رهایی از دشواریهای طبیعت و جامعه انسانی بی امان رز میده است ، کم از کم از قرن پنجم ق م بدین سو فراز و فرود فزاینده ای را پیموده و قربانی فراوانی را برای بد ست آ وردن آزادی ، برابری و عدالت متقبل گردیده است .
با حاکمیت کوروش کبیر دربابل و منش و کنش او در عرصه تامین عدالت برای جامعۀ انسانی ، «سوفسطائیان» نخستین عصیان گران راه آزادی و برابری انسان با روحیه ای فرزانگی و ضد استبداد ، نظام بردگی دریونان را محکوم کردند .
( « اورپید » شاعر و روشنفکر نسل جوان سوفسطایی ، عاصی و پرشور که بر اساطیر کهن می خندد و خواستار نظام اجتماعی جدیدی می شود ، به تساوی حقوق مرد و زن باور دارد و استثمار انسان از انسان را مردود می داند )
«لوکُو فرون ، آل کیم و گر گیاس» «سو فسطائیانی» هستند که تبعیض نژادی ، نا برابری واستبداد را نه پذیرفته و در یک نگاه انسان باورانه و معتقد به ارزشهای مشترک انسانی به این باور دست یافته بودند که : ( خدا همه انسان ها را آزاد آفریده و طبیعت هیچ کس را برده نکرده است .) آ نها « سوفیسطائیان » بعد از پویش و کاوش فراوان در باره طبیعت ، توجه خود را به ماهیت و چیستی انسان معطوف داشتند و توجه در رابطه به انسان تا بدانجا پیش رفت که اصالت فرد مورد توجه قرار گیرد . سوفسطائیان ؛ این آزادگان راه برابری ، سعادت و آزادی انسان ، دربلندای نا برابری و استبداد و اوج تبعیض و برتری نژادی ا شراف زاده گان یونان ؛ با شعار تساوی حقوق ا نسان «از قرن 5 تا 4 ق م » بطور خستگی نا پذیر برای برابری انسان تلاش و رزیدند .
اما درقرن 4 ق م ، افلاطون شاگرد « سقراط » با رشد فکری و مطالعه و دریافت نظریات سوفسطائیان ، برابری و آ زادی را که از ارزشهای حقوق بشری بود ؛ در میان طبقۀ اشراف یونان ترویج کرد و سایر ین را بدست فراموشی سپرد . از طرف دیگر « سوفیسطائیان» این قشر روشنگر یا دانشمند را از زمره باطل گرایان تبلیغ و جایگاه فکری آنها را درجامعه یونان د ستخوش حوادث ساخت .
افلاطون درجامعه یونان و درمیان طبقات حاکم زن و مرد را دارای حقوق مساوی اعلان کرد. او « افلاطون » در کتاب «جمهور» از عدل سخن گفت وعدالت را از فضایل نیک انسانی تعریف و چنین بیان کرده است « دادن حق هرکس به خودش » او « افلاطون » نه تنها عدالت را جوهر انسانیت و فضیلت ادم میداند ، بل به منظور تامین روابط سیاسی در جامعه مفید ارز یابی میکند و معتقد بود که « عدالت » روحیۀ اجتماعی بودن و تذکیۀ نفس را در انسان تقویت می بخشد .
آن باور ها و ارزشهای معنوی نسبت به آزادی و برابری درامتداد زمان ؛ در آن روز گار تا قرن 3 ق م ادامه یافت .
گروه دیگری با دید ونگاه جامع تر وبا وسعت نظر پویا تر بنام « رواقیون » د ریونان باستان عرض وجود کرد .
با سپری شدن عصر طلای برای یونان ، پس از هجوم اسکندر و حالت پریشانی یونان ، برا بری و آزادی ( از ارزشهای حقوق بشری ) بار دیگر (300 ق م ) توسط « زنو» یا «زنون » دانشمند فنیقی ( شهری درقبرس ) اوج گرفت .
رواقیون به مرزهای جغرافیایی با ور مند نبودند و تمام انسان ها را شهر وندان جهان وطنی و همه شهر ها را مد ینه فاضله ( شهر خدایان ) میدا نستند که زیر چتر یک قانون باید زند گی کنند . رواقیون معتقد بودند که ایجاد تفاوت فطری در میان انسانها دور از انصاف است ، همه انسانها از هر طبقه و تباری که هستند دارای فضیلت و خرد ذاتی هستند . آنها سعادت را در همآ هنگی با طبیعت خرد مندانه میدا نستند . برخلاف ؛ افلاطون و ار سطو خرد را متعلق به طبقات اشراف و قشِر بالای جامعه میدانستند که از امکا نات سیاسی ومادی بر خور دار بودند .
رواقیون با درک قوانین طبیعی به حقوق طبیعی دست یا فتند و حقوق طبیعی را جوهر هستی و استمرار زندگی انسان قلمداد کردند .
آنها «رواقیون » در را بطه به چگونگی و کیفیت ذاتی انسان و تاثیر گزاری و تاثیر پذ یری او « انسان» در طبیعت و جهان هستی به پژوهش پرداختند و در این راه موفقیت های را نیز در جامعه یونان گسترش دادند . «گریسپیوس » یکتن از روا قیون گفته است : « همه انسانها برا بر اند ، هیچ کس بنا به طبیعت خود برده نیست» بدین ترتیب « مکتب رواقی از اهمیت تفاوت های اجتماعی کاست . این مکتب با اصل برا بری انسانها بیک نیروی اجتماعی و اخلاقی مبدل شد .» برابری میان انسانها از دست آورد های مهم است که از طریق اندیشه یونانی در میان انسان ها به میرا ث گذاشته شد .
با دریغ که اندیشه برابری میان انسانها از طریق سوفسطا ئیان مطرح گردید اما با مخالفت افلاطون و ارسطو از گسترش آن جلو گیری شد . طرز دید و نگاه مثبت روا قیون نسبت به انسان با ایجاد ومخالفت جدی مسیحیت رو بزوال رفت و تقسیم انسان به مؤمن وغیر مومن و تعیین حق با معیار های مسیحی ، اصل برا بری انسان درپرده ابهام قرار گرفت و با طرح طبقاتی انسان در کتاب « شهر خدا » که از طرف سنت اگو ستین قدس «430 – 354 » بزرگ ترین متکلم صدر مسیحیت تدوین شد ؛ جامعه و حقوق انسانی در میان تقسیم طبقاتی « به کلیسای ودنیایی » مورد ارز یابی قرار گرفت و نگا ه ها به برا بری و تساوی حقوق انسان در پرده ابهام با قی ماند .
اما نا برابری و دگم اند یشی سنگواره شده تا ایجاد عصر جدید و جا افتادن مفاهیم دموکراسی ، اوما نیسم ، پلو را لیسم ، و ارزشهای حقوق بشری که انسان را محوری ترین و با ارزش ترین مخلوق جهان هستی قرار داد ادامه یافت . در تمام مکاتب فکری ونگاه های روحانیت دیگر تساوی حقوق و برابری انسان تا قرن 16 مطرح نگردید .
ازقرن 16 و17 به بعد ؛ دانش مندانی چون رنه دکارت ، جان لاک ، ژان ژاک روسو ، جان استوارت میل ، اما نویل کانت و فرید ریش هگل .... هر کدام دربارۀ جا یگاه عقل و تا ثیر آن در شگوفای معرفت و نقش محوری انسان ، حاکمیت بر مبنای قانون و ارزشهای مدنی ، تاثیر گزاری اقتصاد سالم بر زندگی مردم بر مبنای عرضه و تقاضا با ایجاد حکومت داری خوب ، آزادی ، برابری و حقوق زنان و نا محدود دانستن فکر و اندیشه بر زوایای تاریک و پیچید گیهای آجتماعی به وضاحت روشنی انداخته اند . آنها معتقد بودند ؛ آزادی بدون برابری انسان مفهومی ندارد ، تا جای اندیشه این اندیشمندان در رعایت حقوق بشر و اجرا آت حاکمیت های استبدادی آن زمان تاثیر ژرف و پویا برجای گذاشته بود .
توضیح و قسماَ نهادینه شدن خطوط فکری اندیشه ورزان عصر روشنگری در میان اقشار متعدد جامعه ای اروپا و حاکمیت های استبدادی تاثیرات ژرف را در آگاهی و بیداری جامعه وعمل کرد نظام های استبدادی آن زمان بجا گذاشت .
کانت معتقد بود که ( عدالت والا ترین ارزش انسانی و گوهر گرانبها در راه تحقق حقوق بشر است ، او به این باور بود که اگر عدالتی نباشد زندگی به زحمتش نمی ارزد ، او میگوید؛ بگذارید عدالت اجرا شود ، ولو به بهای نا بودی دنیا .)
در تحول وپیامد انقلاب ( 1776 ) امریکا با استفاده از بینش های فلسفی ؛ « منشور حقوق بشر » تدوین کردید که حق آزادی ، تحصیل و رفا ه همگانی را طی اعلامیه ای در « ویر جینیا » تضمین نمود . انقلاب کبیر 1789 فرانسه « اعلامیه حقوق بشر و شهروند » را با محتوای بلند و رعایت از حقوق انسان در17 ماده تدوین و را جستر کرد ؛ از اهمیت زیاد بر خور دار است که در این مقال مختصر ؛ توضیح مطالب فوق الذ کر مقدور نیست .
تغییرات چشم گیر در رابطه به درک و رعایت حقوق بشر و آزادی های مدنی در اروپا ؛ پیامد پایان بردگی را باخود ارمغان آورد . ( درسال 1787 کمیته الغای تجارت برده در انگلستان بوجود امد و در سال 1807 لایحۀ لغو بردگی از تصویب پارلمان آن کشور گذشت ) درسال 1802 در دنمارک ؛ درسال 1814 در فرانسه نظام برده داری ممنوع اعلان شد و جایگاه ارزشهای مدنی و حقوق بشری رو به توسعه و انسجام رفت .
با پایان جنگ اول جهانی ، در آغاز قرن بیست و ایجاد جامعه ملل ؛ کشور های عضو را وا داشت که بینش وکنش عادلانه را با مردان و زنان کشور های خویش و مردمان کشور های تحت قیمومیت درپیش گیرند . دولت های استعماری نیز به این تکلیف تن در دادند که در توسعه و انکشاف مستعمرات و رعایت حقوق اقلیت ها مبنی بر برخی از معاهدات صلح ورسای (1919) توجه ویژه معطوف دارند .
با تعمیم همه رویدادها ، توسعه و انکشاف حقوق بشری درسطح جهان و با استفاده از همه تجارب و ارزشهای آفریده شدۀ مدنی و معنوی و با پایان فاجعه درد آور و استخوان سوز جنگ دوم جهانی ، رویداد بزرگی در عرصه گیتی بوقوع پیوست .
درسال 1945 سازمان ملل متحد ایجاد شد ، متعاقبآ در 10 دسمبر 1948 پر محتوا ترین سند شناسای و رعایت حقوق بشر ( اعلامیه جهانی حقوق بشر ) طی یک مقدمه و30 ماده در مجمع سازمان ملل متحد در پاریس به تصویب رسید . این سند معتبر، جهانیان را به حفظ کرامت انسانی ، برابری ، آزادی و عدالت امید وار ساخت . برای اجرایی ساختن این سند تاریخی ، مجمع عمومی سازمان ملل متحد مصمم شد که درسال 1966 دو میثاق حقوق مدنی - سیاسی و حقوق اقتصادی - اجتماعی و فرهنگی را با دو پرو تو کول اختیاری «میثاق مدنی و سیاسی» ؛ اعلامیه جهانی حقوق بشر را در میان کشور های عضو بیک سند لازم الاجرا تبدیل نماید .
این دو میثاق با دو پرو توکول درسال 1976 از طرف مجمع عمومی سازمان ملل متحد برای کشور های عضو سازمان ملل متحد لازم الاجرا قرار گرفت .
پرو توکول اختیاری اولِ حقوق مدنی و سیاسی با یک مقدمه و 14ماده با این محتوا وضاحت دارد: هرگاه در یکی از کشور ها حقوق یک شهروند از طرف دولت مربوطه اش نقض گردد ، آن شهر وند میتواند به کمیته حقوق بشر ملل متحد برای اعاده حقوق خویش داد خواهی نماید.
دومین پروتو کول اختیاری میثاق بین المللی مدنی و سیاسی که دارای یک مقدمه و11 ماده میباشد ؛ بدین محتوا وضاحت دارد : کشور های که عضویت این میثاق را می پذیرند برای لغو مجازات اعدام در آن تو صیه شده است . این دو میثاق بین المللی با اعلامیه جهانی حقوق بشر با پرو توکول های الحاقی به میثاقی مدنی وسیاسی « رژیم بین المللی حقوق بشر» را تشکیل می دهند .
برایند رویداد های فوق این آرزو را در دل هر انسان ایجاد کرده است که آزادی ، برابری ، مصؤنیت اجتماعی و عدالت حق طبیعی و حقوق بشری هر انسان است که باید در همه کشور ها و همه ادوار بر مبنای قوانین رعایت گردد . ونیز ارزشهای مدنی وفرهنگ عالی انسانی از ویژگیهای ساختار نظام همه کشور های جهان باشد .
منابع :
- حمیرا مشیر زاده ونبی الله ابراهیمی تحولات وروابط بین المللی از صفحه 384 الی 416 چاپ دوم
- ژان ژاک روسو قرارداد اجتماعی
- سنت اگو ستین شهر خدا
- حمید عضدانلو گفتمان وجامعه
- جان لاک دورساله درباره حکومت
- امانویل کانت رساله اخلاق
- دکارت رساله گفتار
- افلاطون کتاب جمهور
******
امان الله نصرت
په حرکت کې برکت وي
انسان هغه وخت د ترقۍ اوپرمختګ لوړ معراج ته رسيداى شي چې د علم او پوهې په ګاڼه سينګار وي اود ساينس او تکنالوژۍ په ميدان کې يې پوره پوره پوهه او تجربه ترلاسه کړې وي٠
هغه ټولنې او وګړي چې د پوهې او علم له نوراني کاروان څخه ليرې پاتې وي اود ساينس او تکنالوژۍ رڼا يې نه وي خپله کړي په حقيقت کې مړه او ړانده دي او د ژوند له ټولو ښيګڼو او ښکلاوو نه محروم او بې برخې٠
د يوه نيکمرغه ، متمدن او پرمختللي ژوند لپاره د علم او پوهې خپلول او د ساينس او تکنالوژۍ په ډګر کې وړاندې تګ مهم او ضروري دىاو انسان هيڅکله نه شي کولاى پرته له دې د ژوند په ستونزو او ربړو بريالى او برلاسى او د نړۍ د ترقۍ له کاروان سره ملګرى شي٠
يوه ټولنه هغه وخت د پرمختګ او هوسا ژوند ګلاليو پړاوونو ته رسداى او پر خپلو پښو د ودريدو جوګه کيداى شي چې ګوټ ګوټ ته يې د علم زرينې وړانګې رسيدلې وي او د ساينس او تکنالوژۍ ډيوې يېې بلې او روښانه ساتل شوې وي٠
دا ټولو ته ثابته ده چې ناپوهه او بې علمه وګړي د ځان او جهان دښمنان او تل د نورو د اوږو پيټى وي، د ژوند په هره ساحه کې له کړاوونو او کشالو سره مخ وي او خپل ژون ته ادامه نه شي ورکولاى٠
پې علمه ټولنې له ټولو ښکلاګانو او رڼاګانو څخه بې برخې او په پوره ذلت، احتياج او بدبختۍ د ژوند شپې ورځې سبا کوي خو هغه ټولنې چې د علو، ساينس او تکنالژۍ رڼا يې خپله کړې وي د مريخ پر بام ګامونه ږدي او په ستورو او سپوږمۍ کې ځان ته محلونه جوړوي٠
د مريخ پر بام يې کيښودل ګامونه
د سپوږمۍ زړه کې يې جوړ کړل محلونه
اى نصرته داد علم برکت دى
چې انسان کوي هوا کې پروازونه
د ساينسي علومو او تکنالوژۍ له لاسته راوړلو پرته انسان هيڅکله نه شي کولاى چې د يوه مترقي، اسوده، ابرومند او خوشحاله ژوند خاوند شي او د ژوند په ستړې لار کې په پرتو خنډونو، کړکيچونو او ازميښتونو بريالى او برلاسى شي٠همدا لامل دى چې انسان بايد د خپلې بقا، ارامۍ او برياليتوب لپاره ساينس او تکنالوژۍ ته مخه کړي او د علم او پوهي په برکت ځان ته يوه نيکمرغه، ډاډمنه او پر خپل پښو ولاړه پرمختللې ټولنه جوړه کړي٠
د انسان د برياليتوب او سعادت راز په علم او پوهنه کې نغښتى او پرته د معارف له رنګينو رڼاګانو څخه بشري نسلونه هيڅکله نه شي کولاى د وخت له تيارو او د حالاتو له ګوښونو سره مقابله وکړي او د ژوند له ګږليچونو او ګردابونو څخه د ګلونو او رنګونو ګلالي منزل او او بريو او سرلوړيو ځلانده او رنګين ساحل ته ورسيږي٠
يو شاعر څه ښه ويلي:
چې غوټې پسې وهې په لاس به درشي
چا ويل چې په درياب کې ګوهر نشته
نو راځۍ چې مټې راونغاړو او د ټولنې د مخکښانو او خدمتګارانو په توګه د هيواد په ښيرازۍ،، ټولنيز بدلون او صنعتي او اقتصادي پياوړتيا کې کاري ونډه واخلو تر څو په نړۍ کي د يوه ويښ، ژوندي او بامسئوليته ولس په توګه وځليږو او ګران هيواد د دني ا له نورو هيوادونو سره د ژوند په بيلابيلو ډګرونو کې د سيلۍ جوګه شو٠
******
ارسال كننده
پروین رحمتی
طبق تعریف یونسکو چند درصد مردم افغانستان باسواد اند؟
سازمان ملل در دهه دوم قرن 21، باز هم در مفهوم سواد تغییر ایجاد کرد. در این تعریف سوم کلا ماهیت سواد تغییر یافت. مهارت هایی اعلام شد که داشتن این توانایی ها و مهارت ها مصداق باسواد بودن قرار گرفت. بدین ترتیب شخصی که در یک رشته دانشگاهی موفق به دریافت مدرک دکترا می شود، حدود 5 درصد با سواد است. این مهارت ها عبارت اند از :
1- سواد عاطفی: توانایی برقراری روابط عاطفی با خانواده و دوستان.
2- سواد ارتباطی: توانایی برقراری ارتباط مناسب با دیگران و دانستن آداب اجتماعی.
3- سواد مالی: توانایی مدیریت مالی خانواده، دانستن روش های پس انداز و توازن دخل و خرج.
4- سواد رسانه ای: این که فرد بداند کدام رسانه معتبر و کدام نامعتبر است.
5- سواد تربیتی: توانایی تربیت فرزندان به نحو شایسته.
6- سواد رایانه ای: دانستن مهارت های راهبری رایانه.
7- سواد سلامتی: دانستن اطلاعات مهم درباره تغذیه سالم و کنترل بیماری ها.
8- سواد نژادی و قومی: شناخت نژادها و قومیت ها بر اساس احترام و تبعیض نگذاشتن.
9- سواد بوم شناختی: دانستن راه های حفاظت از محیط زیست.
10- سواد تحلیلی: توانایی شناخت، ارزیابی و تحلیل نظریه های مختلف و ایجاد استدلال های منطقی بدون تعصب و پیش فرض.
11- سواد انرژی: توانایی مدیریت مصرف انرژی.
12- سواد علمی: علاوه بر سواد دانشگاهی، توانایی بحث یا حل و فصل مسائل با راهکارهای علمی و عقلانی مناسب.
از آن جا که با سواد بودن به یادگیری این مهارت ها وابسته شد، قاعدتا سیستم آموزشی کشورها هم باید متناسب با این مهارت ها تغییر رویه می داد که متاسفانه فعلا سیستم آموزشی کشور ما، هنوز هیچ تغییری در زمینه آموزش مهارت های فوق نکرده است.
جدید ترین تعریف
علم با عمل معنا می شود
با این حال و به تازگی «یونسکو» یک بار دیگر در تعریف سواد تغییر ایجاد کرد. در این تعریف جدید، توانایی ایجاد تغییر، ملاک با سوادی قرار گرفته است یعنی شخصی با سواد تلقی می شود که بتواند با استفاده از خوانده ها و آموخته های خود، تغییری در زندگی خود ایجاد کند. در واقع این تعریف مکمل تعریف قبلی است زیرا صرفا دانستن یک موضوع به معنای عمل به آن نیست. در صورتی که مهارت ها و دانش آموخته شده باعث ایجاد تغییر معنادار در زندگی شود، آن گاه می توان گفت این فرد انسانی با سواد است.
******
ارسال كننده
بشير حقيار
روزجهانی مبارزه با کار کودکان
سازمان بینالمللی کار (ILO) و بدنهٔ سازمان ملل متحد که به تنظیم و مدیریت دنیای کار میپردازد در سال ۲۰۰۲ بر این شد تا روزی جهانی مبارزه با کار کودکان را تعیین کند تا توجه و تلاش همگان در این زمینه را برانگیزد و با بالاخره ۱۲ جون را روزجهانی مبارزه با کار کودکان مسمی نمودند، در این روز دولتها و نهادهای محلی، جامعه مدنی و جهانی، کارگرها و کارفرمایان به گرد هم جمع میشوند تا مشکل کودکان کار را مطرح کنند و راه حلهایی برای کمک به آنها پیشنهاد کنند.
«کار کودک» به معنای کاری است که برای کودکان در گروههای سنی معین ممنوع است و اینکه کودکان، زیر حداقل سن قانون معین برای انجام کار ناتوان و یا به دلیل ماهیت یا شرایط خاص، آن کار برای کودکان غیرقابل پذیرش و ممنوع است
برپایهٔ اطلاعات ILO صدها میلیون دختر و پسر در جهان درگیر کارند و از تعلیم و آموزش مناسب، صحت، تفریح، و آزادیهای اولیه بیبهرهاند. بیش از نیمی از این کودکان مصروف به بدترین شکل ممکن از کارهای کودکان اند؛ مانند کار در محیطهای خطرناک، بردگی یا دیگر شکلهای بیگاری؛ قاچاق مواد مخدر و تنفروشی و حتی ورود در درگیریهای مسلحانه و......
امروزه در سراسر جهان، 215 میلیون کودک کارگر شناسایی شدهاند که بسیاری از آنها به کار تماموقت اشتغال دارند. این کودکان مکتب رفته نمیتوانند و وقت کمی برای بازی دارند و یا اصلاً چنین وقتی ندارند. اغلب این کودکان از تغدیه و مراقبت مقتضی برخوردار نیستند و در کل از امکانات و فرصت های بهره کندی کودکانه محروم هستند. بیش از نیمی از این کودکان، در معرض بدترین اشکال کار و اعمال محرمانه هستند.
این در حالی است که در منطقه ای همچون اسیای مرکزی که برخی کشورهای آن از بی ثباتی سیاسی رنج می برند و برخی کشورها همچون افغانستان درگیر جنگ هستند، کودکان در شرایط و وضعیت دشواری به سر میبرند و برای سهیم شدن وتامین مخارج اقتصاد خانواده مجبور به اجرای کارهای شاقه میشوند
عوامل اثر گذار که بر کار کودکان برجسته است عبارت از:
•ساختار خانواده
• فقر
.معافیت از قانون
• تغییرات اقتصادی ناگهانی ناشی از جنگ و ... (که منجر به مهاجرت به کشورهای دیگر برای کار با دستمزد بیشتر می شود)
• مصارف تحصیل و نظام تعلیمی نادرست و.......
اقدام سازمان بینالمللی کار در مورد مقابله با کار کودک طی چهار دهه اخیر گسترش زیادی داشته و پیشرفتهای مهمی از زمان انتشار اولین گزارش جهانی درباره این موضوع حاصل شده است. با این وجود چالش اصلی سازمان بینالمللی کار، نحوه برخورد با نظامهای ملی و حمایت از آنها برای مقابله با کار کودک و محو قطعی آن در جهان است. برخی از مهمترین اقدامات سازمان بینالمللی کار در زمینه مقابله با کار کودک عبارتند از:
√ تلاش برای تصویب جهانی کنوانسیونهای این سازمان در زمینه کار کودک
√ تضمین تمرکز جدید بر راهبردها و برنامههای ملی برای ارتقای رویکردی جامع در زمینه اصول و حقوق مبنایی کار
√ توسعه زمینههای مبارزه با عوامل ریشهای کار کودک
√ تثبیت حداقل سن پذیرش برای استخدام و تعیین سن آموزش اجباری
√ توسعه امنیت و سلامت محیط کار برای همه کارگران، به لحاظ اقدامات حفاظتی مخصوص برای کودکان در سنین میان حداقل سن استخدام و سن 18 سال و ارائه فهرست جامعی از کارهای خطرناک کودکان
√ ارتقا و توسعه عملکرد نهادها و مکانیزمهای نظارتی (مانند دادگاهها، ادارات پلیس و غیره) بر اعمال مؤثر حقوق مبنایی در محیط کار از جمله حمایت علیه کار کودک
√ توسعه مستمر مشارکت راهبردی و فعال در سطوح بینالمللی، ملی و محلی و ارتقای جنبش جهانی علیه کار کودک
√ توسعه و انتقال رویههای مطلوب که واجد نتایج پایدار بودهاند
امید که اقدامات مقتضی راه را برای تسهیل یافتن کودکان به دنیای کودکانه شان در کشور عزیز ما افغانستان و همه کشورهای جهان مساعد سازد.
******
ارسال كننده
ولي شاكر
آیا میزان بالای بیکاری مانعی در مسیر راه صلح است؟
حتماً حقیقتی در این ضرب المثلها نهفته است: "بیکاری مادر امراض است." و نیز، "زمانی که فقر از در وارد خانه می شود، خوشبختی از طریق پنجره فرار میکند." درست است که اشتغال و ثروت یگانه کلیدهای خوشبختی انسانها نیستند. اما، ثبات مالی مطمئنا می تواند یک فرد یا خانواده را برای غلبه بر تعدادی از مشکلات، دستیابی به اهداف، و در نتیجه یک زندگی پربارتر ممد واقع شود. در ضمن، بیکاری میتواند به آسانی منجر به محرومیت (عدم دسترسی به خدمات بهداشتی، آموزش، غذا و غیره) و بدتر شدن سلامت جسمی و روحی انسان شود. ازاینرو، گاه گاهی نیز ممکن در دل آدم بیکار و ناچار دست زدن به جرم و جنایت برای به دست آوردن پول را وسوسه انداز شود..
موارد فوق منجر به تاثیر گذاری منفی بیکاری بر فرد می شوند. اما، تأثیر طویل مدت فقر بر تامین ثبات اقتصادی و سیاسی کشور چیست؟ واضح است که فقر گسترده به طور چشمگیری به میزان جرم و خشونت در سراسر کشور افزوده است. با افزایش میزان بیکاری تا 50 درصد، این امر به آسانی ممکن است در هر جامعهء گرفتار در جنگ، رخ دهد. تاریخ شاهد بوده است که بیکاری طویل مدت و ناتوانی اقتصادی میان توده ها منجر به قیام های گسترده، انقلاب ها و در نتیجه نابودی تعدادی از نظام های سیاسی و اقتصادی کشورهایی شده است. از انقلاب فرانسه تا "بهار عربی" گرفته بیکاریء منجر به تنگد ستی یکی از فکتورهایی بود که عامل دگرگونی های بزرگ سیاسی و اقتصادی در جهان شد. در افغانستان نیز، به طور مثال، میتوان شرایط اقتصادی ناخوشایند کشور را همگام با سلب آزادیها و حقوق مدنی شهروندان یکی از عوامل وقوع کودتای مارکسیستیء 1979 دانست..
متأسفانه، امروز یکی از دلایل دوام و گسترش فغالیتهای تروریستی و انواع جنایات دیگر، فقر گستردهء زاده از میزان بیکاری سرسام آور در کشور است. تعدادی از مطالعات و مقالاتی که توسط متخصصین و سازمان های معتبر، مانند مرکز مطالعات استراتژیک و بین المللی منتشر شده اند، مشخص کرده اند که "فقر به گونهء متداول افغان ها را بیشتر از کسانی که در جریان درگیری مسلحانه کشته میشوند، می کشد." همچنان، طبق گزارش مجلهء سیاست خارجی، با نبود فرصتهای کاری، زمینهء جلب "اردوی بیکار جوانان" به صفوف گروه های تروریستی، و افزایش فعالیت های جنایی به مراتب آسانتر مینماید.
آری، هستند عده ای از جوانان که گزینهء دیگری را امکان پذیر نمیبینند، مگر اینکه برای دریافت دستمزد، به شبکه های تروریستی بپیوندند. با توجه به ازدیاد شمار عساکر طالبان و داعش، به نظر میرسد که این دو گروه از اوضاع نابه هنجار اقتصادی بهره مند شده، توانسته اند هزاران جوان بیکار و مجبور را، که توانایی شان را باید متمرکز به تولید و خدمت به جامعه سازند، به ترور و جنایت وادارند. این امر به ادامهء جنگ طولانی که جنایات فجیعی مانند حملات تروریستی، آدم ربایی، سرقت، قتل، و قاچاق مواد مخدر را همراه دارد، منجر شده است.
همچنین، فقدان فرصت های اقتصادی، تعداد زیادی از جمعیت جوان و توانمند افغانستان را مجبور به مهاجرت به پاکستان و ایران کرده است. در نتیجه، دولت های این دو کشور جوانان پناهنده و آسیب پذیر ما را در گروه های تروریستی سازماندهی کرده و از آنها برای رسیدن به اهداف نظامی، گسترش نفوذ، و حفاظت از منافع خویش در منطقه، سوء استفاده میکنند. ایران با درک وضعیت ناامید کنندهء جوانان مهاجر افغان، هزاران نفر از مردان و حتی پسران نابالغ افغان را مجبور کرده است تا به عنوان یک نیروی شبه نظامی پروکسی تحت نام "لشکر فاطمیون" در سوریه بکشند و کشته شوند. البته، تا حال موارد تاثیرات منفی موجودیت این "لشکر" در افغانستان به طور واضح محسوس نیست. اما، ایجاد چنین گروهی از جنگجویان میتواند در آینده سبب آتش افروزی های مذهبی و قومی در کشور گردد.
در همین حال، پاکستان طی دو دههء گذشته، مسکن و حمایت از سازمان تروریستی یی به نام "جنبش" طالبان را تأمین کرده است. اگر چه هزاران نفر از فعالان این گروه کشته شده اند، اما شمار جنگجویان آن هزاران نفر افزایش یافته است. این امر عمدتا به دلیل حضور پناهجویان محروم از حقوق مدنی و فرصتهای اقتصادی در پاکستان است. جوانان افغان، ساکن کمپهای مهاجرین و شاگردان مدارس "دینی" در اختیار ارتش پاکستان، داعش، طالبان و سایر سازمان های تروریستی قرار دارند.
بنابراین میتوان نتیجه گرفت که وضعیت اقتصادی وخیم جوانان افغانستان یکی از مواجب عمدهء ناامنی و بی ثباتی در کشور است. فقر عمدتا ناشی از فقدان دسترسی به آموزش، مهارتهای کاری، و منابع قانونی معیشت است. حدود 50 درصد از نفوس جوان افغان که تقریباً 60 درصد جمعیت کشور را تشکیل می دهند در بیکاری به سر میبرند. این بدان معنیست که میلیون ها جوان افغان مستعد در معرض دستزنی به فعالیت های جنایی، پیوستن به مافیای مواد مخدر و جلب و جذب در سازمان های تروریستی قرار دارند. بنابراین، دسترسی بهتر به منابع آموزشی و فرصت های شغلی میتواند به کاهش میزان جنایات و حملات تروریستی و در نتیجه به امکان باز نمودن مسیری برای صلح در افغانستان بیانجامد.
******
اسحاق نگارگر
اَشکی بر تُربتِ مادر
من تنها پنج سال داشتم که سایهٔ پدرازسرم رفت وبارتربیت ومراقبت ازمـــن برعهـــــدهٔ مادرافتاد.این اوبود که باری برایم گفت:«کوشش کن درس بخوانی که اگربیکمال ماندی
هیچکس حتی برادرانت نیزبرتودل نمیسوزانند.»این گفتهٔ اوهمیشه درگوشم زنگ میزد.
تصویرِ آن صبح درذهنم بسیار روشن وجود دارد.من میخواستم باهمسرودوفــــرزنــــدم
رهسپارسفری خطرناک گردم ووطن راباهمه خاطرات تلخ وشیرین بَدنبال بگـــذارم ودلم ازترس؛ اضطراب وهیجان میلرزید.ترس داشتم که در راه گیربیفتم وهمسرو فرزندانم رانیززندانی کنند وبه اصطلاح هم درد نصیبم گرددوهم ملامت خلق.ماندنم دروطن ناممکن شده بود وبیرون رفتن هم هزار ویک گونه دردِ سرداشت. رفتن به سوی یک سرنوشتِ مجهول وبازندگانی دوفرزندِ صاحب استعداد قُمارزدن ازپدری که سرمـــایهٔ قابــل توجــه عمرش همین دوفرزند بود تصمیمی نبودکه به آسانی گرفته شَوَد. کم ازکم روز ده باربـاخود میگفتم:«کاری که به عقل برنیاید++ دیوانگیی دران بباید»ومن هرچه باداباد گفته بدین دیوانگی تن داده بودم.
آن روز صبح وقتی به سوی مـادررفتم تابااوخداحافظی کنم؛اوکـــه نیمه شبهـا نمازتهجد
میخواند وبرای فرزندانِ خوددعامیکردباگریه سرِمرادرآغوش گرفت وگفت:«بچیم بــرو!هیچ غـــم نخـوامیتـوباخیـروخیریت میری مثــل اي که ده شکم مادرباشی امامادرته گور نکدی ورفتی!» گفتم:«مادرتوهنوزبامرگ بسیارفاصله داری به مجردی که روزگاربــــه روی من بخندد میدانم که توشوقِ زیارتِ خانهٔ خداراداری ومن ترابه آرزویت میرسانم»
به هرصورت ماباخیروخیریت سفرکردیم وپاکستان آمدیم اماهنوزسال سوم اقامت مـا درپشاور تازه آغاز شده بودکه مادرمغلوبِ سرطانِ جگر شد وچشم اززندگی پوشید وهمانطور که گفته بود من اوراگورنکردم وازنزدش بیرون آمدم وهنگامِ مرگش نزدِاوکم آمدم درپاکستان ازمرگِ اوخبرشدم.آنچه رادرذیل میخوانید اشکی است که برتربتِ اوریخته ام اونیست ولی من درمحیط مهاجرت با عزت واحترامِ تمام زیسته ام واین همه را مـرهون دعاهای نیمه شبی او استم. مادردیشب ترا درخواب دیدم که برسجاده ات نشسته بــودی وبرای وطنت دعامیکردی.تو که با من نیامدی وگفتی«خاکِ خوده مسافرنمیکنم»آیا اینهمه جنگ وکُشتاردلت را نگرفته است؟
اشکی برتربتِ مادرم
چه خاک برسرِ خود ریزم ازغمت مــــادر
که وقتِ مرگ چنین آمـــدم کمت مادر
توسال ها غـــــــمِ این ناخَلَف پسر خوردی
نمـــاند پیشِ تودرواپسین دمت مــادر
چه گونه ازعَـــــــــرقِ شرم سربلند کنــــم؟
کنون که من نشـدم هیچ همدمت مادر
به بختِ تیــــره بگــــریَم که چون نفهمیدم
زرازِگــــریهٔ خونین وپیهمت مـــادر
توگــــــریه کردی وبر گـــــریهٔ تو خنــدیدم
گُهـربـه خاک کنون میفشانمت مــادر
ترا به مکه وبطحــــــا همیشه الفت بـــــود
اجــل نمانـد که آنجــا رسانمت مـادر
قلم به دستِ من ازجوشِ گـــــریه میلـــرزد
مگــر زخـوابِ گـران بازدارمت مادر
مرا ببخش که چـــون نوشداروی سُهــراب
گهربه هـرزه فرستم به مقدمت مادر
نیــــــامدی پی فـــرزند دردیــــــارِ غــــریب
بــه سیـــلِ اشک بیاتابشویمت مادر
به عیــــــد ناله ز دوری توهمی کـــــــــردم
رسیـــد بهـــــرِمـن آخـرمُحَرَمت مادر
ببیـــــــن که بُلُبُلِ دستانسرای تو امـــــــروز
درین قفس شده هیهات ابکمت مادر
دعــــــای نیمه شبان را گرفته ای ازمــــــــن
که بازمیدهـــــدم گنجِ مُعظَمَت مادر
نیامـــــــدی وندیدم ترا ودایــــــم مانـــــــــــــد
گُل خـزان زده مُشتاقِ شبنمت مادر
توآرزوی گُــــــــل وسبزه داشتی اینک
به آبِ دیــــــده مگــر گُل بکارمت مادر
شب ۱۸جنوری ۱۹۸۶شانزده روز پس ازمرگِ مــــــــــــــــادر
******
بشیرحقیار
میمنت عید سعید فطر
برای همه مان مبذهن است که هلال ماه یکی از تقویم های ازشمندیست که به زندگى طبیعى و عادى ما نظم مى بخشد، و هم با استفاده از این تقویم طبیعى اعمال و عباداتمان را به جا مى آوریم، لذا عبادات دینى با طلوع ماه، اول ماه قمرى آغاز مى شود و در ماه رمضان مردم روزه مى گیرند، لیکن با طلوع ماه شوال، ماه رمضان پایان مى پذیرد و عید فطر از راه مى رسد، که در این روز، روزه گرفتن حرام مى باشد.
عید فطر در اسلام روز مقدسىیست که نخستین روز ماه شوال و یکى از اعیاد بزرگ اسلامی و فضیلت مهمی براى این ماه به شمار میاید لذا باید این روز را عید بگیریم و خداوند را مورد ستایش قرار دهیم آنچنان که حضرت علی (ع) در قسمتی از خطبۀ روز عید فطر از ستایش خداوند سخن به میان آورده است و فرمود؛ ستایش ویژه خداوندى است که کسى از رحمتش مأیوس نمى شود و از نعمتهاى فراوانش بیرون نتوان رفت، از آمرزش و مغفرتش کسى نا امید نمىشود و از پرستش و عبادتش سر نباید پیچید، خداوندى که رحمتش قطع نمىشود و نعمتش پایان نمىپذیرد.
*عید فطر در لغت و مفهوم
«عید» در لغت از باب «عود» به معناى بازگشت است، لذا به آن روزهایى که مشکلاتى از قوم و جمعیتى بر طرف مى شود و بازگشت به پیروزى ها و راحتى هاى نخستین مىکند، «عید» گفته مىشود، بدین ترتیب در اعیاد اسلامى به مناسبت اینکه در پرتو اطاعت یک ماه مبارک رمضان و یا انجام فریضه بزرگ حج، صفا و پاکى فطرى نخستین به روح و جان باز مىگردد، و آلودگى ها که بر خلاف فطرت است، از میان مى رود، «عید» گفته شده است.
پایه و اساس در فطرت انسان، توحید و خداپرستى است، و شرک امر عارضى است که وقتى از آن قطع امید مى کند خواه ناخواه به سوى ایمان و توحید باز مىگردد، به هر حال انسانى که طالب بازگشت به فطرت پاک و زلال اولیه خویش است، باید جسم و جانش را از رذائل اخلاقى، و امورى که مزاحم سعادت اوست، پاکسازى کند، لذا اگر بخواهد از این آلودگی ها نجات یابد و خود را پالایش کند، باید از فیلترهاى متعددى عبور نماید که عبادت هاى مختلف، از جمله روزه و مانند آن، مىتواند ناخالصىهاى وى را از بین برده، او را به فطرت خویش بازگرداند، روز عید روز بیدارى و آگاهى انسانها، روز بازگشت به فطرت نخستین و روز توجه به خدا و یوم الحساب است.
با این تفاسیر باید اذعان نمود عید فطر روز بازگشت انسان به فطرت حقیقی خویش است، زیرا عید از واژه بازگشت گرفته شده و فطرت همه انسان ها نیز پاک است بنابراین در عید فطر در حقیقت به فطرت خود بازگشتهایم و از آنجا که ماه رمضان همچون تصیفه خانه ای است که روح آدمی را پالایش می کند، لذا عید فطر را نیز به همین دلیل جشن میگیریم.
******
تبريكات عيد سعيد فطر
إنسانها درطول عمرشان فرازها ونشيب هاي راطي نموده،باواقعات وحوادث روزگاردست وپنجه نرم ميكنند،كه بعضي پسنديده وبرخي ناگوارمي برآيند ،و هركدام آن خاطرهاي مثبت ومنفي درذهن إنسانها باقي ميگذارند.
كه ازميمون آنهامحظوظ وخورسند وازناميمون آن غمگين ومتاًسف ميگردند
درطي كاروان زندگي همهً اين چيزها زودگذراست بايست إنسان عاقل وبافراصت ازهمهً اين جريانهاوحوادث پند وعبرت بياموزد،وبراي منجمنت بهتر
زندگي آينده ازان استفادهً نيك بعمل آورد.
چون درامرارحيات ايّام خاص ومعيني وجوددارند كه إغماض ويا فرارازن مقدور نيست، وهمواره دروقت وزمان وفصل وموسم خودظاهر ميگردند،یعني
درجريان سال دوعيد فرخنده ومباركداريم كه بسراغ ما ميآيند
كه هردوي شان ثمرهً عبادت وايمانداري،تسليمي وپابندي بآوامر الهي براي مامسلمانان تعين ومقررگرديده كه معمورومالامال ازنازونعمت وازرحمت وعنايت آن ذات كبريائي بشمار ميرود.
ايّام فرخندهً عيد سعيد فطركه ثمرهً يكماه روزه داري،تهجد وتراويح، اعتكاف وخويشتن داري است حلول آنرا باخوشي وشكرانگي حق گرامي ميداريم
به مهمانيها،محافل سرور وميله هابازديد وملاقات خويشاوندان وأقارب تجليل مينماييًم كه همهً اين عنايات خاصةً براي مسلمانان جهان ارزاني گرديده است.
خوشا بحال آن موًمنانيكه باگرفتن روزه درين روزهاي طولاني، گرمي ومشقت اخلاص وتسليمي خودرا بحضورخالق خود تقديم داشته وحال باتجليل عيدثمره اين عبادت سترگ رابدست آورده اند تحسين وتهنيت بايد گفت
جاي فخر ومباهاته وشكرانگي وسپاس است وإحساس آن خيلي فرحتبخش ازآنهايكه اين ماه پرفيض وبركت رابه غفلت ونافرماني وجهل وسركشي گذشتانده اند!
زمستان تیر میشه اما سیاهی برروی ذغال میماند.
ايام عيدسعيد فطررابه تمام خاهران وبرادران افغان موًمن وايماندارخود
تبريك گفته عمرطولاني باصحت وسعادت براي تان آرزومينمايم
الحاج امان الملك جلاله
منشي افغان اكادمي
******

بشیر حقیار
روز جهانی طفل
اطفال، برکت زندگی و سرمایه های آینده جامعه به شمار می آیند. آنان برای رشد و بالندگی خود، نیازها و در مفهوم دقیق تر حقوقی دارند که باید به درستی به آن پرداخت. با توجه به نقش بی بدیل خانواده در بالندگی شخصیت کودک، پیش از همه، خانواده و سپس جامعه باید این حقوق را به خوبی بشناسند و خود را مکلف به پاس داشت آن بدانند. روز جهاني طفل بهانه اي براي ورود به جهان کودکان است؛ براي ورود به اين جهان بايد آگاهي هاي خود را فراموش کنيم و با ناآگاهي هاي کودکانمان همراه شويم، چنانکه رسول گرامی اسلام (ص) می فرماید:" به کودکان خود محبت کنید و نسبت به آنها ترحم نمایید. وقتی به آنها وعده دادید، وفا کنید زیرا آنها جز اینکه شما را روزی دهنده خود می بینند تصور دیگری ندارند
در سال ۱۹۴۶ بعد از جنگ جهانی دوم در اروپا، مجمع عمومی سازمان ملل بهمنظور حمایت از کودکان، سازمانی به نام یونیسف را ایجاد کرد که نخست «انجمن بینالمللی ویژهٔ کودکان سازمان ملل» نام گرفت. در سال ۱۹۵۳، یونیسف یکی از بخشهای دائمی در سازمان ملل متحد گردید.
پیمانحقوق کودک یک کنوانسیون بینالمللی است که حقوق مدنی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کودکان را بیان میکند. دولتهایی که این معاهده را امضا کردهاند موظف به اجرای آن هستند و شکایتهای راجع به آن به کمیته حقوق کودک ملل متحد تسلیم میشود، این کنوانسیون در ۲۰ نوامبر ۱۹۸۹ مورد پذیرش مجمع عمومی سازمان ملل متحد قرار گرفت و از ۲ سپتامبر ۱۹۹۰ (سی روز پس از تودیع بیستمین سند تصویب یا الحاق) لازمالاجرا شدهاست. تاکنون ۱۹۳ کشور (تمام اعضای ملل متحد به جز ایالات متحده آمریکا و سومالی) این سند را امضا کردهاند و در ۱۴۰ کشور اجرا میشود و به این ترتیب مقبولترین سند حقوق بشر در تاریخ است.
کودک بر اساس ماده یک پیماننامه حقوق کودک به هر انسان کمتر از ۱۸ سال گفته میشود. مگر آن که قانون قابل اعمال در مورد کودک سن قانونی کمتری را تعیین کرده باشد. این کنوانسیون شامل ۵۴ ماده و دو پروتکل اختیاری بوده که چهار اصل پایهای آنرا جهت میدهد:
- هیچ کودکی نباید از تبعیض رنج ببرد.
- زمانیکه در رابطه با کودکان تصمیمگیری میشود، باید منافع عالیه آنان در راس قرار گیرد.
- کودکان حق حیات داشته و باید رشد کنند.
- کودکان حق دارند آزادانه عقاید و نظرات خود را ابراز کنند و این نظرات در تمامی اموری که به آنها مربوط میشود، باید مورد توجه قرار گیرد
افغانستان درسال 1373به کنوانسیون بین المللی حقوق طفل پیوسته است همچنان درقانون اساسی افغانستان که مواد آن رعایت حقوق بشری تمام شهروندان بوسیله دولت را تضمین نموده است روی ارزش های سازنده وحمایت کننده حقوق طفل چون حمایت وتامین سلامت جسمی وروحی خانواده و تربیت اطفال تعهداتی به ملت سپرده شده است، افغانستان مطابق به قوانین ملی وبین المللی تعهداتی درقبال تامین حقوق طفل دارد وموظف است تا جهت تطبیق این قوانین و ایجاد زمینه ها وآسانی های لازم برای دسترسی کودکان به حقوق شان باید راهکارهای موثری را رویدست گیرد ودولت افغانستان به خاطر هماهنگ ساختن قوانین ملی با قانون اساسی یک رشته قوانین مقررات ولوایح را درزمینه احقاق بهتر حقوق طفل بازتاب داده است.
******

انجینرمحمد هاشم رائق
روز پدر
پدرداشتن بزرگترین و با ارزش ترین نعمت دنیاست
ونداشــتن اش تلخ ترین وزجر آور تـــرین غم دنیا
کوه هم اگر باشی با رفتن پدر می شکنی
خدایا سایه هیچ پدری را ازسرخانواده اش کم نکنی
صحنه زندگی ما با خاطره هایی سرشاراز گذشت و ایثارگره خورده است در اطراف ما، کسانی هستند که عمری پروانه وا ر حتی با شرارت شمع و باغبانی با تلخی ورنج، زندگی کرده اند آنان تمام شدن را به بهای ساختن و سوختن را به قیمت شادی بخشیدن اندوخته اند اینکه کسی بتواند تا این حد، بیدریغ عشق بورزد و اینگونه لبریز ازسخاوت باشد، معمایی است شگرف با پاسخی آسان؛ واژهای است به نام پدر
اوست که میتواند بی هیچ چشمداشت، اینگونه چشمه زلال مهربانی باشد و جوهرگرانمایه وجود را جاری جسم و جان فرزندانش سازد
اوست که میتواند اینگونه ارزانْ عاطفه ارزانی کند او بلندترازادراک واژهها و فراتراز قامت سپاسهای ماست سازندهترین نظام ارتباطی انسان، در چرخه ارتباطها زندگی میکند؛ ارتباط با خدا، خود، پدر و مادر، همسر، همسایه، همسفر، همسفره، همجنس، نا همجنس، دوست، دشمن و حتی حیوانات و طبیعت دراین میان، یکی ازدیرپاترین و سرنوشتسازترین ارتباطها، همراهی وهمزیستی انسان با پدر و مادر است این ارتباط، برنامهای پویا و فراگیر برای پاسداری از نظام خانواده را میطلبد اگر پیوندها و پیمانهای استوار سنتی و دینی درهجوم آتشناک بیتفاوتی و بیمهری سست گردد و ناهنجاریهای اخلاقی و اجتماعی همهگیر شود، انسانِ بیپناه، میزبانِ تنهایی وحشتخیز خویش میگردد پدر و مادر، دو بنیاد خانواده هستند و استوارماندن خانواده و آفتزایی از آن، به پاس داشتن حقوق و حرمت آنان وابسته است ازاینرو، دین اسلام، حقوق و وظایفی را که باید در این ارتباطها رعایت شود، به زیبایی بیان کرده و سازندهترین نظامها را برهمزیستی سالم و سرشار از نشاط و تعالی پیشنهاد داده است بیشک، ژرفترین نگاهها و آموزندهترین مفاهیم را باید در اندیشههای بلند دو پدر معنویمربی و معلم به منزله پدردر فرهنگ اسلامی، افزون برتأکید برتکریم و احترام پدر حقیقی، برای پاسداشت برخی دیگرازافراد اثرگذاردرتکوین شخصیت انسان، از آنان با واژه پدریاد و به تعظیم و اکرامشان سفارش شده است در روایتی آمده است: «به راستی پدران، سه نفر هستند: پدری که عامل پیدایی ما شده است (پدر حقیقی)؛ پدری که ما را پرورش داده است (مربی) و پدری که به ما آموزش داده است (معلّم)همچنین در برخی روایات، تکریم برادر بزرگتررا توصیه کرده و او را به منزله پدر شمردهاند.
پدر روزت مبارک
ای طنین نام تو بر گوش من
ای پناه گریه ی خاموش من
همچو باران مهربان بر من ببار
ای که هستی مثل ابر نو بهار
پدر عزیزم روزت مبارک
پدرم به یمن لطف تو بختم بلند خواهد شد
سرم به خاک رهت ارجمند خواهد شد
لبی که زمزمه درد می کند شب و روز
به یمن روی تو پر نوشخند خواهد شد
روزت مبارک
ای پدر بوی شقایق می دهی
عاشقی را یاد عاشق می دهی
با تو سبزم،گل بهارم،ای پدر
هر چه دارم از تو دارم ای پدر
روز پدر مبارک
پدر دستانت برایم گهواره بودن
چشمانت مثل چراغ خــانه من
بجز تو از همـــه دنیا بریدم
کسی را مثل تو عاشق ندیدم
روزت مبارک پدر عزیزم
از گلشن هستی چو خدا دانه ی ما کاشت
بر ریشه ی ما آب،پدر مایه پدر بود
در باغ وجود آفت و نقصان وملالت
در دفع هم آرایه و پیرایه پدر بود
پدرم روزت مبارک
پدر جان قسم بجان عزیز ات که هیج گاه
یاد شکوه مند تو إز دل نمی رود
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
نقشی تو هم دمی ز مقابل نمی رود
روزت مبارک پدرم
چون سایه ی رب بر سر ما سایه پدر بود
برسایه ی رب در صحف همسایه پدر بود
ایزد چو بفرمود که او رب صغیر است
در دفتر عشق آیه و سرمایه پدر بود
پدرم روزت مبارک
روز بزرگداشت مقام مردانگی و انسانیت...
آن گنجی که هر کسی نمی توانه دارای ان باشه...
روز موجودی با محبت به نام پدر...
پدر عزیزم روزت مبارک
******
بشیر حقیار حسینی
آیا روزه خواری بیاحترامی به روزه داران است؟
اول: روزه طبق آموزههای اسلام از جملهٔ «حقوقالله» است.
دوم: خدا برای تأمین حقوق خود نیاز به وکیلمدافع ندارد. یعنی اصولاً خدا هیچ نمایندهای به روی زمین نفرستاده است تا در راستای تأمینِ حقوقِ وی مبارزه کند. حتی پیامبران هم وظیفه نداشتند در راستای تأمینِ حقوق خدا مبارزه کنند و صِرفاً مؤظف به ابلاغِ آن بودند
(وَ مَا عَلَینَا إلاّ البَلاغ).
سوم: بنابراین، روزهخواریِ یک شخص اصولاً به کسی دیگر مربوط نیست. روزه یکی از آیینهای عبادیِ اسلام است و اگر با زبانِ تمثیل سخن بگوییم، بسانِ یک فرکانس یا شمارهتلفن عمل میکند. خدا این شماره را در اختیار ما گذاشته است تا از طریقِ آن با او پیوند برقرار کنیم و از پاداش ویژهای که برای ما درنظر گرفته است بهرهمند شویم (الصَّومُ لِی و أنَا أجزِی به).
چهارم: برقراری یا عدمِ برقراریِ پیوند با خدا امری کاملاً شخصی است و مربوط به حریمِ خصوصی هر فرد میشود، هیچکس اجازه ندارد وارد این حریم شود و فرد را به خاطرِ برقراری یا عدمِ برقراریِ پیوند با خدا، موردِ پرسوجو و بازخواست قرار دهد.
پنجم: در یک جامعهٔ سالمِ انسانی، روزهدار و روزهخوار با آرامش و در فضایی عاری از تنش، همزیستیِ مسالمتآمیز دارند و هیچیک به خود حقِ مداخله در امور دیگری را نمیدهند و به حریمِ خصوصی او قدم نمینهند. حتی اگر یک شخص کسالت هم نداشته باشد و روزه بخورد، ما شرعاً و اخلاقاً حق نداریم که وی را موردِ مؤاخذه و بازخواست قرار دهیم. در هیچیک از آموزههای قرآن و سنتچنین حقی برای ما تجویز نشده است.
ششم: شخصی که قصد روزهگرفتن نداشته باشد و به خاطر پرخاش و خشونت دیگری تن به روزهداری بدهد به هیچوجه از درونمایههای معنوی رمضان مستفید نمیشود. دینداریِ اجباری در ترازوی خدا وزنی ندارد. خداپرستی، انتخابی، شخصی و امری کاملاً خصوصی است. بگذاریم که انسانها خدا را آزادانه و عاشقانه بپرستند، نه خائفانه و هراسناکانه.
******
گردآورنده: سهیلا" عمری"
جایگاه جوانان در پروسه صلح –
The status of youth in the peace process
صلح به معنای زیستن در رفاه، آزادی و به دور از تجاوز و خصومت میباشد. صلح از لحاظ اجتماعی به معنای زندگی کردن در فضای عاری از تشنج، تضاد، ترس و خشونت است. صلح در معارف اسلامی به عنوان یک امر مطلوب و پسندیده مطرح شده است. در برخی از آیات قرآنکریم حکمت صلح در رفع تنازع تشریع شده است. مانند آیۀ مبارک 128 سورۀ نساء در قسمت اختلافات ببن زن وشوهر (فلا جناح علیهما انیصلحا بینهما صلحا والصلح خیر) بناً یک جامعه صلحآمیز عبارت از جامعهی است که شهروندان آن از امنیت فزیکی، روانی و اقتصادی برخودار بوده و به دور از هر نوع تبعیض، دسترسی به عدالت، حقوق و خدمات داشته باشند.
افغانستان کشوری است که رقم درشت از نفوس آن را جوانان تشکیل میدهند. همه میدانیم جوانان تحصیل کرده و متخصص ظرفیت و توانایی ایجاد تغییر و دگرگونی در سطح ملی و بین المللی را دارند و منبع مهم از خلاقیت و محرک دگرگونی های اجتماعی به شمار میروند؛ اما متاسفانه امروز جوانان از تلاش هایی که در سطح ملی و بین المللی به خاطر تامین صلح جهانی و حل و فصل منازعات صورت میگیرد به حایشه رانده شده اند. داشتن جوامع صلحآمیز، به هم پیوسته و متحرک مستلزم حضور و اشتراک هدفمند جوانان میباشد.
اشتراک فعالانه جوانان در روند صلح یک امر حتمی است. اگر چه هموطنان عزیز ما از مدت ها به اینسو در نتیجه مشکلات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مشقات زیادی را متحمل گردیده اند؛ اما قشر جوان با شور، شوق و علاقمندی فراوان تمام تلاش های خویش را بر روی ساختن یک آینده بهتر و صلحآمیز متمرکز ساخته اند. قرار آمارهای منتشر شده، دو بر سه حصه نفوس افغانستان را جوانان تشکیل میدهد و این جوانان محرک اصلی پیشرفت های هیجده سال گذشته در افغانستان بوده اند. رسانه ها یکی از مثال های برجسته در این زمینه می باشد. همچنان جوانان در تامین وحدت ملی که مستقیماً بالای پروسه صلح اثر مثبت میگذارد نقش خویش را به وجه احسن انجام داده اند. عدالت و صلح زمانی تامین میگردد که ریشه تمام تعصبات و تبعیض ها خشکانیده شود. تا زمانی که متحد و یکدست نشویم کاری از پیش نخواهیم برد. جوانان افغانستان معتقدند که کشورمان به روز های تاریک گذشته بر نخواهد گشت و آنان خواهند توانست با تلاش و پشتکار شباروزی خویش اساس افغانستان نوین و مترقی را بگذارند. ترویج و نهادینه سازی روحیه ملی در میان جوانان میتواند در این زمینه کمک خوبی به شمار آید.
نسل جوان امروز جداً نگران سرنوشت شان به عنوان قربانیان واقعی جنگ تحمیلی هستند؛ آنها درک کرده اند که منحیث نسل تاثیرگذار مسوولیت تاریخی بس خطیری را نسبت به آیندگان بر دوش دارند. مذاکرات صلح و گفتگوها بر سر آینده کشور و آینده نسل جوان است و افغانستان آیندهای جز جوانان ندارد. بدین ترتیب آمدن صلح پایدار در کشور مستلزم اشتراک و حضور جوانان در روند صلح است. ما باید مواد قطعنامه شماره 2250 شورای امنیت سازمان ملل متحد در مورد جایگاه جوانان در تامین صلح و ثبات جهانی را جداً رعایت نموده و نقش جوانان افغان را در سطوح پالیسی سازی و تصمیمگیری های کلان در نهاد های دولتی و بین المللی نباید نادیده بگیریم. جوانان افغانستان نقش بسزای در آوردن صلح و امنیت دارند. بنابراین در جریان پروسه صلح باید به مطالبات نسل جوان به شکل جدی توجه صورت گرفته و خواسته های جوانان نباید نادیده گرفته شود. از طرف دیگر جوانان نیز باید در مسایل مهم ملی اساس بوده و آگاهانه و فعالانه نقش شان را در روندهای سیاسی و ملی ایفا کنند.
توجه یکجانبه به جوانان و خواسته های آنان کارساز نیست؛ بلکه جوانان نیز باید نسبت به قضایا برخورد مثبت داشته باشند و عملکرد موثر خودشان را در فرایندهای ملی نشان بدهند. این کار ممکن نیست؛ مگر این که جوانان اولا، دانش علمی خود را در مسایل مختلف بالا ببرند؛ ثانیا، ظرفیت های مسلکی و توانایی های عملی خود را در پیشبرد پروسه های ملی و از جمله پروسه صلح به اثبات برساند.
جوانان زمانی میتوانند نقش و کارکرد مثبت خود را در فرایندهای ملی ایفا کنند که توانایی انجام مسولیت های مهم را داشته باشند.
دست آوردها -
Achievements
در جهان، همین جوانان اند که بخشی از قربانیان و یا اکثراً عاملان خشونتها میباشند. حدود 600 میلیون جوان در کشورهایی زندگی میکنند که در آنجا ها جنگ و خشونت وجود دارد و این جوانان اند که قربانی خشونتها میشوند. دسترسی نداشتن به تعلیم و تربیت، خدمات ابتدایی اجتماعی و فرصتهای اقتصادی، عقدهها علیه بی عدالتی اجتماعی و اعتماد نداشتن به دولت باعث شده که فقر و ناامیدی در بین جوانان گسترش بیابد.در جریان سالهای گذشته تا اکنون کنفرانسها، برنامههای رادیویی و تلویزیونی جهت آوردن صلح و حل منازعات افغانستان تدویر گردیده است. معینیت امور جوانان در روز تجلیل از جوانان طی یک کنفرانس تاکید بر نقش جوانان در پروسه صلح کرد. این در حالی است که این معینیت کدام اجندا مشخص جهت دخیل ساختن جوانان در پروسه صلح ندارد. همچنان دفتر معاونت سازمان ملل متحد برای افغانستان (UNAMA) برنامههای رادیوییای را برای دخیل ساختن جوانان در پروسه صلح اجرا کرد که این فعالیت هم دوامدار و منظم نبوده که باعث ترغیب جوانان در آوردن صلح و حل منازعات در افغانستان شود. و به تازهگی تلویزیون طلوع برنامهای را تحت عنوان (بوستان صلح و میدان جنگ) به راه انداخته است که اجندا آن، دخیل ساختن دانشجویان پوهنتونهای افغانستان در پروسه صلح است. این اقدام ستودنی است، اما کافی نیست.
عوامل کمرنگ ساختن نقش جوانان افغانستان در پروسه صلح و حل منازعات -
Factors Ab-normalizing the role of Afghan youth in the peace and conflict resolution process
بیکاری و فقر -
Unemployment and poverty
اکثر مردم افغانستان و به خصوص جوانان افغانستان، دستوپنجه با فقر و بیکاری نرم میکنند و توجه جوانان افغانستان بر یافتن وظیفه تمرکز یافته است. این بخش جامعه، کمتر به صلح فکر میکنند.
عدم امنیت -
Insecurity
هر فعالیت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی نیاز به امنیت دارد، متاسفانه در افغانستان حتا اجتماعات مورد تهاجم هراسافگنان قرار میگیرد و هیچ نهاد دولتی نتوانسته به خوبی امنیت اجتماعات و فعالیتهای جمعی را به طور احسن آن تامین کند. مثال زندهای آن هدف قرار گرفتن اجتماع مردم برای خواستن امنیت در جاغوری مالستان است. نبود امنیت باعث شده که جوانان از ایجاد اجتماع و درخواست جمعی برای صلح دلسرد شوند.
ناآگاهی و نبود ظرفیت –
Unawareness and lack of capacity
متاسفانه ناآگاهی و ظرفیت پایین جوانان باعث شده که جوانان افغانستان در پروسهی صلح در حایشه بمانند با وجود که اکثریت عاملان و بخشی از قربانیان اصلی خشونتها نیز همین جوانان اند، اما در مورد پروسهی صلح بسیار کم میدانند.
فرار مغزها –
Brain drain
فرار جوانا نخبه و شایسته به کشورهای دیگر، عامل دیگر کمرنگ شدن نقش جوانان در پروسه صلح میباشد. متاسفانه کشورهای انکشافیافته طی برنامههای مختلف جوانان نخبه این مملکت را به خود جذب نموده و سرمایه بشری این مرز و بوم بسیار به آسانی از دست میرود. هزاران جوان نخبه افغانستان طی سالهای گذشته به کشورهای امریکایی و اروپایی توسط برنامههای مختلف آن کشورها از افغانستان خارج شدهاند که این یک ضربهی بزرگ بر پیکر افغانستان میباشد.
روابط بر ضوابط –
Relationships on the criteria
اکثر مقرریها در پستهای دولتی خصوصا نهادهای دیپلوماسی افغانستان نظر به روابط و شناخت تطبیق گردیده است. بخشهایی از نهادهای مدیریت دیپلوماسی افغانستان مرجع اصلی ترویح صلح و حل منازعه افغانستان در دست کسانی است که نظر به روابط و شناخت مقرر شدهاند و باعث دلسردی در تلاش جوانان برای به دستآوردن پستهای متذکره شده است. در کشورهای دیگر، یک پروسه منظم برای به دست آوردن پستهای مربوط به نهادهای دیپلوماسی وجود دارد.
ضعف معینیت امور جوانان افغانستان –
Weakness of Afghan youth affairs department
در چندین سال گذشته نه وزارت امور جوانان و نه معینیت امور جوانان وزارت اطلاعات و فرهنگ نتوانستهاند یک پالیسی جامع برای ازدیاد نقش جوانان در پروسههای مختلف سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به وجود بیاورند ضعف این نهاد باعث ایجاد تلاشهای فردی و تکمحوری جوانان برای دخیل شدن در پروسهی صلح و حل منازعه شده است. نبود انسجام فعالیتهای جوانان در پروسه صلح و حل منازعه دلیل کنار گذاشتن آنها در این پروسهی ملی میباشد.
نبود جوانان در تصمیمگیریها –
The lack of youth in decision-making
یکی دیگر از عواملی که جوانان از پروسه صلح و حل منازعه دلسرد شدهاند حضور کمرنگ شان در تصمیم گیریها در مورد صلح است. دولت و جامعهی جهانی، نتوانسته اند که چارچوپ جامع برای اشتراک قشرهای مختلف جامعه به خصوص جوانان در پروسهی صلح را به میان بیاورند.
راهکارهای دخیل سازی جوانان در پروسه صلح -
Solutions for involving young people in the peace
ایجاد کنفرانسها، برنامههای رادیویی، برنامههای تلویزیونی و اجتماعی برای گوش دادن به نظرها جوانان در مورد پروسهي صلح و حل منازعه، میتواند باعث دخیل شدن هرچه بیشتر آنها در این پروسه شود. این فعالیت باید منظم و دوامدار باشد که جوانان را وادار به مطالعه و تحقیق در مورد صلح کند تا بتوانند تیوریها و تجربههای دیگر کشورها را در مطابقت به وضعیت افغانستان استفاده کنند. این فعالیت را معینیت امور جوانان با همکاری شورای عالی صلح و دفتر معاونت ملل متحد در افغانستان(UNAMA) میتواند طی یک پلان منظم تطبیق کند.
انکشاف دانش و مهارتهای جوانان در رابطه به صلح و حل منازعه -
Developing youth knowledge and skills in peace and conflict resolution.
جوانان یک نیرو بالقوه و با انرژی هستند که انکشاف آنها میتواند باعث تغییر مثبت در جامعه شود دولت افغانستان با هماهنگی نهادهای بینالمللی به خصوص سازمان ملل متحد میتواند برنامههای کوتاه مدت و دراز مدت انکشافی و ارتقای ظرفیت در مورد صلح و حل منازعه را برای جوانان افغانستان راهاندازی کند و ار این نیروها برای آوردن صلح و تغییرات مثبت در جامعه افغانستان استفاده کنند.
اعتمادسازی میان دولت و جوانان -
Confidence between government and youth.
فاصله بین دولت و جوانان میتواند باعث سوء استفاده گروههای تروریستی و هراسافگنی از جوانان شود، دولت میتواند با ایجاد پالیسی جامع و منسجم جوانان در پروسههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی دخیل بسازد. دخیلسازی جوانان در پروسهی صلح در سطح مرکز و ولایت میتواند باعث رشد فکری در تصمیمگیری آنها شود. دولت میتواند توسط ورکشاپها و پروژهها با حمایت نهادهای بینالمللی فاصله میان دولت و جوانان را از بین برده و آنها را در پروسه تصمیمگیری صلح دخیل بسازد.
در نهایت باید از جوانان جهتآوردن تغییر مثبت و صلح در جامعه استفاده اعظمی شود دستآوردهای کنونی برای دخیلسازی جوانان در پروسه صلح بسیار اندک و نامنظم است. فعالیت های دولت و شورای عالی صلح متمرکز به جوانان که در صفوف مخالفان میجنگند میباشد. باید فعالیتهای دولت، شورای عالی صلح و دفتر معاونت سازمان ملل متحد در افغانستان (UNAMA) متمرکز به تمام جوانان خصوصا جوانان که فعالیتهای غیر خشونتآمیز انجام میدهند، شود. دخیلسازی جوانان با ایجاد فضا برای ارایه مفکورهها و نظرهایشان دربارهی صلح و حل منازعه، ارتقای ظرفیت جوانان در مورد صلح و ایجاد اعتماد بین دولت و جوانان با دایر نمودن ورکشاپها و پروژههای کوتاهمدت و درازمدت قابل تطبیق است.
******
"ارزش زیادی در بلا ها و مصیبت ها وجود دارد چون تمام اشتباهات در آن ازبین میرود•••"
داکترشریفی
دوستان عزیز عرض سلام و ادب ؛
سرگذشت "ادیسن" مخترع مشهور آمریکائی را چون در آن پند و حکمتی نهفته است ، خواستم با شماعزیزان در میان بگذارم امید ، مورد توجه شما قرار گیرد.
ادیسن درسنین پیری بعداز اختراع لمپ(گروپ)برق ، یکی ازثروتمندان آمریکابشمار میرفت و درآمد سرشارش را تمام در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود جمع میکرد و این آزمایشگاه ، بزرگترین عشق پیر مرد بود • هر روز اختراعی جدید در آن شکل میگرفت تا آماده فروش و ورود به بازارشود . در همین روز ها بود که نیمه های شب از دفتر اطفائیه شهر به پسر او اطلاع دادند که آزمایشگاه پدرش در آتش میسوزد وحقیقتا" کاری از دست آنها بر نمیآید و تمام تلاش آنها فقط جلوگیری از گسترش و وخامت آتش بر سایر ساختمانهاست . آنها تقاضا داشتند که موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع آقای ادیسن رسانده شود • پسر باخود اندیشید که احتمالا" پیره مرد باشنیدن این خبر سکته میکند و از بیدار کردن او منصرف شد • خودش را بمحل حادثه رسانید و باکمال تعجب دید ، پدرش در مقابل ساختمان آزمایشگاه روی چوکی نشسته وسوختن حاصل عمرش را نظاره میکند • پسر تصمیم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد • او می اندیشید که پدر در بدترین شرایط عمرش بسر میبرد • ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را دید و با صدای بلند و سرشار از شادی گفت: پسر تو اینجاه هستی؟ رنگ آمیزی شعله ها را می بینی؟ حیرت آور است ! من فکر میکنم که شعله های بنفش به علت سوختن گوگرد در کنار فاسفور بوجود آمده است ••• وای خدای من ! خیلی زیباست• کاش مادرت هم اینجا بود و این منظره زیبا را میدید !! کمتر کسی در طول عمرش امکان دیدن چنین منظره زیبائی را خواهد داشت !!!
نظر توچیست پسرم ؟ پسرحیران و گیچ جواب داد : پدر تمام زندگیت در آتش میسوزد و تو از زیبائی رنگ شعله ها صحبت میکنی؟ چطور میتوانی ؟ من تمام بدنم میلرزد و تو خونسرد نشسته ای؟ پدرگفت : پسرم ؛ از دست من و تو که کاری برنمیآید ، موظفین اطفائیه که تمام تلاش شانرا میکنند. در این لحظه بهترین کار لذت بردن از منظره هاست که دیگر تکرار نخواهدشد . درمورد آزمایشگاه و بازسازی و جور کردن آن فردا فکر میکنم ! حال موقع اینکار نیست ؛ به شعله های زیبا نگاه کن که دیگر چنین امکانی را نخواهی داشت.
فردا صبح "ادیسن" به خرابه ها نگاه کرد و گفت :
"ارزش زیادی دربلاها و مصیبت ها وجود دارد ، تمام اشتباهات ما درین آتش سوخت - خدا را شکر که میتوانیم از اول شروع کنیم"••••
"ادیسن" سال بعد مجددا" در آزمایشگاه جدیدش مشغول کار بود و همان سال یکی از بزرگترین اختراع اشرا یعنی ثبت صدا و گرامافون را تقدیم جهانیان کرد •••••
( ارزش زیادی در بلا ها و مصیبت ها وجود دارد چون تمام اشتباهات در آن ازبین میرود•••)
داکترشریفی
******
الحاج امان الملك جلاله
بهارپرازصلح وامنيت
برآمدباد صبح وبوي نوروز
بكام دوستان وبخت پيروز
مباركبادت اين سال وهمه سال
همايون بادت اين روز وهمه روز
اي بهارخوشگوار، اي موسم پربار، اي بهارنيك منظر، اي بهارپرثمر، اي بهار جان پرور، اي بهار فيضرسان، اي بهار تازگي بخش جهان، اي بهارپراميدوطراوت، اي بهارباسرور وفرحت،اي پيام آورخوشي وشادي،اي بهار نازنين، اي بهاردلنشين، فرارسيدن تراتحسين وآفرين گفته ، باستقبال وخوش آمديدتوآغوش محبت ميكشاييمً
بامدادي كه تفاوت نكند ليل ونهار
خوش بوددامن صحراوتماشاي بهار
خبرت هست كه مرغان سحرميگويند
آخراي خفته،سرازخواب جهالت بردار
بهاريعني دميدن روح حيات دركالبدطبيعت وماه حمل آن وسيلهً جريان خون درشاهرگ هستي.
طبيعت بعدازگذراندن دورههاي سرد وبيمحصول باآغازبهارزندگي يافت، پس إنسان هم بعنوان يكي ازمخلوقات الهَي بهمراه طبيعت به رستاخيز برخيزد وباحيوانات وپرندگان باهم به جشن وپاي كوبي برخيزند.
درخت غنچه برآوردوبلبلان مستند
جهان جوان شدوياران بعيش بنشينند
بساط سبزه لگدكوبشدبپاي نشاط
زبسكه عامي وعارف برقص برجستند
اي بهار پرازاميدهاوآرزوها،اين رابگو كه آياورودتوبرممالك پرازصلح وامنيت مملو
ازنازونعمت، درپيوندهمبستگي وصميميت، همان لذت ومسرت رابرايت مهيا ميسازد؟ تااينكه گذرتوبرسرزمينهاي پرازجنگ وخونريزي،ظلم وقساوت نفرت وانزجار بيفتد؟ هم همان احساس رضايًت وخوشنودي راميداشته باشي؟
يقيناًكه ني....! ونبايد هم.....!
مثلاًسري بكشور محبوب ماافغانستان ميزني ومي بيني كه تعدادكشته هادرمساجد ومكاتب، وأجساد تكه وپاره برروي سركهاوبازارها،وتنهاي زخمي وپرخون زنان وأطفأل بيگناه درهرسو
درترس وگريزرامينگري...آيااشكهايازغم واندوه ازديدگانت فرو نميريزد؟ وإحساس شادماني راازروح وروانت نمي
زدايد؟وازآمدنت بهمچو مصيبتكدهً
جهنمي إظهار افسوس وندامت نمي كني؟ يقيناًً كه ميكني...! وبايدهم بكني..!
پس اي بهار فرخنده به فرستنده ات بگو؛ كه اي آفرينندهً زمين وزمان، واي
گردانندهً فصول خزان وزمستان،واي رونق دهندهً بهاران وتابستان ...نظررحمت وبخشايش اترا بحال اين ملت زار وپريشان معطوف داروبراي مدتي هم كه شده بخاطر استقبال وخيرمقدم ازين فصل بهارصلح وآرامش راحت و تسكين رادرين سرزمين برقرار فرما، تامزاياي ورود اين بهار خجسته بالذت وشادماني تجليل نمايند.ودرد ورنجي راكه ازساليان درازبآن رودررو هستند اقلاًدرين فصل تازگي ونشاط بدون ترس وواهمه بدون انفلاق وقتال جشن بگيرند،ورجنجهاوغمهاي گذشته را
بفراموشي بسپارند.
ازدل پرخون بلبل كي خبرداردبهار
هرطرف چون لاله صد خونين جگرداردبهار
سال نوتان ميمون باد!
******
مضمون انتخابی
خبرنگار کیست؟
قلم خبرنگار، رسانهاي كه بايد از دامن صداقت برخيزد!
خبرنگارانعكاس وقايع، تدوين صحيح، عزم راسخ، صبري بلند، را بايد از آن خود و قلمش داشته باشد، چراكه قلم خبرنگار رسانهاي است كه بايد از دامن صداقت برخاسته باشد.
حرفهاي كه شب و روز ندارد، عصر ارتباطات به او نياز وافر دارد، در اطلاع رساني نقشش انكارشدني نيست، بايد همواره در پي خبر باشد و با خبر، بايد با قبول خطرهاي فراوان، از مرزها نيز گذر كرده و به واقع «خبرنگاري» كند.
خبرنگار بايد براي خبر مخاطب مهيا كند؛ يعني آنچه توليد ميشود بايد خواننده داشته باشد؛ اين خبر بايد سالم، استاندارد و خوشطعم باشد تا خواننده از خوانش آن لذت ببرد. اولين درسي كه يك خبرنگار ميآموزد حفظ منافع ملي است و اين شتاب در ارسال خبر نبايد خبر را به سويي سوق دهد كه منافع ملي با خطر مواجه شود.
در حوزه ادبيات نقش خبرنگاران، مطبوعات، سايت و مراكز خبري سنگينتر و نقش پر اثرتري است، دليل هم آنكه طرح سوال مناسب در فضاي مطبوعاتي و خبررساني كشور، نقطه آغازين و مهمي در توجه اهالي ادبيات به مسايل ادبي است.
مسايل حوزه ادبيات از تنوع قابل توجهي برخوردر است، برخي از اين مسايل گرهخورده با حوزههاي تصميمگيري فرهنگي و ادبي هستند، در بخش سياستگذاريهاي ادبي توسط مراكزي كه در اين زمينه تامل ميكنند؛ بخشي ديگر مربوط به جريانهاي ادبي و اتفاقات ادبي است كه در طول سال رخ ميدهد، بخش سوم مربوط به نقد ادبي،نظارت و پيگيري آثاري است كه دراين زمينه نوشته شده است.
آنچه قابل تامل است اينكه متاسفانه مطبوعات ما در حوزه ادبيات آن چنان فعال نيستند، در فضاي ادبي كشور در زمان حاضر نشريه تخصصي جدي در حوزه ادبيات نداريم كه به صورت خاص به نقد جدي ادبيات بپردازد؛ البته نشرياتي مانند كتاب ماه، ادبيات و فلسفه، ماهنامه ادبيات داستاني حوزه هنري منتشر ميشوند اما فضاي ادبي ما پايگاههاي مطبوعاتي جدي دراين زمينه ندارد. به دليل نوع كار و حرفه، صفحات ادبي روزنامهها، مطبوعات و سايتها و خبرگزاريها را مرور ميكنم، در عرصه مجلات ادبي متاسفانه مجلهاي كه به شكل مستقل به ادبيات بپردازد بسيار كم داريم؛ دليل اين امر آن است كه مطبوعات و مجلاتي كه در حوزه ادبيات داستاني فعاليت ميكنند، مبتلاي به تفكر ترجمهاي هستند و عملا از رويكرد تحليلانديشههاي ترجمهاي ناتوان و يا عملا با اين انديشه موافق و مبلغ آن هستند.
در روزنامهها هم متاسفانه بخش نقد و تحليل چندان جدي گرفته نميشود؛ اما سايتهاي خبري و خبرگزاريها در اينجا نقش مهمتري برعهده دارند.
در طول فعاليت ادبي با بسياري از خبرنگاران اين عرصه مواجه بودم، از سوالاتي كه اغلب مطرح ميشود مطلع هستم، در مجموعه خبرگزاريها مديران خبري كشور بايد متوجه اين امر باشند كه حوزه ادبيات جدي و ناشناختهاي است كه طرح سوال و تعيين جهت در آن ضروري است. خبرگزاريهايي كه دغدغه ادبيات داستاني دارند، حتما يا بايد از خبرنگاراني بهرهبرند كه در حوزه كاري خود با تجربه و آموزش ديده باشند و يا اگر از افرادي استفاده ميكنند كه داراي
خبرگزارها بايد در قدم اول نگاه حرفهاي به ادبيات داشته باشند، ديگر اينكه از مشاوران با تجربه و مطلع بهره برند، تلاش كنند در انتخاب موضوعات، اهم را بر مهم ترجيح دهند.
بسیاری از افراد نويسندگان خوبي هستند، تجربيات خوبي دارند، جوايز متعددي به آنها اعطا شده اما اينان افرادي نيستند كه بتوانند هم اشراف علمي به بخش ادبيات و هم تجربه كافي در اين زمينه داشته باشند.
اين امر منجر به اين ميشود كه سوال با پاسخ نادرست و يا غيرعلمي و يا غلط نه تنها حل نميشود بلكه سوال جنبههاي پيچيدهتري يافته و نتيجهگيري را براي مخاطب سختتر ميكند، بنابراين انتخاب افراد مهم است.
يكي از ويژگيها در تهيه خبر اين است كه بايد پاسخي را به مخاطب القاء كنيم تا پس از شنيدن نظرات گوناگون منطقيترين آنها را برداشت كند. يكي از ويژگيهاي خبرنگار رعايت امانت است، اين امانتداري جنبههايي دارد كه يكي از آنها رعايت دقيق كلمات است، نكته ديگر خبرنگار بايد در حوزه كاري خود فعالانه تلاش كند چون خبرنگار چشم بيناي موضوعي خوداست، بايد پيشتر از ساير افراد فعاليت كند، اگر اهالي ادبيات نسبت به نكتهاي غافلند خبرنگار بايد آن مسئله را از بطن ادبيات بيرون كشيده و آن را رسانهاي كند.
نكته بسيار مهم، مشورتپذيري در كار خبرنگار است، از خبرنگار انتظار نميرود متخصص حرفهاي و تمام وقت ادبيات باشد، اما اگر خبرنگار بتواند مشورتپذيري را يكي از اصول جدا نشده از خود قرار دهد ميتواند حرفي در رده افراد شاخص ادبيات و يا بخش های ديگر بزند كه اين مسئله مهم است چرا كه خبرنگار زبان گوياي منطقيترين و نابترين تفكرات است.
خبرنگار مسئوليت بزرگي برعهده دارد، به گونهاي بايد به انجام وظيفه بپردازد و به خوبي آن را به پايان رساند چرا كه هر فردي نميتواند خبرنگاري مفيد و خوب باشد، خبرنگار بايد رسالت كاري خود را انجام داده و بتواند تعهد خود را نسبت به جامعه و اتفاقات اطرافش آن گونه كه شايسته است انجام دهد، بنابراين رفتن به سوي اين مسلک براي بسياري از افرادعادي نيست؛ به همين دليل اصولا مباني اين كار ايجاب ميكند نوعي تعهد نسبت به جامعه براي خبرنگار پديد آيد.
معمولا نويسندگان برتر ابتدا خبرنگاران خوبي هستند، اينان در بطن حوادث و اتفاقات قرار دارند. نوع اين كار ايجاب ميكند فكر فعالتر و قلم سرشارتر باشد؛ اما امروز اين خصوصيت قلم كمتر در ميان خبرنگاران ديده ميشود. بسياري از نويسندگان صاحبنام از جمله همينگوي، خبر تهيه ميكردند، برخي از آنها از خبرنگاري وارد عرصه نويسندگي شدند.
يكي از آفتهايي كه درباره نويسندگان وجود دارد خساست قلم است، هنگامي كه يك قلم مدتي ننويسد خسيس ميشود، اما در خبرنگاري به دليل ماهيت كار اين امر رخ نميدهد چرا كه قلم خبرنگاران همواره جاري است، اميتازي كه نويسندگاني كه خبرنگار هستند از آن نيز بهرهمند هستند. شرايط كار خبرنگار ايجاب ميكند در بطن جامعه حضور داشته باشد، نبضاتفاقات روز جامعه و دنيا بايد در دست خبرنگار باشد، اين امر خود امتيازي بزرگ براي نويسنده خبرنگار محسوب ميشود.
مهمترين ويژگي خبرنگار آن است كه مسايلي كه در جامعه رخ ميدهد و ممكن است براي بخشي از جامعه مهم تلقي نشود آنها را به عنوان يك خبر با اهميت جلوه دهد.
خبرنگاران همواره به عنوان ديدهبان يك جامعه هستند، چرا كه در برخي موارد حتي زودتر از مسئولين تحولات را ديده مطرح كرده و آن را به عنوان يك مسئله براي ذهن جامعه و مسئولين طرح ميكنند.
مهمترين رسالت يك خبرنگار ضمن دادن آگاهي به جامعه و مردم، اين است كه بتواند اميدواري نسبت به آينده را براي مردم ايجاد كند؛ او بايد مردم را نسبت به اتفاقات، تغييرات و تحولاتي كه در حوزه داخل، منطقه و بينالملل در شرف وقوع است هوشيار و هوشمند نگاه دارد.
يكي از وظايف خبرنگار اطلاعرساني است.
******
بِسۡمِ ٱللهِ ٱلرَّحۡمَـٰنِ ٱلرَّحِيمِ
صفی الله شیرزادی
مقام و منزلت زن در قرآن:
از آنجائیکه بعضی از جوامع بشری زن را منحیث فرد دوم جامعه و یا هم به عنوان کالا برای استفاده مادی وتجارتی مینگرند، جای دارد تا موقف دین اسلام را که برای زن به عنوان مادر، خواهر و همسر حقوق جداگانه و والای قایل شده است، مورد غور و مداقه قرار دهیم.
قبل از بعثت پیامبر (ص) و در آوان جاهلیت قبایل عرب داشتن دختر در خانواده شان عار دانسته و شرم مینمودند از موجودیت نوزاد مونث، و این فرهنگ قبیلوی باعث شده بود تا دختران نوزاد معصوم را زنده بگور نمایند،.
( وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِٱلۡأُنثَىٰ ظَلَّ وَجۡهُهُ ۥ مُسۡوَدًّ۬ا وَهُوَ كَظِيمٌ۬ (٥٨) سوره نحل ) و جهان غرب که امروز دعوای احترام زن را دارند ابتدائی ترین ارزش برای زن ها قایل نبودند.
آنچه در زير از نظر مي گذرد خلاصه اي است از ديدگاه مكتب رهائي بخش اسلام در مورد جايگاه زن كه با توجه به بخشي از سوره و آيات قرآن كريم تنظيم شده است میباشد.
مقام زن در اسلام چنان است كه در قرآن كريم چارمین سوره مفصل به نام "النساء" و یک سوره مکمل بنام (مریم ) ناميده شده است و در ده سوره ديگر مسائلي مربوط به حقوق و منزلت زنان است و همه جا در خطابات عام آنان مورد خطابند و همچنين مي توان از بسياري از مفاهيم قرآن نكات مهمي را در اين رابطه استنباط كرد و مي توان اين ادعاي دروغ را كه اسلام براي زن ارزشي قائل نيست بدينوسيله بطور كلي منتفي دانست . و خداوند بخاطر مقام والای مادر قرآن را ( ام الکتاب ) یعنی مادر کتب خطاب کرده است .
اسلام زن را بعنوان مسئله مهم زندگي و متمم حيات انساني در مسائل اجتماعي ، اخلاقي و قانوني خود جا داده و او را به عنوان عضو موثر جامعه دانسته است .
پيامبر اكرم صلوات الله عليه و اله آنگاه كه از زنان بيعت گرفت به آنان اعلام كرد شما از عناصر اصلي اجتماع و اركان بنيادي جامعه هستيد و براي حفظ و سلامت آن بايد به ميزان سهم خود از آن پاسداري نمائيد .
زن بعنوان موجودي زيبا ، ظريف ، مستقل ، آرام بخش ، با تقدس دختر ، همسر، خواهر و مادر در مسير تكامل جامعه است و تا ارزش خود را نشناسد و يا جامعه از موهبت او محروم باشد، انحطاط قطعي آن جامعه را بدنبال خواهد داشت .
وَٱللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ أَزۡوَٲجً۬ا وَجَعَلَ لَكُم مِّنۡ أَزۡوَٲجِڪُم بَنِينَ وَحَفَدَةً۬ وَرَزَقَكُم مِّنَ ٱلطَّيِّبَـٰتِۚ أَفَبِٱلۡبَـٰطِلِ يُؤۡمِنُونَ وَبِنِعۡمَتِ ٱللَّهِ هُمۡ يَكۡفُرُونَ (٧٢) - نحل
بسياري از تكاليف مشخص شده براي زنان و مردان يكسان بوده و تفاوت هاي موجود مربوط به نقش ، ظرفيت و لياقت هريك بوده و حقوق آنان نيز بر اين اساس معين شده است .
يَـٰٓأَيُّہَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمُ ٱلَّذِى خَلَقَكُم مِّن نَّفۡسٍ۬ وَٲحِدَةٍ۬ وَخَلَقَ مِنۡہَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡہُمَا رِجَالاً۬ كَثِيرً۬ا وَنِسَآءً۬ۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِى تَسَآءَلُونَ بِهِۦ وَٱلۡأَرۡحَامَۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلَيۡكُمۡ رَقِيبً۬ا (١) - نساء
اي مردم بترسید از خداوندي كه شما را از نفس و ريشه واحد و يگانه آفريد پس از آن از همان ريشه همسرش را آفريد و از آن دو مردان و زنان فراواني را پديد آورد و بترسید از خداوندي كه به او همديگر را سوگنند مي دهيد و پروا كنيد از خويشاوندان ، بدرستي كه خداوتد بر شما ناظر و رقيب است .
إِنَّ فِى خَلۡقِ ٱلسَّمَـٰوَٲتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَـٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّہَارِ لَأَيَـٰتٍ۬ لِّأُوْلِى ٱلۡأَلۡبَـٰبِ (١٩٠) ٱلَّذِينَ يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ قِيَـٰمً۬ا وَقُعُودً۬ا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ وَيَتَفَڪَّرُونَ فِى خَلۡقِ ٱلسَّمَـٰوَٲتِ وَٱلۡأَرۡضِ رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هَـٰذَا بَـٰطِلاً۬ سُبۡحَـٰنَكَ فَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ (١٩١) رَبَّنَآ إِنَّكَ مَن تُدۡخِلِ ٱلنَّارَ فَقَدۡ أَخۡزَيۡتَهُ ۥۖ وَمَا لِلظَّـٰلِمِينَ مِنۡ أَنصَارٍ۬ (١٩٢) رَّبَّنَآ إِنَّنَا سَمِعۡنَا مُنَادِيً۬ا يُنَادِى لِلۡإِيمَـٰنِ أَنۡ ءَامِنُواْ بِرَبِّكُمۡ فَـَٔامَنَّاۚ رَبَّنَا فَٱغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَا وَڪَفِّرۡ عَنَّا سَيِّـَٔاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ ٱلۡأَبۡرَارِ (١٩٣) رَبَّنَا وَءَاتِنَا مَا وَعَدتَّنَا عَلَىٰ رُسُلِكَ وَلَا تُخۡزِنَا يَوۡمَ ٱلۡقِيَـٰمَةِۗ إِنَّكَ لَا تُخۡلِفُ ٱلۡمِيعَادَ (١٩٤) فَٱسۡتَجَابَ لَهُمۡ رَبُّهُمۡ أَنِّى لَآ أُضِيعُ عَمَلَ عَـٰمِلٍ۬ مِّنكُم مِّن ذَكَرٍ أَوۡ أُنثَىٰۖ بَعۡضُكُم مِّنۢ بَعۡضٍ۬ۖ فَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ وَأُخۡرِجُواْ مِن دِيَـٰرِهِمۡ وَأُوذُواْ فِى سَبِيلِى وَقَـٰتَلُواْ وَقُتِلُواْ لَأُكَفِّرَنَّ عَنۡہُمۡ سَيِّـَٔاتِہِمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّهُمۡ جَنَّـٰتٍ۬ تَجۡرِى مِن تَحۡتِہَا ٱلۡأَنۡهَـٰرُ ثَوَابً۬ا مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عِندَهُ ۥ حُسۡنُ ٱلثَّوَابِ (١٩٥) - آل عمران
يَوۡمَ تَرَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَـٰتِ يَسۡعَىٰ نُورُهُم بَيۡنَ أَيۡدِيہِمۡ وَبِأَيۡمَـٰنِهِم بُشۡرَٮٰكُمُ ٱلۡيَوۡمَ جَنَّـٰتٌ۬ تَجۡرِى مِن تَحۡتِہَا ٱلۡأَنۡہَـٰرُ خَـٰلِدِينَ فِيہَاۚ ذَٲلِكَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ (١٢) - حديد
بنابراين زن و مرد در بهره مندي از كسب و سعي و تلاش و پاداش عبادت و الزلم به وظايف و مسئوليت ها مساويند .
وَلَا تَتَمَنَّوۡاْ مَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بِهِۦ بَعۡضَكُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٍ۬ۚ لِّلرِّجَالِ نَصِيبٌ۬ مِّمَّا ٱڪۡتَسَبُواْۖ وَلِلنِّسَآءِ نَصِيبٌ۬ مِّمَّا ٱكۡتَسَبۡنَۚ وَسۡـَٔلُواْ ٱللَّهَ مِن فَضۡلِهِۦۤۗ إِنَّ ٱللَّهَ ڪَانَ بِكُلِّ شَىۡءٍ عَلِيمً۬ا (٣٢) - نساء
هر كس متناسب با شرايط خلقت خود از خزانه بي پايان الهي بهره اي دارد كه بايد از فضل و احسان خداوند آنرا جستجو كند و تمناي بي جا نيز نداشته باشد و مرد و زن هر كدام وظايف محوله را از نظر فردي و اجتماعي ايفا نمايند .
وَلَهُنَّ مِثۡلُ ٱلَّذِى عَلَيۡہِنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ وَلِلرِّجَالِ عَلَيۡہِنَّ دَرَجَةٌ۬ۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (٢٢٨) - بقره
درجه خاص مرد بر زن برای آنست که مرد وظائف خشن وسنگین تر اجتماع را در دوش و بايد در جهت حفظ و آرامش و رفاه خانواده و جامعه صرف گردد و هرگز نشانه كرامت بيشتر او نسبت به زن قلمداد نمي شود زيرا :
ـٰٓأَيُّہَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَـٰكُم مِّن ذَكَرٍ۬ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَـٰكُمۡ شُعُوبً۬ا وَقَبَآٮِٕلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ إِنَّ أَڪۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَٮٰكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ۬ (١٣) - حجرات
زن نيز به نوبه خود با توجه به آيه فوق امتيازات خاصي را داراست كه منحصر به وجود او و متناسب با خاصه هاي وجودي و تكويني اش مي باشد .
در قرآن كريم مردان و زنان با القاب مساوي و همسان ياد شده اند كه بر نقش و جايگاه هر يك در جامعه و مساوي بودن آنان در اصل تكليف تاكيد دارد .
إِنَّ ٱلۡمُسۡلِمِينَ وَٱلۡمُسۡلِمَـٰتِ وَٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَـٰتِ وَٱلۡقَـٰنِتِينَ وَٱلۡقَـٰنِتَـٰتِ وَٱلصَّـٰدِقِينَ وَٱلصَّـٰدِقَـٰتِ وَٱلصَّـٰبِرِينَ وَٱلصَّـٰبِرَٲتِ وَٱلۡخَـٰشِعِينَ وَٱلۡخَـٰشِعَـٰتِ وَٱلۡمُتَصَدِّقِينَ وَٱلۡمُتَصَدِّقَـٰتِ وَٱلصَّـٰٓٮِٕمِينَ وَٱلصَّـٰٓٮِٕمَـٰتِ وَٱلۡحَـٰفِظِينَ فُرُوجَهُمۡ وَٱلۡحَـٰفِظَـٰتِ وَٱلذَّٲڪِرِينَ ٱللَّهَ كَثِيرً۬ا وَٱلذَّٲڪِرَٲتِ أَعَدَّ ٱللَّهُ لَهُم مَّغۡفِرَةً۬ وَأَجۡرًا عَظِيمً۬ا (٣٥) - احزاب إِنَّ ٱلۡمُصَّدِّقِينَ وَٱلۡمُصَّدِّقَـٰتِ وَأَقۡرَضُواْ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنً۬ا يُضَـٰعَفُ لَهُمۡ وَلَهُمۡ أَجۡرٌ۬ كَرِيمٌ۬ (١٨) - حديد
در بعضي از آيات قرآن مي توان به برتري زن بر مرد استنباط نمود كه اين امر وظايف آنان را نسبت به جامعه سنگين تر مي نمايد.
إِذۡ قَالَتِ ٱمۡرَأَتُ عِمۡرَٲنَ رَبِّ إِنِّى نَذَرۡتُ لَكَ مَا فِى بَطۡنِى مُحَرَّرً۬ا فَتَقَبَّلۡ مِنِّىٓۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ (٣٥) فَلَمَّا وَضَعَتۡہَا قَالَتۡ رَبِّ إِنِّى وَضَعۡتُہَآ أُنثَىٰ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا وَضَعَتۡ وَلَيۡسَ ٱلذَّكَرُ كَٱلۡأُنثَىٰۖ وَإِنِّى سَمَّيۡتُہَا مَرۡيَمَ وَإِنِّىٓ أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا مِنَ ٱلشَّيۡطَـٰنِ ٱلرَّجِيمِ (٣٦) - آل عمران.
در ادامه اين گفتگو خداوندد مي فرمايد :
فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ۬ وَأَنۢبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنً۬ا وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّاۖ كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيۡهَا زَكَرِيَّا ٱلۡمِحۡرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزۡقً۬اۖ قَالَ يَـٰمَرۡيَمُ أَنَّىٰ لَكِ هَـٰذَاۖ قَالَتۡ هُوَ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِۖ إِنَّ ٱللَّهَ يَرۡزُقُ مَن يَشَآءُ بِغَيۡرِ حِسَابٍ (٣٧) آل عمران.
در آيه فوق ( ليس الذكر كالانثي ) به برتري زن بر مرد اشاره دارد كه از نظر قرب و نزديكي او به بارگاه لطف و احسان پروردگار عالم است .
اما در مورد اختلافات حقوقي زن و مرد دلايل متعددي ذكر شده كه از جمله آن روايت زير است :
از یکی از امامان پرسيدند چرا زن ضعيف و مسكين يك سهم از ارث مي برد و مرد دو سهم ؟
حضرت فرمودند : زيرا بر زن جهاد و نفقه و خونبها نيست و اينها همه بر عهده مرد است
حق هر كس بايد متناسب با توجه به مسئوليت و نقش او در جامعه تعيين شود و جامعه اي كه زن را به تلاش براي كسب در آمد چون مردان از خانه به بيرون كشانده ، سِمَت مادري و زن بودن و نقش هاي اساسي تربيتي و مديريتي او را ناديده بگيرد ، اجتماع كامل و ايده آلي نيست . اسلام براي اين نقش اهميت فوق العاده اي قائل شده و جنبه هاي معنوي تربيتي را عمدتا به او سپرده است .
وَوَصَّيۡنَا ٱلۡإِنسَـٰنَ بِوَٲلِدَيۡهِ إِحۡسَـٰنًاۖ حَمَلَتۡهُ أُمُّهُ ۥ كُرۡهً۬ا وَوَضَعَتۡهُ كُرۡهً۬اۖ وَحَمۡلُهُ ۥ وَفِصَـٰلُهُ ۥ ثَلَـٰثُونَ شَہۡرًاۚ حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ ۥ وَبَلَغَ أَرۡبَعِينَ سَنَةً۬ قَالَ رَبِّ أَوۡزِعۡنِىٓ أَنۡ أَشۡكُرَ نِعۡمَتَكَ ٱلَّتِىٓ أَنۡعَمۡتَ عَلَىَّ وَعَلَىٰ وَٲلِدَىَّ وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَـٰلِحً۬ا تَرۡضَٮٰهُ وَأَصۡلِحۡ لِى فِى ذُرِّيَّتِىٓۖ إِنِّى تُبۡتُ إِلَيۡكَ وَإِنِّى مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ (١٥) - احقاف
امام رضا عليه السلام مي فرمايند.
"و بدان حق مادر ، لازم ترين حقوق و واجب ترين آنهاست زيرا او باري را برداشته كه هيچ كس بر نمي دارد و فرزند را حفظ كرد ، با گوش و چشم و ساير اندامها ، در حالي كه به اين كار شاد و خوشرو بود ، با همه دشواريهايي كه هيچ كس بر آن تاب و شكيبائي ندارد فرزند خود را حمل كرد ، راضي شد كه خود گرسنه بماند و او سير شود ، و خود تشنه بماند و او سيراب گردد ، و خود برهنه بماند و اورا بپوشاند و خود در آفتاب بماند و او را سايه دهد ، پس بايد شكر از او و نيكوئي به او ، به اين اندازه باشد ، هر چند طاقت اداي كمترين حق او را نداريد ، مگر به ياري خداوند "
وجوه اختلافات حقوقي بين زن و مرد بواسطه شرايط روحي و تكويني او و در راستاي نقش او در جامعه است و اين به معناي بها ندادن و كم ارزش قلمداد كردن او نيست . چنانچه خداوند متعال در ضمن بر شمردن دعاها متقين دعا در باره همسر را در صدر آنها قرار داده است.
وَٱلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبۡ لَنَا مِنۡ أَزۡوَٲجِنَا وَذُرِّيَّـٰتِنَا قُرَّةَ أَعۡيُنٍ۬ وَٱجۡعَلۡنَا لِلۡمُتَّقِينَ إِمَامًا (٧٤) - فرقان.
******

پروين رحمتي
به مناسبت تجلیل از روز زن - هشتم مارچ 2019
مقام والای زن
بيشترين موارد در رابطه به مقام و ارزش گذاشتن، احترام به زن،اشتراک زن در امور و در نظر گرفتن تساوی حقوق زنان است، كه خوشبختانه حضور زن در اسلام هیچ مشکلی را بوجود نمی آورد. او از همان مقامی برخوردار است که توسط دین او یعنی اسلام به او اعطا شده است. آنچه که اسلام برای زن در نظر گرفته است، چیزی است که با طبیعت او هماهنگی دارد، به او امنیت کامل می بخشد و از او در برابر شرایط نامساعد و دشواریهای زندگی محافظت می کند.
زن در دنبال کردن آموزش و یافتن دانش با مرد برابر است . هنگامی که اسلام طلب علم را بر مسلمانان واجب نمود، هیچ تفاوتی میان زن و مرد قائل نشد. در حدود چهارده قرن پیش، پيغمبر اسلام حضرت محمد(ص) اعلام کرد که طلب علم بر هر مسلمانی از زن و مرد واجب است. چنین اعلامی بسیار آَشکار و روشن است و در طول تاریخ توسط مسلمانان به اجرا گذاشته شده است.
زن دارای حق آزادی بیان درست به اندازه مرد است .درست او مورد توجه قرار می گیرد و نمی تواند تنها به خاطر اینکه به جنس مؤنث تعلق دارد کنار گذاشته شود. زن در خانواده میتواند در چهار موقعیت و جایگاه مختلف، ایفای نقش کند و تأثیرگذار باشد. نقشهای دختری، خواهری، همسری و مادری. اهمیت پرداختن به موضوع «زن و خانواده» ریشه در اهمیت نهاد خانواده دارد. خانواده، رکن بنیادین اجتماع بشری و محمل فرهنگهای گوناگون است. اولین شرط داشتن جامعهای سالم و پویا، سلامت و پایداری خانواده است.
بدون خانواده، نه تنها هویت انسانی بشر نابود میشود، بلکه همهی تلاشهای فردی و اجتماعی نیز بیثمر و نافرجام خواهد ماند. یکی از مهمترین علل تأکید اسلام بر تشکیل خانواده، امر انسانسازی مهم است. محیط خانواده مکتب بسیار ارزنده و سازندهای است، بهطوریکه منشأ بسیاری از صفات نيك در آن است.
در صورتی که انسان متوجه این امر باشد و از فرصت استفاده کند، میتواند هم خودسازی کند و هم دیگران را تربیت نماید. پس اين حقيقت مسلم است كه حضور زن در خانواده و اجتماع باعث پيشرفت و ترقي استامروز در كره خاكي ما بهترين زن ها و مادران را داريم كه اين همه دانشمندان، نوابغ و بهترين فرزندان زاده دامن و تربيت سالم آنها است. محبوب ترين زنان حماسه ساز چون ملالي ، نازو انا و غيره داريم. بهترين نويسندگان و زنان دانشمند داريم، باوجود شرايط نامساعد در كشور عزيز زن افغان مسؤوليت خود را فراموش ننموده بلكه دقت بيشر در امور و زندگي روز مره خويش به خرچ داده است. قابل تذكر ميدانم كه زن و مادر خوب بهترين و نزديكترين رفيق فرزندان و همسر خود ميباشد. پس براي اينكه بتوانيم بهترين زن باشيم متوجه صميمت و احترام در كانون خانواده باشيم. مسلهٰ مهم ديگر اينكه احترام گذاشتن به زن فرض هر انسان است. به اميد اينكه هيچ زني در هيچ گوشه از دنيا بار غم را به شانه نه، بل دل شاد و زندگي مملو از محبت داشته باشد.
****

د مور ژبه یا مورنۍ ژبه هغه ژبه ده چې انسان په لومړنیو ورځو شپو کې پرې خبرې کوي او د خپلو خیالاتو اظهار پرې کوي
د مورنۍ ژبې ورځ موږ ته دا موقع په لاس راکوي چې د مورنۍ ژبې پر اهمیت ځان، زموږ قام او نړۍ خبره کړو.
زه به خپلې خبرې په دې پیل کړم چې موږ په یوه نړیوال کلي کې ژوند کوو، چې د ټیکنالوژۍ او مواصلاتو له برکته ورځ په ورځ سره نږدې کېږي.
انګلیسې ژبه د تجارت او تعلیم به سکټورورنو کې د آسانتیا لپاره کارېږي، خو موږ باید خپله ژبه هېره نکړو.
دا ډېره ښه خبره ده چې سړی باید مختلفې ژبې زده کړي ځکه چې دا د نورو هېوادونو او سېمو له خلکو سره د اړیکو ساتلو لپاره مرسته کوي، خو باید د خپلې پېژنګلوۍ مهم اړخ یانې مورنۍ ژبه هېره نکړو.
مورنۍ ژبه د لومړنۍ زده کړې بنسټ:
مورنۍ ژبه د نورو ژبو د زده کولو لپاره بنسټ جوېږي. د ټورنټو پوهنتون پروفیسر داکټر جیم کیومنز وایي٫ هغه کوچنیان چې خپله مورنۍ ژبه یې ښه زده وي، په ښوونځي کې د نورو ژبو د زده کولو ښه استعداد لري.
کله چې مور او پلار له خپلو ماشومانو سره په خپله ژبه کیسې کوي، یا له هغو سره پرې خبرې کوي او ډېر وخت ورسره تېروي نو د ماشومانو مورنۍ ژبه پخه شي.
هغه ماشومان تر نورو ډېر تیار وي چې د هغه هیواد ژبه زده کړي چې هغوی ور کډوال شوي وي.
د مورنۍ ژبې پوخوالی یوه کس ته دا استعداد ورکوي چې ښه فکر ولري او په اسانۍ سره وکولای شي په نورو ساینسې علومو پوه شي.
په مورنۍ ژبه خبره زړه ته لوېږي:
په نړۍ کې هره ژبه له خپل کلتور، احساساتو او د ژوند له بېلګو ډکه وي او دا شیان ترې بیلېدلای نشي.
له کومې ژبې سره چې کله موږ د مور په نس کې ساه اخلو او ور سره اشنا کېږو، هغه ژبه په غټوالي کې زموږ په فکر جوړولو او احساستو ډېر اغېز لري.
نېلسن منډېلا وایی، که له یو چا سره په داسې ژبه خبرې وشي چې هغه پرې پوه شي، نو ستا خبره به د هغه مغزو ته ولوېږي، خو که له هغه سره د هغه په مورنۍ ژبه خبرې وکړې نو دا به د هغه زړه ته ولویږي.
په دې ویلو سره نېلسن منډېلا له خپلې مورنۍ ژبې سره خپله مینه او احساسات وښودل.
مورنۍ ژبه یوه پېژندګلوي:
په نړۍ کې قامونه په خپل هویت، خپل کلتور او ژبه پېږندل کېږي او یو ماشوم له خپل کلتور سره تړي، له هغې ټولنې څخه چې هغه وي او دا د هغه پېژندګلوي جوړوي.
یو ماشوم به ځان د هغه کلتور او ژبې وګڼي چې ښه پرې پوهېږي.
کله چې ماشوم په خپله مورنۍ ژبه ښه نه پوهېږي، موږ ویلای شو چې هغه له خپل کلتور او د پېژندګلوۍ له ارزښته خبر نه دی.
ژبه او پېژندګولي له یو بل سره نه بېلېدونکی تړاو لري.
مورنۍ ژبه تر ټولو غوره او مهمه اله ده چې یو کس خپل شناخت پرې وساتي او له خپل کلتور سره اشنا واوسې.
د مورنۍ ژبې د ساتلو لپاره اړین ګامونه:
په افغانستان کې له ډېرو نورو ستونزو سره موږ د دې شاهد هم یو چې خلک د زده کړو، کار، ښه ژوند، کورنیو شخړو او د بېلابېلو ډلو له خوا د شکنجې له کبله نورو هیوادونو ته مخه کوي.
که په هر دلیل وي او که دا کار د هغوی لپاره ډېر ګټور هم وي، خو دا څرګنده ده چې په بل هېواد کې ژوند د هغوی په مورنۍ ژبه بده اغېزه کوي.
موږ د مورنۍ ژبې له بحران سره مخامخ یو. یونېسکوهم په نړیوالو ژبو د زده کړو ټينګار کوي
په افغانستان کې ډېری میندې او پلرونه غواړې چې د هغوی ماشومان د نورو خلکو تر مخ یوازې په انګریزي ژبه خبرې وکړي او دوی په دې فخر کوي.
که اړینه وي نو هغوی پرېږدئ چې په ښوونځي کې په انګریزي ژبه خبرې وکړي خو په کور کې باید په خپله مورنۍ ژبه خبرې ورسره وشي او هغوی باید مجبور کړای شي چې په خپله مورنۍ ژبه خبرې وکړي.
ډېر هېوادونه لکه اسپانیا، چین، جاپان، کوریا او فرانسه خپلو ژبو ته ډېر اهمیت ورکوي او په خپلو ژبو په ډېر ویاړ خبرې کوي.
که موږ هم غواړو چې خپل کلتور او مورنۍ ژبې ژوندۍ وساتو، نو باید په خپلو ماشومانو د انګلیسي تر څنګ خپلې مورنۍ ژبې هم زده کړو.
******
بسم الله الرحمن الرحیم
و به نستعین و صلی الله تعالی و صلم علی خیر خلقه محمد و علی آله واصحابه اجمین.
اما بعد:
در این روزها از تولد زن فرزانه و با ابهت جلالی یاد میشود که نور چشم رهبر جهان بشریت حضرت محمد مصطفی (ص) بود. او دخترحضرت رسول و بی بی خدیجه کبری همسر گرا می حضرت رسول (ص) است .ولادت بی بی فاطمه زهرا 18 سال قبل از هجری در مکه معظمه اتفا ق افتاده است اودردامان مادر مهربان و پدر گرامی خویش با برخورداری از همه فضایل اخلاقی تربیت یافت و به سن 18 سا لگی باحضرت علی (رض) ازدواج نموده و حاصل این ازدواج پربار و باارزش فرزندانی بود که هر کدام آنها افتخار جهان بشریت محسوب میشوند.
هر باریکه بی بی فاطمه زهرا بعد از ازدواج باحضرت علی(رض) به خانه حضرت رسول (ص) می آمد، حضرت رسول به جلو او می ایستادند، پیشانی او را می بوسیدند و اورا بالا تر ازجایی خود جا میدادند واین مقام نهایت با ارزشی است که حضرت رسول به این دختر عالیقدر خود قایل بودند.
بی بی فاطمه زهرا بااین مقام عالی که داشت به کار خانه خود به حیث یک زن خانه دار مصروف بود. گاهی گندم رابرای پختن نان دستاسی میکرد و گاهی به تربیت اولاد های خود مصروف و گاهی هم از محضر پرفیض پدر بزرگوار خود اخلاق عالی اسلامی را می آموخت و به دیگران به حیث نمونۀ یک زن مسلمان این فضایل اخلاقی را عملاٌ ادا میکرد.
روز درگذشت حضرت رسول (ص) روز جانگداز ی بود برای همه یاران، اهل بیت و جامعه بشری. بی بی عایشه صدیقه(رض) روایت می کند : در لحظه های جان سپاری حضرت رسول (ص) بار حضرت رسول به گوش بی بی فاطمه زهراچیزی گفتند که ما نشنیدیم چه گفتند. در دفعه اول بی بی فاطمه به گریه افتاد و دفعه دوم لبخندی بر لبانش نقش بست. بعد ازوفا ت حضرت رسول (ص) روزی از بی بی فاطمه پرسیدند: ترا دیدم که باری به سرگوشی که حضرت رسول درروز وفات خود با تو داشتند گریه سردادی و بار دیگز لبخندی بر چهره ات نمایان شد. ایشان گفتند: در سرگوشی اول پدرم بمن گفت : بزودی از این جهان رحلت می کنم، این بود که مرا گریه داد و در دوم بار گفتند: اولین کسی از خانواده ام که بمن میپیوند تو میباشی که مرا خوشنود ساخت و با لبخندی آنرا استقبال کردم. ببینید، بی بی فاطمه زهرا از مرگ حضرت رسول الله (ٌص) به این بیت گریه نکردد. که پدر او دنیای فانی را ترک می کنند. بلکه از این گریه کرد که ازمحضر پر فیض که رحمتی برای تمام جهانیان است محروم میشود. باز که به چهره هایش لبخند شادی نمایان شد به این بود که واقعاٌ به این باور داشت که او عنقریب به کنار پدر مهربان، بزرگوارو عالی مقام خود قرارمیگیرد. چنین عقیده و باوری است که بی بی فاطمه و اصحاب رسول و همه یاران و رهنمایان جهان بشریت را از عامه مردم متمایز می سازد.
واقعاٌ بی بی فاطمه زهرا برای همه انتهای جهان بشریت بحیث نمادی ازانسانیت و اخلاق نیکو شناخته میشود که روش او را باید همگان در تربیت اولاد، پیشبرد امور خانه، عقیده و ایمان، پاکیزگی و صداقت سرمشق خویش قرار دهند.
ولسلام.
محمد راشد سلجوقی
******
پنج زن تاریخ سازِ افغانستان
مریم لعلی، دختران رابعه
تاریخ مبارزۀ زنان برای برابری و آزادی در افغانستان اغلب تحریف شده است. بسیاری هنوز عقیده دارند که جنبش برابری جنسیتی در کشور ما در سال ۲۰۰۱ با کمک نیروهای بین المللی آغاز شد، اما حقیقت امر چنین نیست. هر چند با توجه به افزایش فرصت های بی سابقه از سال ۲۰۰۱ بدین سوء، زنان افغان دستاورد های زیادی داشته اند، اما ما تاریخ طولانی ای در مبارزه برای حقوق خویش داریم. ما هرگز ضعیف و بی صدا نبودیم و همیشه راه هایی برای مبارزه پیدا کردیم، حتی تحت رژیم سرکوبگر طالبان.
این هم پنج زن که تاریخ افغانستان را با چشم انداز، خدمات، و شور و شوق برای پیشرفت و برابری نقش زدند. این زنان هنوز هم برای زنان افغان الهام بخش اند، حتی اگر زندگی خود را در راه برابری و پیشرفت از دست داده باشند.
گوهرشاد بیگم یک چهره سیاسی مشهور از زمان امپراطوری تیموریان (۱۳۷۰-۱۵۰۷) بود. او در قرن ۱۵ زندگی نموده ملکه امپراطور شاهرخ تیموری بود، اما علاوه بر ملکه بودن، خود گوهرشاد بیگم یک تاریخ ساز بود. او یک وزیر و یک رهبر در ترویج هنر و فرهنگ نیز بود. او شاعران و هنرمندان، از جمله شاعره مهری هروی، را حمایت می نمود. تحت هدایت او هرات، پایتخت امپراطوری تیموری، تبدیل به یک مرکز فرهنگی شد. معماری و هنر آن دوران هنوز هم بخش مهمی از هویت هرات و افغانستان میباشد. او همچنین یک مدرسه مذهبی، مسجد و خانقا را تاسیس کرد. گوهرشاد یک سیاستمدار ماهر بود. پس از درگذشت همسرش، او نواسه مورد علاقه خود را به عنوان پادشاه دست نشاند و به مدت ۱۰ سال ادارۀ حکومت را به دست داشت.
رابعه بلخی در قرن نهم در بلخِ افغانستان در خانواده سلطنتی به دنیا آمد. تاریخ دانان او را به عنوان اولین زنان می شناسند که به زبان فارسی شعر نوشته است. او هر چند به صورت علنی شعر نمی گفت، یکی از تاثیر گذار ترین شاعران زمان خود بود تا آنجاییکه طوری شایعه شده بود که، از روی حسادت، یک شاعر مرد مشهور در قتل او دست داشته است. رابعه توسط برادرش به جرم اینکه عاشق یک برده شده بد و در مورد عشقش شعر می سرود کشته شده بود. شجاعت او درعشق، چیزیکه برای زنان هنوز هم تابو پنداشته می شود، و شکستن ساختار اجتماعی-اقتصادی با عشق ورزیدن به یک برده، و همچنین شعر نوشتن، او را به یک الگو برای مبارزه برای برابری و عدالت در افغانستان ساخته است.
ملکه ثریا طرزی یکی از با نفوذ ترین چهره های تاریخی افغانستان است. ملکه ثریا علاوه برنقشش به عنوان ملکه شریک سلطنت محسوب می شد و از مدافعین سرسخت حقوق دختران و زنان و دسترسی به آموزش و پرورش بود. تاسیس اولین مکتب دخترانه و اولین مجله برای زنان، ارشاد نسوان، از جمله کار های ماندگار ملکه ثریا برای زنان افغانستان بود. رویا های او برای زنان و سرپیچی هایش از رسوم غیرانسانی و نابرابرانۀ اجتماعی هنوز هم برای زنان افغانستان منبعی برای امید است.
نادیا انجمن در هرات در سال ۱۹۸۰ متولد شد. وقتی طالبان تمام شهر را به دست گرفتند، نادیا همراه با چند زنان دیگر در یک مکتب مخفی و حلقه ادبی، مکتب خیاطی سوزن طلایی، شروع به تحصیل نمود. به بهانۀ یادگیری دوختن، نادیا و سایر زنان ادبیات را توسط استاد محمد علی رهیاب از دانشگاه هرات آموختند. به محض این که حکومت طالبان سرنگون شد، نادیا تحصیلات رسمی خود را در دانشگاه هرات شروع نمود. او به زودی به عنوان یک شاعر موفق شناخته شد و یک کتاب از اشعار او بنام «گل دودی» منتشر شد. استعدادها و رویا های نادیا زمانیکه شوهرش او را برای نوشتن شعر در مورد موضوعات زنان و حضور در رویدادهای اجتماعی به قتل رسانید با خاک یکسان شد. حتی در مرگ نادیا زنان افغان را الهام میبخشد چنان چه یکی از اشعار شناخته شده او در مورد حقوق زنان به طور گسترده ای توسط موسیقی دانان محبوب خوانده شده است.
سرهنگ ملالی کاکر رئیس گروه جرایم علیه زنان قندهار بود. کار او در یک جامعه محافظه کار راه را برای تعداد زیادی از زنان نسل خودش و نسل جوان مملکت باز کرد. ملالی که پدر و برادراش هم پولیس بودند، اولین زنی بود که از آکادمی پولیس قندهار فارغ التحصیل شد و به عنوان کارآگاه کار می کرد. او روی مشکلات زنان، مخصوصا خشونت علیه زنان، تمرکز می کرد و شاید به همین دلیل بود که اجتماع مردسالار ما تاب و تحمل مبارزۀ او را نداشت. در ۲۸ سپتامبر سال ۲۰۰۸، ملالی وقتی رفتن سر کار توسط یک فرد مسلح طالبان به ضرب گلوله کشته شد. شجاعت و پایداری ملالی برای خدمت به مردم و برای اجرای قانون باعث شد که زنان دیگر نیرو بگیرند و به نیرو های پولیس بپیوندند.
ما به خاطر این زنان و صد ها زن گمنام که برای حقوق شان مبارزه کردند، اینجایم. به امید زیاد شدن زنانِ پیشگام، مبارز، انقلابی، و متفکر در افغانستان و در سراسر دنیا.
******
پوهاند محمد موسی معروفی
دينی احکام، قانون، اخلاق او تهذيب
په دې عنوان کښي راغلی مفاهيم د سياسی فلسفې ، حقوقی علومو او سياسی سوسيولوژی يا ټولنپوهنی بنسټی مضمونونه او ټيرمينالوژی يا مصطلحات جوړوی او له همدې کبله له زياتو نورو داسی مضمونونو، مصطلحاتو، تعريفونو، تيوريو، پرينسيپونو او بحثونو څخه ترکيب سويدی چه دهغو ځايول په داسی يوه لنډه مقاله کی که ناممکن نه وی خو مشکل به خاماخا وی چه په پايله کی اصل مطلب ورک او غير له دې چه د ليکونکی علمی کمظرفی او تظاهر ښکاره کی بله گټه نه لری. نو اجازه غواړم چه په ډيره لنډه توگه بيله اوږدو شنلو يوازی او يوازی دهغو په پيژاندلو سوده وکړم.
دينی احکام:
هغه لارښودنی او دستورونو دی چه د بشر تر ټولنی او واک پورته د يو الهي قدرت له خوا د بشری تولنی د تنظيم او د افرادو د عقيدې او کردار د هدايت او پرځای کولو د پاره د پیغامبرانو په ذريعه امر سويدی. په اوسنۍ نړۍ کښی
د لويو اديانو شميره ۱۹ او له هغو نه د پيدا سويو مذهبونو شميره په يو روايت و ۳۲۰۰ او په بل روايت و ۴۲۰۰ ته رسيږی. دا اد يان د دينی فلسفې او احکامو په هکله له يو بل نه په ځينو برخو کی کلی او په نورو برخو کی په مقايسوی لحاظ لږ توپير سره لری. خو په دې جمله کی د اسلام مبارک دين چه په نړۍ کی د معتقدونو د شمير له کبله دوهم ستر دين دی له دې کبله په علمی مرکزونو او بحثونو کی د خاصی پاملرنی وړ دی چه هغه يوازی اخروی لارښودنی نه بلکه په نړۍ کی د سياسی، حقوقی، اقتصادی او مدنی ژوند د تنظيم او مديريت له پاره هم دقيق او عملی قواعد او دستورونه لری چه د قرانی لارښودونو او نبوی سنتونو په رڼا کی د جيدو امامانو له خوا د اسلامی ټولني لارښود وگرزيدل او د شرعی احکامو په حيث وپيژندل سول. په دې توگه نو په اسلامی فلسفه کی قران او سنت
د قوانينو اساسی منبع وبلل سوه او د همدې قواعدو او دستورونو نافذول او عملی کول د يو اسلامی دولت لومړنۍ او بنسټی دنده وگرزيده.
قوانين:
د دينی احکامو برخلاف، قوانين الهی منبع نه بلکه بشری منبع لری. په ديکتاتوری نظامونو کی د يو پاچا يا يو گونډ يا يو اشغال کونکي قدرت امرونه او احکام دی چه قوانين او د هغو بچيان يعنی قواعد او لوايح او تر هغو را لاندی دولتی لارښودنی مينځ ته را وړی. په عيسوی نړی کی رومنکاتوليک کليسا يا واتيکان په دې بهانه چه الهی اجکام پرځاي کوی د څو پيړيو په اوږدو کی د احکامو وضع په خپل انحصار کی وساتل او داسی ناوړه اعمال او ناروا گټه اخيستنی يې پيل کړې او دومره مذهبی جگړې او تباهۍ يې پيښی کړې چه زياتی نو د زغمولو وړ نه وې او نو ځکه د شپاړسمي پيړۍ په پيل کی د رومن کاتوليک د قدرت په وړاندی پاڅون او انقلابونه پيل سوه چه په پايله کی په ۱۶۲۰ کی يو شمير اروپايانو د ميېفلاور په کښتی کی شمالی امريکاته مهاجر سوه او دنن ورځی د امريکاېي سيکولار يا د دولت څخه د دين او کليسا د بيلتون بنسټ يې کښيښود. د شپاړسمی پيړۍ په پای کی د يوې ديرش کلنی اروپايې جگړی په نتيجه کی د کليسا قدرت دونه کمزوری سو چه د عيسويت په چوکاټ کی د پروټيسانټ په نامه د رومن کاتوليک رقيب مذهب را پيدا سو او عيسوی يو موټی قدرت يې څو موټي کړ.۱ د دی تاريخی بدلون اهميت په دې کی دی چه د دينی احکامو او موضوعه دستورونو يعنی هغه قوانين چه د يو دولت له خوا د يو ټولنی د اړتياو او عامه خوښی يا مرضا له مخی مينځ ته راځی او د دينی احکامو سره په مخالفت او ان ضديت کی وی، انحصاری حاکميت وگاټه.
دلته اساسی پوښتنه داده چه په يوه دولت کی چه دينی احکام نه وی نو قوانين او قواعد او نور ملحقات يې له کومه کيږی؟
په غير دیکتاتوری سياسی رژيمونو کی د قانون منابع دادی: اساسی قانون، د پارلمان هغه فيصلې چه د مربوطه دولت د مشر لاس ليک ولری او رسما" اعلام سوی وی، تقنينی فرمانونه (هغه احکام چه د پارلمان د تړل کيدو په وخت کی د اساسی قانون د حکم سره برابر د دولت د مشر د خوا صادر سوی وی) په ځينو خاصو حالاتو کی قضايې يا د محاکمو فيصلې او د اجرايه قوې هغه امرونه چه د يو وزارت يا ښاروالي په څير د کوم بل رسمی مقام د چارو د پرځای کولو د پاره د قانون مطابق ورکړه سوی وی. دلته ښايې چه په ياد ولرو چه که څه هم قوانين د يوې ټولنی د زړو او نويو اړتياو د له مينځه وړلو د پاره جوړيږی خو د هغو په خټه او ماهيت کی د يوې ټولنی تاريخی او کلتوری هويت، چه عقيدوی او اخلاقي ارزښتونه هم پکښي شامل دی، بې اغيزی نه وی.
اخلاق:
د ديني احکامو او قانون توپير د اخلاقو څخه په دې کی دی چه اخلاق دستورونه نه بلکه ارزښتونه دی. په بل عبارت قانونی احکام ، او په هغو نظامونو کی چه دين او دولت نه وی سره بيل سوی، دينی احکام د دولت له خوا جبرا" تطبيق کيږی. يعنی سر غړونکی ته د قانون سره برابر جزا ورکول کيږی چه ښايې د جريمې يا حبس او ضبط په توگه وی. هر کله چه يو دولتی اورگان و يو اخلاقی سرغړونکي ته د همدې تخلف له کبله جزا ورکړی دهغه سرغړونه د اخلاقياتو له ډلی يا تعريف څخه وزی او په قانون تبديليږي په دې معنی چه امنيتی مقامات (پوليس) او عدلی او قضايې مقامات (څارنوالی او قاضيان ) د هغه د نيولو او مجازات کولو اجازه نه لری. په ساده ژبه چه وويل سی: هر هغه څه چه په مکتوبه قانون کی ممنوع نه وی بلل سوې هر څومره چه يو عمل غير اخلاقی وی بيا هم غير قانونی عمل نه گڼل کيږی او غير رسمی مقامات يعنی عوام الناس هم اجازه نه لری مرتکب ته د يو دولتی مقام په ډول جزا ورکړی.
******
پوهاند داکتر لطیفی
مشوره های طبی
مرض یاد فراموشی الزهایمرمرض مدهش دماغی الزهایمر که در سالهای اخیر تعداد زیاد اشخاص را در سنین بیشرفته مبتلا ساخته است به تدریج با عث حوادث شدید صحی گردیده و اگر تحت تدابیرجدی قرار نگیرد شخص مبتلا رااز زندگی عادی ومراودات اجتماعی و در اخیر از شناخت وتکلم محروم میسازد- حافظه مریض آلزهایمرصدمه دیده و خاطرات جدید وقدیم را فراموش میسازد -
اینک چند معلومات عمده ومشوره های طبی را که تازه ازطریق آنلاین و مطالعات مربوطه بدست آورده ام به شما خواندگان محترم تقدیم میدارم:
یکی ازبزرګترین ترسهای انسان هنگام افزایش سن همانا ترس از ابتلا به بیماری الزهایمر یا یاد فراموشی است، که در عصر حاظرگسترش روزافزون دارد، که یکی از رایج ترین شکل زوال عقل میباشد .
الزهایمر یک مرض عصبیست که باعث تغیررفتار ، شخصیت و اختلال حافظه و تفکر درنزد فرد بیمار میباشد.
دکتوران شانس ابتلا به الزهایمر را تا حدی ارثی یا ژنتیک میدانند اما تحقیقات حاضرتاثیرشیوه زندگی و عواملی چون رژیم غذایی وکمی ورزش را درین مرض مهم میدانند .
شما میتوانید با اصلاح و تعدیل روش زندگی مانند تغذی سالم وبا اعتدال فعا لیت فکری و دماغی و انجام ورزشهای سبک به مبارزه این مرض بد بروید.
درینجا چند مشوره مهم وجالب را به کمک معلومات انترنتی ومنابع معتبر تحقیقی به شما ارایه میدارم که دروقایه شما کمک شایانی خواهد کرد:
اول: توجه به نوشتن وخواندن، درهر فرصت بنویسید وبخوانید بلند بخوانید.
خاطرات روزانه رابنویسید،مطالب طرف علاقه را یادداشت کنید. اینراباید بدانید که نوشتن وخواندن بهترین وسیله تقویه وافزایش حافظه است .
دوم : بعضاً بادست دیگر تان، دست چپ، دندانهارابرس کنید وکارهای مشابه ...
سوم : یک تصویر یا یک عکس خانوادگی رابه دقت مشاهده کنید و بعد با چشم بسته شروع به توصیف محتویات آن کنید .
چهارم : بعضی روزها پیاده به محل مطلوب بروید وبعد همه مناظر اطراف مسیر تانرا بیاد آورید .
پنجم : در فاصله هر کار و اجراات روزمره باری از جایتان بلند شوید چند قدم بزنید و بعد از یک نفس تازه و طولانی به جای اولی بر گردید .
ششم : چند جمله ویا چند مصراع یک شعررا به خاطر بگذارید و بعدتر با صدای بلند تکرار کنید .
هفتم : هنگامیکه صحبتی را میشنوید یا به گزارش تلویزیونی نظرمیکنید، کلمات را به دقت گوش کنید ونگذارید ذهن وهوش تان بجای دیگر انتقال یابد وسیر کند...
هشتم : باغبانی یا پرورش یکی دو گلدان و توجه همه روزه به رشد و نموی آنها بهترین وسیله سرگرمی وتمرکزفکری شماست که ضد سردچار شدن و ابتلا به عارضه یادفراموشی و مرض آلزهایمر یک وسیله وقایوی خوب به شمار میاید .
نهم : بازی با کلمات: حل جدول معما واشتراک در بازیهای دسته جمعی ذهن را به فعالیت وادار میسازد .
دهم : حفظ کردن شعرو جملات ادبی و حفظ نام شخصسیتهای معروف و آموختن یک آله موسیقی کمک خوبی به تقویه حافظه میکند .
یازدهم : وباالاخیرتکراروتکراراست، مثلا شماره تلفون، یک قطعه شعر،نام و تخلص یک آشنارا چندین بارتکرارکنید تا درحافظه تان بماند ونقش بند د.
خواننده عزیز-این رهنمایهای ساده را به دقت ملاحظه کنید وروی کاغذ با خط درشت بنویسید وعملی کنید تا حافظه تان قدرتمند بماند ومرض ذجردهنده وخیم وزمین گير وخاموش کننده الزهایمر به سراغ تان نیاید ...
******
پوهاند داکتر لطیفی
مشوره های طبی
معضلات روانی مردم خاصتآ جوانان افغانستان!
این واقعیت تلخ را باید در نظر داشت که مردم ستمدیده و جنگ زده افغانستان خاصتآ نسل جوان و طبقه نسوان در طول سه دهه جنگهای تحمیلی وبمگذاریها وحملات انتحاری نه تنها ازناحیه رشد سالم وصحت جسمی و محرومیتهای غذایی صدمات پی در پی را متحمل گردیده اند، بلکه معضلات وجراحات روانی وآسیب معنوی نیز تعداد کثیر مردم را متضرر ساخته است. همه میدانیم که پیشرفت وترقی یک ملت وابسته به سلامت روانی وفکری وصحت دماغی مردم آن میباشد...
در همین راستا گزارشگر ( ای،اف،پی) ازشیکاگو راپور تکان دهنده خود را با احصآیه معتبر ناظرین شرایط اجتماعی به نشر رسانیده است که اینک فشرده نتا یج آنرا به شما مطالعین ارجمند پیغام تقدیم میدارم :
چند دهه جنگ، خصومت، ویرانی وکمی غذایی ضربات شدیدی را به حا لت روانی ودماغی تعداد زیاد مردم افغانستان وارد نموده است، که با مقایسه با سایر ممالک ضرب خورده از همچو حالات بلند ترین رقم را نشان میدهد. پژوهشگران میگویند مردم عام افغانستان بدتر ازمناطق دیگر جنگ زده جهان خاصتآ نسبت طولانی بودن معضلات آن دچار ضربه های معنوی و نتایج سؤ آن گردیده اند. در همین راستا یکی از تیم های تحقیقی راپور داده است که حدود دو بر سه افغانها در گیر و دار این ضربه ها از یک افسردگی ( دیپریشن )، ضجرت، واهمه و (استرس ) رنج میبرند.
درهمین روند حملات ناگهانی در منازل، در جاده ها و در محل کسب وکار، انفجارات و راکت زدنها وامثال آن وفرار وبی خانمان شدنها و کمبود تدابیر طبی ، صحت دماغی زنان افغانستا ن رابیشترمتضرر ساخته است...
حال همانطوریکه هیآت پژوهشگران نیز تاکید میکنند باید مراکز کمک کننده و مسؤول امور صحی راجع به بررسی و درمان روانی یا (سایکوتراپی) وتقویه معنوی مردم آسیب دیده افغانستان مساعی جدی وموثر را رویدست بگیرند. یک هیآت پژوهشی پوهنتون امستردام شصت فیصد باشندگان یک منطقه مجاورسرحدات پاکستان را متضرر از همچومعضلات روانی قلمداد کرده اند...
درهمین راستای معالجه تکانها وضربات روانی ایکه خاصتآ در اطفال وجوانان کشور تاثیر گزارمیباشد، رجوع مسؤولین و بزرگان خانواده به مراکز صحی ومتخصصین عقلی وعصبی خیلی مهم وحیاتی به شمار میاید. تداوی ومعالجه لازمه مصدومین روانی تاثیر مهمی دردوام و پیشبرد تحصیلات و اجراات و فعالیتهای مفید زندگی فردی واجتماعی جوانان وارد میسازد ودرساختارجامعه آینده نقش برازنده دارد.
******
نویسنده: سید همایون شاه (عالمی)
روشنفکری و داشتن وسعت نظر
حالا نمیدانم این کلمه روشنفکر را چه تعریف و تفسیر کنم؟ ولی اگر این کلمه مرکب روشنفکر را به کلمات ( روشن ) و (فکر) مشتق سازیم خوب معلوم دار است که منظور از فکر روشن است ، یعنی فکری که ساحهء بزرگی را در بر میگیرد .
شخص روشنفکر تصویر بزرگی از حیات عموم زنده جانها را به دیدگان خویش مجسم میسازد ، به خلقت و جهان مادی می اندیشد، به ستارگان و آفتاب و ثوابت نگاه میکند . انسانهای مختلف را که در روی زمین با رنگ، چهره ، هیکل، قد و اندام ، عقاید و طرز تفکر ِ مختلف زندگی میکنند مورد ارزیابی قرار داده پیش خود تحلیل وتجزیه مینماید .
بخاطر روشن ساختن بیشتر ذهن خود به عقاید بزرگان و متفکران پیشینیان رجوع نموده کتب و آثار آنان را به دقت تحت مطالعه قرار میدهد.
تاریخ و واقعات اهم دنیا را خوانده در جستجوی علل رویداد ها میشود.
ادیان را مطالعه و بررسی میکند . به هر اندازه که مطالعه بیشتر مینماید ذهن و فکرش روشنتر شده میرود ، خلاصه همانطوری که دامنه علم و دانش انتها ندارد روشن شدن فکر نیز بی انتها است .
غربی ها این کلمه مرکب را
Enlightened, broad-minded
که معنی آن در روشنی وسیع و پهناور بودن و یا بطور خلاصه :
Open minded
میگویند که به معنی ( ذهن باز) و یا ( فکر آزاد ).
و اکثراً این کلمه به کسی اطلاق میشود که سطح نظر وسیع و جامع داشته باشد یعنی درک کرده باشد که انسانها طرز دید و عقاید و افکار مختلف داشته در جوامع زیست میکنند و همه را با مجموع خواص و عادات شان به حیث انسان قبول کرده احترام کند.
نتیجه استدلال فوق را چنین میبینم :
دو کلمه ( روشنفکر) و ( وسعت نظر) که تقریباً معانی مشترک دارند در جامعه ما بهم آمیخته و اختلاط نموده است .
روشنفکری آنست که دامنه اندوخته های علمی خویش را حتی المقدور و حتی الامکان وسعت بدهیم نه کسی را بیهوده آذیت و کهنه فکر خطاب کنیم و نه به کسی ادعای کفرو الحاد ببندیم .
وسعت نظر کسی دارد که عموم مردم را بدون در نظر گرفتن رنگ،نژاد،شکل و قیافه،لباس، جنسیت، عقاید چه سیاسی چه اجتماعی و مذهبی احترام میگذارد و راجع به هیچ کسی قضاوت بیجا نمیکند.
به اشخاصی که روشنفکری یا وسعت نظر را به اشتباه گرفته اند همین بیت شاعر معروف ِ سبک هندی کلیم کاشانی کفایت میکند:
جاهل برو ز مرشد بی معرفت چه فیض
کوری کجا عصا کش کور ِ دگر شود
و این شعر حافظ ( رح ) نیز قشنگ است :
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه ِ دگران بر تو نخواهند نوشت
*******

نویسنده: الهه احرار
آرامش چیست و خوشی را در کجا میتوان یافت؟
ما افغان ها هر یک مان خواهی نخواهی آنقدر در مشکلاتِ جنگ های چندین دهه داخل افغانستان و یا در سرگردانی های مهاجرت های ناخواسته غرق بوده و بار های بار از منفی صفر ها شروع نموده ایم که کاملاً معنی اصلی زندگی را که عبارتند از، آرامش و احساس خوشیست از دست داده ایم. حتی افغان های که در ممالک با امن به دنیا آمده اند، با دیدن و شنیدن مشکلات والدین شان به نحوی از انحا آسیب دیده اند. به هر کجای که رسیدند و ماندند آرامش ندیده و احساس خوشی نکرده اند. از اینرو در ذهن هر افغان این سوال خطور میکند که آرامش در چیست و خوشی را در کجا میتوان یافت؟
به عقیده من آرامش دو نوع اند:
آرامش های ظاهری یا بیرونی و آرامش های باطنی یعنی که روحی!
آرامش های باطنی آنقدر قوی، مستحکم و نیرومندانه با آرامش های ظاهری آمیخته و گره خورده اند که با نا آرام بودن از یک بابت آرامش دیگری را اصلاً نمی توان احساس کرد.. نا گفته نماند که بدون داشتن یک آرامش رسیدن به آرامش دیگری نا ممکن است.
بدون داشتن آرامش باطنی یک شخص به آرامش ظاهری به مشکل رسیده و همچنان هرگز از داشته هایش قدر کرده نمیتواند، ولی برخلاف، اگر آرامش ظاهری شخص گرفته شود، از نداشتن نعمت ها و سهولت های زندگی رنج میکشد اما با آنهم روح و روان آرام میداشته باشد و از زندگی خویش لذت برده میتواند چونکه وجدانش آسوده است.
حال به این میپردازیم که آرامش در کدام راز ها نهفته بوده و چطور بدستش آورد.
آرامش در چیست؟
٭ آرامش در داشتن فامیل خوب است.
٭ آرامش در داشتن دلسوزان واقعی یعنی پدر و مادر است.
٭ آرامش در داشتن همسر خوب، صادق و با وفاست.
٭ آرامش در داشتن اولاد اهل صالح و گپ شنو است.
* آرامش در داشتن دوستان جانی و با درک است.
٭ آرامش در یافتن دوستان جدید و حفظ دوستان قدیم است.
٭ آرامش وقت را در کنار فامیل، دوستان و انسان های نیک سپری کردن، با آنها یکجا خوردن، نوشیدن، و خندیدن است.
٭ آرامش در ایثار است.
٭ آرامش در اسباب و لوازم ضروری، پول، لباس و خانه را با فامیل، دوستان و همنوعان شریک ساختن است.
٭ آرامش در آزادیست.
٭ آرامش در دیدن جا های نو و چهره های نو است.
٭ آرامش در کنار انسان های بدون آزار و اذیت است.
٭ آرامش گاهی در سکون و سکوت است.
٭ آرامش در درک شدن و درک کردن دیگران است.
٭ آرامش در خواب رفتن بدون ترس و بیدار شدن با امیدهای فرداست.
٭ آرامش در فراموشی درد های گذشته و احساس نعمت های فعلیست.
٭ آرامش در کامیاب شدن و به هدف رسیدن است.
٭ آرامش در داشتن آرزو هاست.
٭ آرامش در رفاه زندگی کردن است.
٭ آرامش در داشتن یک عقیده مستحکم و داشتن راه مشخص است.
٭ آرامش در احساس امن کردن و همچنان در امان بودن فامیل، دوستان و سایر مخلوقات است.
٭ آرامش در تأمین نمودن عدل، انصاف، مساوات و برابری های اجتماعیست.
٭ آرامش در داشتن حقوق تساوی در محل زندگی، مکتب، پوهنتون، کار و بیرون از منزل است.
٭ آرامش در رو برو شدن با انسان های خیرخواه، نیک و اهل صالح است.
٭ آرامش در قناعت داشتن و شاکر بودن است.
٭ آرامش در تنوع و تغیرهای زیبای زندگیست.
٭ آرامش در کنار و در جمع انسان های زحمتکش و کامیاب بودن است.
٭ آرامش در پذیرفتن اینکه هیچ انسانِ کامل و هیچ انسانِ بدون مشکل در دنیا نیست. .
٭ آرامش در وفاداری و صمیمی بودن با دیگران است.
٭ آرامش در امانت داری و راز نگهداشتن است.
٭ آرامش در شناخت حد خویش و دیگران است.
٭ آرامش در محبت دادن زیاد به دیگران است.
٭ آرامش در سخاوت، بخشش و مروت است.
*******
