top of page


استاد فرخ افندی نقاش، موسیقیدان  و بنیان گذار موسیقی غرب در افغانستان
هحبیب عثمان

استاد فرخ افندی یکی از چهره‌های درخشان هنری قرن بیستم کشور ماست که مدت پنج دهه به هنر این سرزمین خدمت شایانی نموده است. او در نقاشی تیاتر و موسیقی کار های برجسته و بزرگی انجام داده است. افندی بیش از ۴۰۰ آهنگ فولکور کشور را به نوت کشیده کمپوز های فراوانی بجا گذاشته و تابلو های زیبای نقاشی از او به یادگار مانده است. آن ها گواه آن است که استاد فرخ چهره پرداز و صورت گری ست زبر دست.

افندی در سال ۱۹۰۰ میلادی در شهر استانبول ترکیه چشم به جهان گشود. ابتدا مادر بعد پدرش را در کودکی از دست داد، با مرگ پدر فرخ کوچک یک باره کانون خانواده را از دست می‌دهد. مدتی در خانه ی اقوامش روزگار می‌گذراند شامل مکتب شد. دروس ابتداییه را در رشته های اولیه طب به پایان رسانید. در بیست سالگی پیانو می‌نواخت اما در نقاشی صورت هنر او به کمال رسیده بود. نقاش جوان دیگر نمی خواهد که سر بار دیگران باشد با یاری همراه می‌گردد و بار سفر بسوی پاریس افسانوی می‌بندند. روزی چند با دوست همسفر درین شهر گرسنه می‌ماند. نقاشی می‌کرد تا کارش مورد توجه قرار گرفت. سالی نگذشته بود که نقاش با استعداد هم مشهور و هم ثروت مند گردید. او دیگر به جای تابلو های کوچک پنسلی تابلو های بزرگ رسم می‌کرد و هر یک آن را به قیمت چند هزار فرانک به ثروت مندان به فروش می‌رساند.  آن جا در اکادمی کولارسی پاریس به آموختن هنر موسیقی  و رسامی پرداخت و ستاره بخت او درخشان گردید، تا با محمود طرزی سفیر افغانستان در پاریس آشنا شد. افندی دو سال در عمارت سفارت مقیم گردید و به خواهش طرزی عازم افغانستان شد و تابعیت افغانستان را اختیار کرد. جناب شاه محمود وکیل بایانی نواسه (نوه ) فرخ افندی که در شهر مونترال زنده گی می‌کند می‌گوید: « وقتی پدر بزرگم به افغانستان آمد در ارگ شاهی با شاه امان الله خان زنده گی می‌کرد و به صفت استاد موسیقی در پوهنتون حربی اجرای وظیفه می‌نمود، بلاخره تهداب موسیقی غرب را در رادیو کابل گذاشت. کورس های موسیقی و رسامی در کابل گشود و شاگردان با استعداد و توانایی تربیت کرد که هر کدام به نوبه خود به مقام استادی رسیدند، علاوتآ فرخ افندی آموزش در تیاتر را نیز به جوانان شروع کرد » .

بعدآ افندی به صفت استاد در مکتب صنایع مقرر شد. با سقوط دولت امانی و آغاز حکومت حبیب الله کلکانی افندی از ارگ فرار مدتی در منزل « موسیوکه » روسی که مقیم کابل بود و در دربار با او آشنا شده بود اقامت کرد و بعد از آن در یکی از سرای های کابل اتاقی به کرایه گرفت، نقاشی و موسیقی را کنار گذاشت و با استفاده از ماشین بافنده گی که با خود از فرانسه آورده بود پیراهن بافی را شروع کرده زنده گی اش را می‌گذراند.

امیرحبیب الله کلکانی آگاه می‌شود که افندی ماشین کار خوبی است دو باره او را به دربار می‌خواهد و دستور می‌دهد که تمام ماشین آلات دوره امانی را جمع آورند و از آن کار گاهی بسازند و فرخ نیز به صفت استاد در کارگاه استخدام شد و شاگردانی تربیه کرد.

با روی کار آمدن دولت نادری و سقوط امیرحبیب الله کلکانی بار دیگر زنده گی فرخ به خطر مواجه شد. همه مال و پول او را چپاول کردند و قصد کشتن اش را نمودند که یکی از کار گذاران مانع گردیده و گفت او خارجی است و نباید کشته شود و نجات یافت. گرسنگی و بی خانگی دو باره به سراغ فرخ آمد. در یک حادثه دیگر اقبال به او روی می‌آورد به مکتب صنایع کابل که دوباره گشایش یافته است مقرر می‌گردد و با تأسیس رادیو افغانستان در برنامه های که زنده پخش می‌شد ویلون و پیانو می‌نواخت. خانه ی نیز از خود داشت که به وی بخشیده بودند. آن خانه را بعدآ هاشم خان برادر نادر خان از او گرفت.

 کلاس‌های مورد علاقه خود را در تعطیلات آخر هفته دنبال کنیم/Ad 
مرحوم افندی در کابل با دختر یکی از دوستانش ازدواج کرد. از او سه دختر و چهار پسر بجا مانده : قادر فرخ، طاهر فرخ، نادر فرخ و ظاهر فرخ.

جمعآ ۱۴۶ آهنگ از او به یادگار مانده است. نسخه اصلی و قدیمی کتاب ترانه های کودکان بنام « قو قو قو برگ چنار» نیز توسط افندی نوتیشن گردیده بود.

شاگردان نامدارش، استاد سلیم سرمست، استاد ننگیالی، استاد ناله و استاد غوث الدین رسام  معروف است.

هنر او و ثمره کار شاگردان اش و اثرمندی اش بر هنر معاصر وطن نهایتی ندارد و برای یک هنرمند چه افتخاراتی بالاتر از این می‌تواند وجود داشته باشد. ابتدا فعالیت های هنری را از تیاتر آغاز کرد و سپس با نواختن آلات موسیقی و کمپوز آهنگ های جدید پرداخت. سال های زیاد به حیث استاد مکتب صنایع نفیسه، رسام اردو، معلم مکتب موسیقی، رهبر کورس های موسیقی رادیو کابل و رهبر ارکستر جاز نیز ایفای وظیفه کرد. تا آخر عمرش به صفت استاد موسیقی، رسامی و آهنگ سازی به افغانستان خدمت کرد. در سال ۱۹۷۷ میلادی به علت مریضی در گذشت. روحش شاد و یادش گرامی باد.

منبع : کابل ناتهـ ، همایون باختری 

****

Farrokh Afandi.jpg
Zakia Kohzad.JPG

۱-۱۰-۲۰۲۱
چهر های اشنا 

بانو زکیه کهزاد کیست؟ 

دوستان گرامی عده ی از هم میهنان عزیز ما طی پیام های جداگانه ٫ مسج های مکرر و تیلفون های پیهم تقاضای مصاحبه را با بانو ( زکیه جان کهزاد ) نطاق شیرین کلام ٫ ژورنالیست و دکلمتور سابقدار و چیره دست کشور که چار دهه قبل در یگانه رادیو تلویزیون ملی افغانستان فعالیت های چشمگیر داشت نموده اند۰ به تاسی از آن بعد از گذاشتن پیام های مکرر و  تیلفون های بیشمار بلاخره موفق به تماس با این طلیعه نور  مطبوعات گردیدم و پیام شما عزیزان را پیشکش ان نمودم 
گرچه بانو کهزاد عزیز موجودیت مصاحبه های بیشمار اش را در رسانه ها در امر اجرای این مصاحبه غیر محتمل خواندند اما به استدلال اینکه مصاحبه فعلی شان در جلد دوم کتاب ( جوهر با ستاره های درخشان هنر ) نشر و به طبع میرسد به خواست ما لبیک گفته که از ایشان ابراز سپاس مینمایم 
بلی دوستان، بانو کهزاد عزیز که در امریکا زندگی میکند هنوز هم با همان صدای زیبا و دلنشینش در سرایش اشعار با صدای رسا و گوش های غربت زده ی هم میهنانش را به نوازش میگیرد و دل‌های ملال شانرا طراوت شادی و نشاد میبخشد  
بیائید بخوانیم که بانو کهزاد عزیز در مصاحبه امروزی شان چه گفتی های دارند۰

سوال : سلام بانو کهزاد عزیز ! اجازه بدهید که به پرسش های خویش آغاز نمایم ؟

جواب : سلام بشما جوهر گرامی و سلام بخوانندگان صفحهء وزین شما و یک سلامویژه به انعده دوستانیکه به خوانش کتاب مطبوع شما دسترسی پیدا میکنند٫ بفرمائید در خدمتم۰

سوال : بانوی گرامی ٫ همه میدانیم که قسمأ از هم میهنان ما به نام چهره و دکلمه های دلنشین شما آشنائی کامل دارند٫ با انهم ممکن است که به نسل جدید افغان در خارج و انعده از عزیزانیکه بعد از دهه ی ۱۳۷۰ از شما آگاهی ندارند یک بیوگرافی پیش کش نمائید ؟ 

جواب : بلی چرا نی با کمال میل۰ اسمم( زکیه ) کهزاد تخلص میکنم ٫ قبل از ازدواج به تخلص ( قریشی ) مسما بودم٫ در کوچه( یولمرب )دیار مولا علی ولایت بلخ بدنیا امده ام پدرم ( سیدمحمد ابراهیم خان) پیشه تجارت قالین و پوست قره قل را داشت ٫ مادرم علی الر غمیکه با سواد بود مصروف امور منزل بودند ٫ صرف یک خواهر دارم ٫ هرگاه به اشتباه نرفته باشم در دهه ی ۱۳۵۰ ازدواج نموده ام ٫ ثمره ی ازدواجم یک پسر و سه دختر میباشد٫ صرف صنف اول ابتدائیه را در مکتب لیسه زرغونه و ماباقی تحصیلاتم را در لیسه عایشه درانی به اتمام رسانیده ام قابل یاد آوری است که در دوره تحصیل دو صنف را امتحان سویه داده ام یعنی دوازده سالِ تحصیلی را طی ده سال تکمیل نمودم . 
شوهرم  استاد  محمد یوسف کهزاد هنر مند چند بعدی چون نقاش ٫ شاعر ٫ درامه نویس و نویسنده  است که اکثرأ به نام و چهره ی آن آشنائی دارند .

سوال : بانوی فرزانه لطفأ از پیشینه ی کاری تان و اینکه چگونه به مطبوعات کشور به خصوص بخش نطاقی راه یافتید  چیز چیزی بنویسید؟ 
 
جواب : آقای جوهر ٫ کار را از  آمریت صدور نقشه های شاروالی کابل آغاز و بعد ها به امریت جریده پامیر و کلوپ شاروالی کابل
راه یافتم در سال ( ۱۳۶۰) به اساس در خواست مقامات صالحه منحیث آنانسر در اداره هنر و ادبیات رادیو تلویزیون مقرر و بعد از مدتی عضو مدیریت ارتباط خارجه و متعاقبا مدیر رادیو (FM ) مسول برنامه  های ملیت های با هم برادر و هکذا  مشاور اداره ء موسیقی رادیو تلویزیون اجرای وظیفه نموده ام .

سوال :بانوی گرامی در جامعه ی افغانی حتی فراتر از مرز های آن اکثرأ شما را منحیث یک ژورنالیست ٫ نطاق و دکلماتور نهایت موفق و مستعد میشناسند٫ سوال در اینجاست که آیا این رشته را بطور حرفوی و آکادمیک سلسله نموده اید و یا خارق العادگی استعداد تانرا ناشی از داد خداوندی میپندارید ؟

جواب: موقع که ازدواج کردم  پانزده سالی بیش نداشتم .
در ختم صنف دوازده ازدواج کردم و بعد از مدتی قلیلی صاحب طفل شدم که زمینه ادامه  تحصیل برایم میسر نبود ٫ اما در دوره مکتب در خانه همیش کتاب های ناول را به قیمت دو افغانی کرائیه میگرفتم و میخواندم ٫  که بعد ها به کتُب های بلندتر مثل امیر ارسالان رومی و غیره  رو اواردم که همه ی این ها در بلند بردن سطح دانش بی اثر نمیباشد . 

سوال : عشق مانند افسانه است ٫ نمیتوان آنرا بدرستی شناخت ٫ و یا توصیف کرد فقد میتوان آنرا حس کرد - شنیده ام که مرحوم و مغفور جناب استاد کهزاد سخت فرهیخته و عاشق شما بود ٫ آیا معجزات عشق ایشان را جاده یکطرفه احتوا میکرد و یا تنور دل شما هم نسبت به عشق آن کماکان گرم بود ؟ 

جواب : آقای جوهر اگر بی پرده  بگویم ٫ موقع که با جناب  کهزاد نامزد شدم ٫پائین بودن سن حیا از فامیل و سُنت های سخت گیرانه ی آن زمان را کماکان مطمج ی نظر داشتم ٫ اما بلی چرا نی بعد از عروسی بیگمان پاسخگوی علاقه و آرزو های ایشان بودم ٫ حتی گاه گاهی روزانه یکی دو بار ذریعهء تیلفونی در دفتر کار جناب کهزاد عزیز تماس میگرفتم و به شنیدن آواز شان علایق دوستی خویش را نسبت به آن ابراز میکردم 

سوال : شخصیت عالی ٫ فهم ٫ دانش و ادراک جناب مرحوم یوسف  کهزاد به همه گان آفتابیست ٫ از بدو آغاز کار تان در مطبوعات ٫؛ الی فوت آن مرحوم چند فیصد اجراات کاری تان را مدیون رهنمائی و کمک های بی شایبه  ایشان میپندارید ؟

جواب : بلی محترم ٫  شخصیت علمی و ادبی این مرد تمام عیار و شاعر نازک خیال کشور به همه گان هویداست ٫ از زمانیکه با جناب استاد کهزاد  عروسی کردم درب کانون علم و معرفت را بطور کامل برویم گشوده یافتم ٫ ایشان به مه به مثابه یک استاد فراگیری تمامی آموزه های علمی و کارآفرینی را ٫ متناسب به میزان تحصیلات کارآفرینان آموزش میداد اغلاتم و اشتباهاتم را در تمامی عرصه ها تصحیح میکرد ٫ آنچه را که امروز در خود و افکارم دارم از برکات جناب ایشان میپندارم و مدیون کمک های بی شایبه ی استاد کهزاد عزیز هستم .

سوال :بانوی گرامی کار و فعالیت شما در حکومات  گذشته در نهایت چشمگیر بود که نميتوان آنرا دستِ كم  گرفت ٫ آیا بالمقابل ٫  اين همه زحمات تان مورد تفوق و برتری مقامات دولتى و ياهم غير دولتى قرار گرفته اید  يا خير ؟

حواب : ای کاش آقای جوهر عزیز ممکن میبود که این سوال تانرا از انعده وطنداران عزیز ما که به کار و کار کرد هایم آشنائی داشتن مینمودید ٫ به هر حال ٫ آمار تحسین نامه ها و تقدیر نامه هایم  از قید شمار بیرون است  بر علاوه اهدای ترفیعات فوق العاده  ده ها هزار افغانی بطور مکافت نقدی از طرقِ مقامات بلند پایه دولتی کسب و کمائی نموده ام . از همه مهم تر  آنچه که بر من افتخار آفرین است دریکی از محافل که در تالار رادیو تلویزیون برگزار گردیده بود و شخص  داکتر نجیب الله حضور به هم رسانیده بودند . نشان افتخاری را به مثابه ژورنالیست درجه( ۱ )  نخست به یخن شفیقه جان محمود حبیبی و بعدأ به یخن من ثالثأ به یخن سهیلا جان اصغری نظیمی در حضور داشت (۱۱۰۰) نفر مدوین و اعضای کابینه و بیروی سیاسی تعلیق نمودند که این را برایم افتخار آفرین میدانم و به آن میبالم .

سوال : بطور اخص کدام یک از خاطرات آقای کهزاد هنوز هم در ذهن و تخیلات تان خطور میکند ؟

حواب : آقای جوهر ٫ زندگی ام با استاد کهزاد معزز همه خاطره انگیز و فراموش ناشدنی بود ٫ کهزاد به مه به مثابه یک پدر مهربان بود ٫ به مثابه یک استاد آموزش میداد و بمثابه یک شوهر محبت و عشق میورزید ٫ خاطرات هر لحاظه ی آن  برایم با ارزش و فراموش ناشدنیست ٫ . اما یکی از خاطراتیکه  در ذهنم حک میباشد ٫ در سال های اخیریکه در  کشور پهناور هندوستان مهاجر بودیم کهزاد عزیز برایم مشوره داد که از فرصت طلائی پیش آمده استفاده کنم و رشته ژونالیزم را  در هند بپایان برسانم همان بود که شد ٫ ایشان با آقای نور اکبری که سکرتر اول سفارت افغانستان مقیم هند که  خود تحصیل یافته هماجا بود تماس حاصل و به کمک و رهنمائی آن شامل دانشگاه ژور نالیزم  گردیدم و در سال چارم  بودم که قبولی پناهندگی ما در کشور امریکا پذیرفته شد ٫ لاجرم آینده فرزندانم را نسبت به ادامهء تحصیل ترجیع داده به امریکا مهاجرت نمودیم 

سوال : زندگی شخصی تانرا در امریکا چگونه ارزیابی میکنید ٫ فعلأ  چه مصروفیت دارید ؟

جواب : آقای جوهر ٫ شخصأ خودم فعلأ در فعالیت های فرهنگی ٫ اجتماعی و مطبوعاتی سهیم هستم ٫ 
با تلویزیون اریانا مربوط جناب آقای مسکینیار هفته یکروز برای یک ساعت برنامهء فرهنگی و اجتماعی را به پیش میبرم همچنان عضو انجمن ادبی سخن میباشم که هر پانزده یوم تدویر میگردد ٫ و در پهلوی این همه عضویت افتخاری اتحادیه افغانهای شهر ما را  نیز دارم .
در مورد زندگی شخصی ام باید گفت که کانون  روش زندگی را جناب کهزاد در خانواده بطور عالی اساس گذاشته اند٫ که 
همه چیز بر روال قبلی استوار است و پیش می‌رود .چار  فرزند دارم دختر ( میترا جان )قبل از مهاجرت ما به امریکا در هندوستان عروسی کرده  فعلأ در المان میباشند ٫ رشتهء مادرش را سلسله میکند صدای دلنشین آن با آواز من همخوانی دارد  و دختر د‌وم و سوم ام ( ویداجان ) و (حمیرا جان) تحصیلات شان را تکمیل  و در امریکا زندگی میکنند  
پسر بزرگم کنشکا جان که کمتر از چهل سال دارد ٫ در پهلوی پیش برد دروس ماستری اش کار میکند و تمامی معیشت زندگی ما را تامین مینماید و همه ی ما خود کفا میباشیم ٫ شخصأ از کار کرد و عمل کرد فرزندانم بخصوص پسر کلام کنشکا جان که رهبریت و مکلفیت های خانوادگی را بدوش گرفته و به وجه حسن آن پیش میبرد کاملأ راضی و همیش به آدرس هریک شان دعای خیر میکنم۰ 

سوال: شنیده ام که  صدماتی غیر مترقبه ی را در ناحیه سر تان متحمل شده ا ید ٫ آیا اثراتی ناشی از ان را در کار و بار یومی و حرفوی خویش حس نمیکنید  ؟

جواب : دقیق است ٫ در اثر راکت پرانی های کور دلان وحشت ودهشت درکابل چره های ناشی از آن  در ناحیه سرم صدمات شدیدی  وارد گرده بود  ٫ فعلأ الحمد الله صحت دارم  مشکلی صحی موجود نیست .
 
سوال : به طور اخص به کدام  یک از نطاقان ٫آواز خوانان ٫ شعرا و سینما گرانِ طبقه ذکور و اناث کشور زیاد علاقه دارید و کار کرد های هنری شان را میپسندید؟

جواب : به ژورنالیستان ٫ نطاقان و سایر همکارانم بلا استثنا سخت احترام دارم  و هر کدام ایشان را در نهایت دوست دارم ٫ خاطرات هریک از آنها را هنوز بسر میپرورانم و گاه گاهی یادی همدیگر را میکنم . در مورد اینکه از آواز و کار کرد های کدام یک از هنرمندان ٫ آواز خوانان ٫ سینما گران و شعرا  خوشم مییاید باید ٫گفت که همه ی ایشان به مه عزیز هستند ٫ آنهای که بیشتر زحمت میکشندو عالی میدرخشند٫ مورد تفوق و برتری همه گان قرار میگیرند ٫ غرض رفع خستگی گاه گاهی صدا ٫ اشعار و هنر نمائی شانرا میبینم ٫ میخوانم و میشنوم .

جهان سپاس  از شما با نوی فرزانه و خوش بر خورد که علی الرغمی مصروفیت های که در پیش دارید حاضر به مصاحبه شدید۰

جناب( جوهر) عزیز از شما جهان سپاس که با ابتکار خارق العاده ی تان با فرهنگیان کشور اعم از نطاقان ٫ آواز خوانان ٫ سینماگران٫شعرا و نخبگان سیاسی مصاحبه های جامع و پر محتوای انجام میدهید  و از طریق رسانه ها و هم از طریق طبع و نشر کتاب زیبای تان مصاحبه های ایشان را نشر و بمعرفی میگیرید۰که این افکار شما را ستوده موفقیت بهتر و بیشتر برای تان آرزو میکنم .
مصاحبه کننده خیرمحمد( جوهر)
عضو کمیته نشرات افغان اکادمی

****

fatana muqtader.JPG


10-14-2020
چهره های اشنا

 
فتانه  مقتدر  کیست؟

 دوستان. گرامی  تا جایکه بخاطر دارم  قبلأ در سالیان  ماضی  در  افغانستان  سازمانی رسانه ی  در چوکات  وزارت  آموزش و پرورش  بنام  رادیو تلویزیون تعلیمی و تربیتی فعالیت. داشت و فعلأ هم دارد 
یکی. از  گویندگان  و فعالین طبقهء  اناث   سال های  قبل از جنگ  این تلویزون  تعلیمی. و تربیتی    محترمه (  فتانه جان. مقتدر) بود  که در  آن. زمان بر علاوه فعالیت های اجتماعی اش گویندگی برنامه های   آن  تلویزیون را نیز به عهده داشت  ۰ بانو مقتدر که فعلأ در کشور شاهی هالند  زندگی میکند در مصاحبهء  تیلفون  تاریخی 13´10´2020 خویش چنین  حکائیه میکند ۰

سلام به. جناب شما  آقای ( جوهر ) عزیز و خوانندگان. صفحه  وزین شما ۰
 فتانه ( مقتدر ) زادهء  باغ علی مردان   شهر زیبای کابل هستم  دوره  ابتدائیه را  در مکتب (  را بیا  ) واقع کارته پروان  ) و دوره ثانوی  رادر سال(1362)  در مکتب (جمهوریت )  به اتمام  رسانیده و  بعد از سپری نمودن امتحان فاینل  شامل  فاکولته ادبیات  رشته دری پوهنتون کابل  گردیدم  و سند فراغت  را در سال ( 1366)  از آن فاکولته بدست آوردم    
ازدواج نموده ا م. و ثمره ازدواجم یک دختر و یک. پسر میباشد٫  والدم. در سطح  رهبری در شارو‌الی کابل انجام  وظیفه  می‌کرد  و مادرم  مصروف امور منزل بود ( 6) برادر و (3) خواهر. دارم ۰ از سال (   2008)  بدینسو  مثل  سایر افغان‌ها منحیث. پناهنده  در  کشور شاهی  هالند  زندگی میکنم 
 
سوال : بانو مقتدر   گرامی میشود  که  در مورد. پیشینه ء  کاری  تان اندکی  روشنی انداخته  معلومات  دهید۰

جواب :چرا نه ٫  از دوره فاکولته با رادیوتلویزیون تعلیمی و تربیتی واقع دهبری کابل همکار قلمی  بالمقطع  بودم که بعد از  درس فاکولته روانه ای رادیو میشدم ٬ قابل تذکر میدانم  قبل از آنکه  همکاری قلمی ام را  با آن اداره شروع کنم اساسات نطاقی را  در رادیوتلویزیون تعلیمی وتربیتی نزد مدیر بخش تلویزیون ٬ محترم لطیف رسولی که خودشان یکی از نطاقان ورزیده  ٬ دایرکتر و یک آموزگار  موفق بودند آموختم  و بعداً‌ منحیث همکار قلمی  هفته سه روز برنامه مینوشتم و خود آنرا دراستیدیو به خوانش میگرفتم  ٫ بعد  از  فراغت  از فاکولته  منحیث (پرودیوسر)و گوینده در آن اداره اِبقا و   برنامه های دانش برای مردم ٬ صحت ٬ سواد آموزی  ٫ برنامه ای رادیویی معلم٫  را  در ساعات مختلف به پیش میبردم  که  در مجموع پر‌وسهء کاری ام  از سال 1367  الی سال 1371 
به عین شکل  ادامه داشت 

سوال : بسیار  عالی ٫  بانوی فرزانه  ممکن است  که از  قسمأ همکاران  سرشناس  و یاهم  رهبری  آن اداره در زمان  کار و مصروفیت  خویش  نام  ببرید    

جواب : بلی  محترم  ٬ ریس رادیوتلویزیون تعلیمی وتربیتی محترم سیدنادر احمدی٫ مدیر بخش تلویزیون محترم محمدلطیف رسولی٫  که بعداً به حیث معاون ریاست تعیین گردیدند  و محترم عظیم پوپل  مدیر بخش رادیو  بود۰
دایرکتری که همرای من در یک دفتر همکار بودند ٬ نعمت جان حمید  و نطاقان رادیو ٫ بانو فوزیه جان فورمولی  و پروین جان استاد در دارالمعلمین سیدجمال الدین افغان بودند ۰

 سوال : از بدو ورود تان به. کشور شاهی  هالند  چه مصروفیت  دارید؟

 جواب: بعد از آموزش  لسان کشور مهماندار ٬ مصروف یک سلسله کار های فرهنگی  و ادبی مانند ٬ همکاری با انجمنها ٬ گردانندگی برنامه های فرهنگی و ادبی  بوده ام  ۰  از سال 2o10 الی 2016  منحیث عضو انجمن انشأ  در کنار زنده یاد داکترحمیرا جان نکهت که ریاست  انجمن انشأ را به عهده  داشتند کار نموده ام  و  فعلاً  مسوول بخش فرهنگی اتحادیه انجمن افغانها  مقیم هالند  و  عضو. هیئت رهبری همایش اروپایی زنان افغان  و عضوانجمن همبستگی زنان افغان  را عهده دار  هستم۰

سوال : طوریکه  صفحات اجتماعی فیسبوک ملاحظ  میشود  چند پارچه  شعر  از  دکلمهء   صدا شما بملاحظه پیوست   ٫  چنین استنباط میشود که  قریحه  شعری  هم دارید  یا چطور ؟

جواب:بلی آقای جوهر  گاهگاهی قلم بدست گرفته چیز های مینویسم 
و دکلمه ای اشعار را نیز دوست دارم 

سوال : بسیار خوب ٫  از  چه مدت است که گرایش به سرودن  شعر  دارید  و تاکنون سروده هایتان. به چند  قطعه میرسد ؟ آیا کدام. دیوانی  از خود  بجا گذاشته اید یا خیر؟

جواب : من از صنف ششم گاهگاهی چیز های  کوتاهی بشکل طرح ادبی مینوشتم  اما از صنف دهم با  یک هراس بصورت. پنهانی  شعر مینوشتم  آثار و کتب های  زیادی از شعرا و نویسندگان را بمطالعه میگرفتم. ٫ 
متاسفانه تا حال دقیق نمیدانم  که به چه  تعداد پارچه شعردارم  
و تا  کنون  کتابی چاپ نکرده ام مگر مجموعه ای را برای چاپ روی دست دارم 

سوال:  لطفأ در مورد  دکلمه اشعار  تان اندکی روشنی بیندازید که تا کنون  چه تعداد  اشعار و از کدام  یک شعرا را   به  دکلمه گرفته اید ؟

 جواب : اشعار حافظ٬ مولانا ٬ حمیرا نکهت ٬ عزیزه عنایت ٬ ودیگران  را  ٫ لاکن از این. چشم نمی پوشم که  در آموزش دقیق شعر و نثر ٬ سپاسگزار   بی انتهای پدر مرحومم هستم که همیش مرا یار و یاور بودند٫ روح اش شاد و یاد خاطراتش گرامی باد 

سوال :  فتانه جان  عزیز ; بیگمان  هر که در  زندگی شخصی اش دارای. خاطراتی است   لطف کرده. یکی از خاطرات  دلچسپ زندگی خویش را  در اداره. تلویزون تعلیمی  باز گو نماید ۰

جواب : واقعأ زنده گی پر از خاطره هاست ٬  یک خاطره ای که همیشه برایم ماندگار است ٬ اینست که یکی از  روز ها حین ساعت درسی در فاکولته نشسته بودم ٬ مردی  کهنسالی که مسوول اطاق حاضری بود آمده  برایم گفت : شخصی آمده و سراغ شما  میگردد  او دراطاق حاضری منتظر شماست ٬ از استاد اجازه خواستم و رفتم ٫ دیدم  شخصی کهنسالی با یک بکس در دستش منتظرم است ٬ گفت : من در رادیو تلویزیون تعلیمی وتربیتی منحیث خزانه دار کار میکنم  حق الزحمه شما را آورده ام  ٬ من که تا آنوقت نمیدانستم که من حق الزحمه ی هم دارم حیرت زده شدم  
 زیرا آنروز اولین پول بود که من از  نتیجه زحمات خود غیرمترقبه کمائی کردم  آنرا. یکی از خاطرات  زندگی  محسوب  میکنم ۰

سوال :   به عنوان سوال اخیر  در این جای شك نیست  که انسان در هر مقطع ء زمان آرزوی را به سر  میپروراند و هر  قدر  که  رشد فكري انسان فربه تر شود، طبعا آرزوها  نيز بزرگتر خواهند شد٫شما  چطور  چه نوع آرزوی را  که تاکنون. به آن  نائل نگردیده باشید به سر میپرورانید ۰

جواب : دقیقاً ٬ انسان بعد از برآورده شدن یک آرزو ٬ دنبال آرزوی دیگری هستند
سالهاست که آرزو دارم و برای برآورده شدنش تلاش میکنم ٬  تا  دو طفلم را با زیور علم و دانش و اخلاق ستوده ٬ آراسته سازم ٬ تا فردا در هر نقطه ای جهان که باشند  ٬ خدمتگذارانسان باشند .

ممنون بانوی گرامی از  اینکه با شفقت. و الطاف نیک  که خاصه شیوهء جنس لطیفه میباشد. پای  تیلفون. نشسته و  به سوالاتم. جواب ارائیه نمودید۰

خواهش میکنم جوهر صاحب محترم  از شما سپاسگزارم که وقت گرانبهای تانرا وقف  مصاحبه ام کردید
مصاحبه کننده  خیرمحمد ( جوهر)
عضو کمیته نشرات  افغان اکادمی

****

hossn banou ghazanfar.JPG

زنده‌گی نامه داکتر حسن بانو غضنفر

نامش حُسن‏‏ بانو است و تخلص‏‏ اش غضنفر که از نام جدش گرفته شده.

زمانی اجدادش به خصوص « میر غضنفر خان » از امیران صاحب نام ولایت های شمال کشور بوده‏ اند. از نسل شاهرخ میرزا و ملکه گوهرشاد است. این نشان می ‏دهد که ریشه‏ ی این خانواده ؛ سیاسی ، فرهنگی ، اقتصادی و عقیدتی بوده است ، چنانچه

ساخت مسجد گوهر شاد بیگم هرات و چگونگی فرایند آبادانی آن ، درداستان‏ های شفاهی شکل اسطوره‏ یی به خود گرفته و دهان به دهان از زبان بزرگ ‏سالان آن دیار نقل می شود .

****
   زنده گی نامه ٔ داکتر حسن بانو غضنفر

من حسن بانو غضنفر فرزند الحاج عبدالغفار خان غضنفر در سال ۱۳۳۶ = ۱۹۵۷ در ولسوالی آقچه ولایت جوزجان در یک خانوادهٔ علم پرور و با رسوخ متولد شده ، دورهٔ طفولیت را غالباً تحت حمایت و راهنمایی پدر بزرگوارم که مرد با تجربه و با تدبیر بود ؛ گذراندم. این دوره رامی توانم به عنوان به یاد ماندنی ترین و شیرین ترین دورهٔ حیاتم بنامم .

درست به یاد دارم شب ها ، در منزل ما ، بزم خودمانی کتاب خوانی برپا می شد ، مادر کلان ، پدر کلان و والدین عزیزم کتاب های چون کلیات حضرت ابوالمعانی بیدل ، دیوان حافظ ، تحفه المعراج و منطق الطیر را به آواز بلند می خواندند و من با علاقهٔ خاص و فراوان به پای این بزم می نشستم.

تاثیر از ماحول آن چنان در شکل گیری شخصیت من غالب بوده است که ، درست به یاد دارم در سنین بازی کودکانه بین سنین ۴ -۵ ، توان سرودن ترانه گونه ها را داشتم، وقتی دختران هم سن و سالم یک ترانهٔ فولکلوریک را می سرودند ، من فی البدیحه ، بعد از ختم ترانه، با همان وزن و قافیه، آنرا ادامه می دادم و به یاد دارم که اکثر این ترانه را در جریان ( گاز بازی ) می افزودم چون حرکت متناوب تناب نا خواسته مرا برای پیوند دادن کلمات کمک می کرد .

در آستانهٔ شمولیت به مکتب کتاب صنف اول مکتب را خوانده می توانستم. بعد ها با مطالعه مجلات اطفال سواد ابتدایی ام تقویه شد.

زمان مکتب نیز از دوره های پر از خاطرات زیبا و معصومانهٔ زنده گی ام به شمار میرود.

دورهٔ ثانوی و لیسه را در لیسهٔ سلطان رضیه در شهر مزار شریف تا سال ۱۳۵۶= ۱۹۷۷ خورشیدی ادامه داده و به پایان رسانیدم و از همان آوان ، نام سلطان رضیه، این بانوی ادب و سیاست ، چون الگوی خوبی برای رسیدن به قله های شامخ ترقی و تعالی ، در ضمیرم طنین انداز بوده است .

من از آغاز شمولیت در مکتب ، همیشه اول نمرهٔ صنف خود بودم همواره ، به خاطر سهم گیری و اکثراً در راه اندازی محافل و مجالس هنری – فرهنگی و ادبی مکتب و گاهی هم به حیث گردانندهٔ محفل ، مورد عنایت و توجهٔ استادان و مسؤولین مکتب و لیسه ، قرار داشتم، از صنف ششم مکتب شروع به نوشتن نظم گونه ها ، پارچه های ادبی کردم و اولین داستان کوتاهم را در همین صنف به رشتهٔ تحریر در آوردم ، که این نوشته ها را در نشریه های محلی به چاپ می رساندم .

دورهٔ لیسه را با موفقیت تام به پایان رسانیدم و به فاکولتهٔ دلخواه خویش یعنی ادبیات راه یافتم.

گفتنیست تحصیلاتم را با درجهٔ ماستری در زبان و ادبیات در شهر ستاوروپول قفقاز شمالی به پایان رسانیدم . طبیعت شگرف و زیبای این شهر، در من تاثیر به سزایی به جای گذاشته است و بعد از ختم دورهٔ ماستری ، به وطن برگشتم و در فاکولتهٔ ادبیات پوهنتون کابل افتخار استادی را کسب نمودم.

یک سال و اندی در این سمَت به کار خویش ادامه دادم ، اما اشتیاق تحصیل و تحقیق و تتبع در من قوت به سزایی داشت و با تلاش فراوان ، موفق به کسب مجوز نامهٔ ادامهٔ تحصیل تا درجهٔ دکتورا گردیدم و در سال ۱۳۶۳ =۱۹۸۴ عازم شهر تاریخی و زیبای سنت پیترز بورگ شدم – و در سال ۱۳۶۷= ۱۹۸۸ از پوهنتون پیترز بورگ ؛ در رشتهٔ فیلولوجی نایل به اخذ دکتورا گردیدم.

بعد از مراجعت به کشور ، دو باره به حیث استاد در کدر فاکولتهٔ ادبیات پوهنتون کابل ، مصروف تدریس و در ضمن در امور مختلفه گردیدم.

تا پیروزی مجاهدین و متعاقباً آغاز جنگ های داخلی و برهم خوردن وضعیت امنیتی در کابل ، مشغول تدریس بودم و حتی تا آخرین روز های بسته شدن دروازه های پوهنتون به کار خویش ادامه دادم .

دورهٔ حاکمیت طالبان در افغانستان، بدون تردید برای زنان و دختران کشور به دلایل متعدد و معلومی، دورهٔ سخت آزار دهنده و در عین حال ، دورهٔ آزمایش نیز بوده است .

در سال ۱۳۷۵ = ۱۹۹۶ یعنی تأمین حاکمیت طالبان در کشور، من به مزار شریف برگشته ، در منزل مورثی پدری ام به تجهیز و اکمال کتابخانه که قبلاً در آنجا داشتیم ؛ زدم و مدت ۶ سال تمام یک فُرصت مناسب و خوب برایم بود تا از تجارب اندوخته ها و عوالم روحی و درونی ام اثر خلق کنم.

در این زمان ۴ عنوان کتاب از زبان روسى به درى ترجمه کردم. مجموعهٔ مقالات علمى و مجموعه شعرى ام نیز از کار هاى انجام شده است.

با ایجاد ادارهٔ موقت در افغانستان ، دو باره به کابل برگشتم و به حیث استاد و بعداً رییس فاکولتهٔ زبان و ادبیات پوهنتون کابل مشغول کار شدم.

این دور کاری ام از دوره های پُر بار و مملو از تجربه ام بوده است ؛ چون قرار گیری در رأس یک ادارهٔ مهم تخصصی و اکادمیک و همکاری با استادان مجرب و آبدیده در کورهٔ علم و تخصص زمینه ساز بهتر غنای تجارب در زنده گی ام شد .

در سال ۱۳۸۵= ۲۰۰۶ به اساس لزوم دید جلالتمآب رییس جمهور حامد کرزی ، به حیث وزیر امور زنان به پارلمان کشور معرفی گردیدم که با اکثریت آرای نماینده گان مردم افغانستان به حیث وزیر امور زنان برای خدمت به مردم خویش تجدید پیمان نمودم.

دقیقاً من در موقعی زمام امور وزارت را بر عهده گرفتم که بعد از تجربه نمودن چهار وزیر قبلی ، توقعات مردم به خصوص زنان از وزارت امور زنان به حیث نماینده گی نصف نفوس کشور ؛ خیلی زیاد بود و در اثر عوامل گوناگون کاری که نیاز زنان افغان بوده ، انجام نه پذیرفته بود .

اینجانب در وزارت امور زنان از تشخیص نیاز مندی ها و مشخص سازی مشکلات زنان آغاز کردم تا مطابق بافت های فرهنگی و اجتماعی کشور، کار مؤثر و پایا، برای زنان را مشخص ساخته و در همین مسیر ، نیروی کاری وزارت را سوق دهم .

اعتراف باید کرد که کار در وزارت امور زنان کار سهل و ساده نبود و نیست ، با امکانات محدود بودجهٔ فوق العاده ناچیز ، شرط محدودیت وزارت برای پالیسی سازی و برنامه ریزی و با ملاحظهٔ آن خواست و نیاز قشر عظیم از جامعه ، توقعات تغییر محسوس در ابعاد زنده گی زنان و انبوه از مشکلات سنتی و اجتماعی ، همه و همه چالش های بزرگ فرا راه من در وزارت امور زنان قرار داشته اند .

ضمن تمجید و یاد آوری کار های انجام شده در گذشته در وزارت امور زنان می خواهم روی کار های عمده که درطرح و راه اندازی آن به حیث وزیر امورزنان نقش محوری داشته ام مکث کوتاه نمایم :

چنانچه در بالا از آن یاد کردم ماه های نخستین کار من تشخیص نیاز ها و مشکلات و توقعات زنان کشور بود تا در پرتو آن به صورت دقیق بتوانم پلان ها و پالیسی های را روی دست گیرم تا باعث تغییر مثبت در کار وزارت و بالاخر ، موجب بهبود وضع زنان کشور گردد.

روی این اصل پلان کار ملی که قبلاً توسط چند مشاور خارجی و داخلی کار های نسبی روی آن انجام پذیرفته بود در اولویت کار من قرار گرفت ، من در تسریع اصلاح و تدوین این پلان ، بیشترین تلاشم را به خرج دادم و بعد از سه سال ، موفق به آن گردیدم تا مورد تأیید و تصویب شورای وزیران قرار گرفت. اگر چه بخش های عمدهٔ این پلان در مدت کار من در وزارت ، جز پلان های سالانهٔ وزارت گردیده بود ؛ اما بعد از تصویب به صورت سیستماتیک کار عملی آن آغاز گردید.

به همین ترتیب قانون منع خشونت که اکمال و به منصهٔ اجرا گذاری آن از آرزو هایم بود نیز در همین مدت بعد از تجدید نظر های فراوان تکمیل و شامل قوانین قابل اجرا در کشور قرار گرفت.

و در ضمن ، در مدت سه سال ، روی تعدیل و طرح قوانین به نفع زنان نیز تأکید داشته و دست آورد های داشته ایم .

ایجاد و تجهیز مراکز آموزشی برای زنان در پهلوی توسعه باغ های زنانه به هدف انکشاف ملی زنان یکی از اهداف جدی من بود که موفق به راه اندازی آن در ده ولایت گردیده و در تلاش جدی گسترش آن به سراسر کشور می باشیم.

در زمان کاری من در پست وزارت امور زنان تلاش نمودم تا در اصلاح تشکیل و کارا سازی بهتر اداره و تطبیق کلی پروسه اصلاحات اداری سریع و کامل عمل نمایم که موفقیت کامل نیز داشته ایم .

من بیشترین تلاشم را به خرج دادم تا میزبان بیشترین نشست ها و کنفرانس های بین المللی برای معرفی بهتر زن افغان و اصلاح جامعه به نفع زنان باشم. چنانچه کنفرانس های زن از دید گاه قرآن – زن افغان و هند میان سنت و تجدید محو خشونت علیه زنان – همایش علمای دین و صدور فتوا ها برای نکوهش خشونت و اعمال خلاف کرامت انسانی علیه زنان گواه آن است .

در این مدت زمینه ساز تدارک بیشترین بورس های تحصیلی در خارج از کشور برای زنان گردیدم.

چون من اعتقاد دارم تا میزان اندوخته و کیفیت کاری زنان با ارتقای ظرفیت شان با استفاده از ذریعه های مختلف ، تجدید قوت نشوند به هیچ صورت ما جامعه دارای مساوات اجتماعی و پیشرفت اقتصادی و معنوی نه خواهیم داشت.

همچنان خیلی تلاش کردم تا مامورین وزارت ، متفاوت از دوره های قبلی ، در پست های که گماشته شده اند آگاهانه و مسلکی تربیه شوند و آنانیکه برای کار بهتر مساعد هستند باید ارتقأ داده شوند آنانیکه به وسیله های مختلف رهبری بخشی را به عهده گرفته ، اما فاقد کفایت آن هستند در پُست مناسب حال شان الی تقویت ظرفیت کاری شان جاگزین گردند که این امر از پُست های معینیت ها گرفته تا کوچک ترین پُست ها در وزارت تطبیق گردید.

در مورد کار ها در وزارت چیز های فراوان برای نوشتن است که به یقین در این مقال نمی گنجد.

از لحاظ گرایش های فکری ، شخص فوق العاده معتقد به ارزش های دینی و انسانی هستم، کرامت انسانی برایم بالاترین معیار برخورد با محیط اجتماعی است ، عرفان را دوست دارم و زنده گی صوفیانه اهل تصوف را از معجزات جوهر انسان می دانم ، اهل ادب و فضل را خیلی گرامی می دارم و مردم با علم را احترام می گذارم ، از سخن راست ولو تلخ هم باشد خوشم می آید.

خلوت کردن با خودم را دوست داشته و آنرا جزیی از برنامه های زنده گی ام ساخته ام .

به گذشتگان و ریشه ام به دید حرمت و افتخار می نگرم ؛ چون آنان را اساس جسم و جانم می دانم ، وقتی گاهی احساساتی می شوم زود به خود می آیم و هر گز به یاد نه دارم عمدأ بد اندیشی کرده باشم و یا در حق کسی نیت سؤ داشته باشم ؛ چون هر عملی را از جانب خداوند ( ج ) می دانم ، اگر سختی و یا مشکلی پیش آید باز به ذات پاک می سپارمش . دوست نه دارم در امور مربوط به دیگران مداخله کنم و توقع بالمثل از دیگران نیز می داشته باشم.

به رنگ ها ، خاصیت رنگ ها و تاثیر گذاری آنها در زنده گی و روح انسان ها ، سخت اعتقاددارم و یک عمر روی آن کار و تحقیق کرده ام ، رنگ آبی آسمانی را دوست دارم و بی رنگی آب آرامش بخش برایم است ، رنگ طلایی برایم انرژی بخش است و رنگ های آرام در نشاط روحی ام تاثیر زیاد دارند.

موسیقی کلاسیک و غزل را بیشتر از سایر آن می پسندم و برنامه های خبری ، علمی و تحقیقی تلویزیون را زیاد تر از دیگر برنامه ها مشاهده و تعقیب می کنم ، علاقه مند ظاهر شدن زیاد در انظار عامه نیستم و بیشتر تلاش می کنم تا از وقت استفاده کنم . به ورزش مناسب و یوگا علاقه مندم و تمرینات روحی و تقویت روانی را هرگز از برنامه های روزانه ام بیرون نمی کنم .
نازبو و عکاسی برایم نشاط آور است و طبیعت وحشی را خیلی دوست دارم.
---
گفتنیست داکتر حسن بانو غضنفر، در حال حاضر به حیث رییس عمومی جمعیت سره میاشت جمهوری اسلامی افغانستان ایفای وظیفه می نماید.

***
اقتباس : از فرهنگ دو جلدی داکتر فیض الله ایماق تحت عنوان :
( فرهنگ  تورکی اوزبیکی به فارسی/ دری) سال چاپ ۲۰۱۹ ، تورنتو - کانادا
*****
از برگه : داکتر فیض‌الله ایماق

****

Qahar Aassi.jpg

عبدالقهار عاصی

عبدالقهار عاصی فرزند عبدالمنان در ۳میزان ۱۳۳۵ خورشیدی در خانواده‌ی متوسط دهکده‌ی ملیمه از توابع والسوالی دره ولایت پنجشیر بربساط هستی پا نهاد.
پدرش کارگر ساده روستایی بود. قهار دوره‌ی نخستین آموزش هایش را در همین دهکده فرا گرفت از آنجا که جولانگاه محدود و زندگی مواجه به دشواری هایی بود؛ خانواده‌اش از آن دهکده به کابل کوچید و در شهر کهنه مسکن پذیر شدند.
پدرش مرد با همتی بود؛دلبستگی خود را به تداوم آموزش فرزندش افزایش داد و او را در مکتب ابوریحان البیرونی شامل ساخت؛قهار در پرتو لیاقت و کمالی که داشت مکتب را به درجه عالی به پایان رسانید راه شمولیت‌اش را در لیسه غازی باز کرد؛او در این لیسه به سرایش شعر گرایید و توانمندی خود را در کار آیی قریحه و ثمر بخشی تخیل تبارز داد؛آموزگارش در صنف یازده و دوازده که قول محب بارش (حق پناه)نامیده می‌شد وی را در این راه دشوار تشویق می‌کرد.
عاصی پس از فراغت از لیسه به طب متوسط شامل گردید. اما این مسلک در رشد. قریحه و اندیشه‌اش نقش تعیین کننده‌ی نداشت؛لذا از آن منصرف شد و در امتحان کانکور در دانشگاه کابل اشتراک کرده به دانشکده کشاورزی راه یافت. عاصی در دوره دانشگاه با تعدادی از دوستان خود که با ادب ادبیات مونس بودند؛به شناختن ابعاد شعر عروضی توفیق بافت. او از پیشینه‌ی ادبی خراسان و ادیبانی ذروه نیشین این مرز و بوم آگاهی حاصل کرد؛ و به تداوم مطالعات خود درین روند پرداخت. او زمانی که از شناخت شعر مایه اندوخت؛ شعر هایی را که پیش از این برهه سروده بود قاآنی وار طعمه‌ی حریق ساخت؛چنانکه محب بارش تاکید می‌کند.پارچه‌ی پراکنده‌ی از آن شعر ها در دست کسانی است که مورد تایید عاصی نبود.
عاصی پس از فراغت دانشکده‌ی کشاورزی؛در وزارت زراعت اشغال وظیفه کرد.در سال ۱۳۶۳ خورشیدی به حیث مامور اصلاحات اراضی ولایت لوگر گماشته شد؛در این دوره به فراگیری فنون شعر نو همت گمارید و اثر های شاعران نو پرداز افغانستان و ایران را به خوانش گرفت جناب حیدری وجودی نجم العرفا؛صوفی و شاعر شناخته شده‌ی کشور که ذوق او را دانست وی را به استاد واصف باختری چنان سودمند افتاد که وی را به فرازها کشاند؛ عاصی خود با این امر معترف بوده در مقدمه اثرش به نام(( لالا‌یی برای ملیمه)) می‌نگارد که (( سال های ۱۳۶۳ ۱۳۶۴ خورشیدی را هرگز فراموش نخواهم کرد، سال های ترانه سرایی من،سال های شعر و سال های یافت، درین سال ها بود که دست یک نوع تخیل شیرین پیدا کردم و در همین سال ها بود که شعر برایم جلوه های تازه گرفت و آشنا شدم با شعر احمد شاملو، آشنا شدم با واصف باختری آشنا شدم با خودم....))..
بی تردید واصف باختری از دانشمندانی است که استعداد ها را پرورش می‌دهد و در غنامندی آنان می‌کوشد تعدادی از شاعران روزگار از خوان کرم او به نام و نشان دست یافته اند و تا امروز از نزد فیض بخش‌اش مستفید می‌شوند، عاصی نیز از آموزش ها و رهنمودهای وی بهره ها گرفت و برنامه‌ی کاری‌اش را غنا بخشید. فرهاد دریا آواز خوان مشهور کشور که دوست تنگاتنگ عاصی بود با کمپوز هایش شعر های او را در موسیقی افغانستان و شناسانیدن عاصی در بین مردم کشور و منطقه عاصی را بالا برد و شعر های عاصی در محراق توجه‌ی هنرمندان و موسیقی دانان قرار گرفت.
عاصی در سال ۱۳۶۸ خورشیدی (( مقامه‌ی گل سوری )) را به چاپ رسانید. همچنان در همین سال عاصی(( لالایی برای ملیمه)) را منتشر ساخت و خواست که دردهای دوری از زادگاهش را به زبان درد مندانه‌ی شعر تبیین کند.
در سال ۱۳۶۹ خورشیدی (( دیوان عاشقانه‌ی باغ )) را طبع کرد. در حوت همین سال ((غزل من و تو من )) حله‌ی چاب را دربر کرد. پی از آن (( تنها ولی همیشه )) را در سال ۱۳۷۰ خورشیدی زیور چاپ پوشانید و ((از جزیره خون )) را در سال ۱۳۷۱ خورشیدی منتشر ساخت.
دو جلد کتاب دیگر از شعر های عاصی به نام (( سال خون سال شهادت )) پس از شهداتش از طرف انجمن نویسنده‌گان افغانستان در سال ۱۳۷۴ خورشیدی و (( از آتش و ابریشم )) از طرف فرهاد دریا در آلمان چاب رسید. و کتاب (( آغاز یک پایان )) ( در حاشیه های سقوط کابل از دیده ها و شنیده ها ) دیگر عاصی که در سال ۱۳۷۵ خورشیدی از طرف موسسه‌ی انتشارات((سوره)) در تهران زیور چاپ یافت.
همچنان کلیات شعر‌های قهار عاصی برای اولین بار در سال ۱۳۸۵ خورشیدی به همت انتشارات خیام با مقدمه‌ی مبسوطی از شاد روان غلام فاروق نیلاب رحیمی به طبع رسید که سپس نظر به خواست علاقه مندان چندین بار تجدید چاپ گردید.
شهر بی قهرمان اثر دیگر شهید قهار عاصی است که توسط احمد معروف کبیری در سال ۱۳۸۸ خورشیدی در مشهد ایران به طبع رسید و هم مجموعه‌ی دوبیتی ها و رباعی های قهار عاصی زیر نام (( هر بار که از دهکده‌ات می‌گذرم )) در سال ۱۳۸۶ خورشیدی به کوشش آصف رحمانی و محمد یعقوبی در هرات زیور چاپ یافت.
عاصی با کلیه حلقات فرهنگی وادبی و هنری رابطه‌ی استواری برقرار کرده بود. همه او را دوست داشتند و به شعر و هنرش در ابعاد مختلف ارج نهادن فراوان میدادند. زمانیکه در سال ۱۳۶۶ خورشیدی با اشتراک مستقیم عبدالحمید محتاط معاون صدراعظم وقت و دیگر فرهنگیان اساس انجمن فرهنگیان پنجشیر را در کتابخانه های عامه پی ریزی کردند؛ عاصی از فعالین این انجمن بود.
عاصی در تجلیل از یکصدو هشتمین سال روز تولد شاعر عارف مولانا غلامی پنجشیری حماسه‌ی معروفش را (( یل کچکن واژدهای جهنم )) ارایه کرد. در سال ۱۳۶۷ خورشیدی در تجلیل از سال تولد سیدقاسم پنجشیری شاعر معروف پنجشیر مثنوی دیگری را زیر نام (( سکندر و آریانا )) سرود.
شعر های عاصی در تبیین و مفهوم حماسه چنان بلند و ملکوتی است که اصالت قرن را میتوان در آن مشاهده کرد. این ویژه‌گی شعر در شعر های واصف باختری، پرتو نادری و تا جایی محب بارش هم تجلی کرده است، اما کلام عاصی کلی است، عاصی در سال ۱۳۷۲ خورشیدی با میترا ارشادی دختر مرحوم محمد هاشم ارشادی از کارمندان سابقه دار رادیو افغانستان، ازدواج کرد، ثمره‌ی این ازدواج دختری به نام(( مهستی ))است.
عاصی در سال ۱۳۷۳ خورشیدی سفری به ایران داشت و در آنجا با فرهنگیان و قلم به دستان آن دیار دید و وادید کرد هم وضع مهاجرین کشور را به ارزیابی گرفت، و پس از مدت کمی توقف در ایران دوباره به وطن بازگشت.
صداقت و راستی شعارش بود، از احترام به بزرگان لذت می برد، آداب و رسوم اجتماعی را رعایت می کرد، ظاهر و باطنش فاصله‌ی نداشت، جهان خود را به خوبی می‌شناخت به فرهنگ و ادب مردم ارج بهای فراوان می‌داد... خلاصه شعر هایش آیینه تمام نمای شخصیت کامل فرهیختگی و همرزمی و همرازی او با جهانش درپهنای وسیع فرهنگ و ادب بود.
سرانجام این استوره مرد نستوه باهمه ابعاد نیکی و فضایل گسترده در عصر چهارشنبه ۶ میزان سال ۱۳۷۳ خورشیدی هنگامی که با دوستان هم سن و سالش در دامنه‌ی شمالی کوه آسمایی(کارته پروان ) کابل قدم میزد هدف راکت جنگ افروزان خون آشام قرار گرفت و به درجه‌ی شهادت فایز گردید؛ و به جاودانان صدرنشین و عرش آشیان پیوست. روحش شاد یادش گرامی باد

نمونه کلام او:

پارسی
گل نیست، ماه نیست، دل ماست پارسی
غوغایی کوه، ترنم دریاست پارسی

از آفتاب معجزه بردوش می‌کشد
روبر مراد وروی به فرداست پارسی

از شام تا به کاشغر از سندتا خجند
آیینه دار عالم بالاست پارسی

تاریخ را، وثیقه‌ی سبز شکوه را
خون من و کلام مطلاست پارسی

روح بزرگ و طبل خراسانیان پاک
جز شرف چراغ مسیحاست پارسی

تصویر را، مغازله را و ترانه را
جغرافیای معنوی ماست پارسی

سر سخت در حماسه و هموار در سرود
پیدا بود از ین، که چه زیباست پارسی

بانگ سپیده، عرصه‌ی بیدارباش مرد
پیغمبر هنر، سخن راست پارسی

دنیا بگو مباش، بزرگی بگو برو
ما را فضیلتی ست که ماراست پارسی

ملت من
این ملت منست که دستان خویش را
بر گرد آفتاب کمر بند کرده است
این مشت های اوست که می‌کوبد از یقین
دروازه های بسته‌ی تردید قرن را
ایمان بیاورید! تنها ترین پیامبر
اینک ملتم
با آیه های چشم خدا قد کشیده است
این ملت منست که تکرار می‌شود
با نام انسان
با واژه عشق
این اوست
اوست
اوست
که شیپور هاش را
شیپور های فتح پیام آشناش را
آورده در صدا
بیدار می‌ کند
هشدار می‌دهد

(كاپي از صفحه موج ادبي دره)

****

ahmad mahmood amparatour2.jpg

5-6-2020
چهره هاى آشنا

احمد محمود (امپرا طور ) کیست؟ 

با اظهار تشکر و  سپاس فروان از محترمه  پروین جان ( رحمتی)  شاعره٫  دکلماتور٫  نطاق و بر نامه گذار  تلویزیون کابل. Tv  US  که  محترم ( احمد محمود( امپراطور) شاعر  توانا. و با  استعداد  کشور  را غرض مصاحبه برایم  بمعرفی  گرفتند 

اینک متن مصاحبهء تیلفونی  که  با  (جناب احمد محمود امپراطور ) انجام. داده ام ذیلأ با. شما عزیزان. شریک. میسازم ۰

سوال : سلام جناب  امپراطور صاحب گرامى ممكن است كه  به دوستان و علاقمندان خويش خود را بمعرفى بگيريد.؟

جواب: سلام جناب جوهرصاحب  نهايت عزيز ! 
  اصلیت اجدادم  از سرزمین شعر و ادب و لاجوردین بدخشان است اما زاده ای  شهر زيباى (    کابل    ) هستم 
و زاد روزم 13 /. حوت / سال 1363خورشيدى .
والدم سمت (یاور نظامی شاه همایونی المتوکل الله محمد ظاهر شاه را )داشت  و مادرم مسؤل امور منزل بود  .
دروس ابتدايى را در مكتب (لیسه عالی حبیبیه ) و ثانوي را در ليسه ( عالی کشم بدخشان و عبدالهادی داوی  ) مقیم کابل تمام نموده ام ۰ در سال 1382خورشیدی آزمون کانکور را موفقانه  سپری نمودم  و در دانشکده طب سند قبولی حاصل کردم، لیکن مشکلات صحی مانع  پرداختنم به تحصیلات عالی گردید.
و بعد ها هم به یکی از موسسات  تعلیمی در رشته انجنیری کامپیوتر به تحصیل علوم پرداختم.

ازدواج نموده  ام  و تا حال صاحب فرزندی  نمیباشم
و مصروفیت. فعلی ام (سرودن شعر؛ وبلاگ نویسی، طرح تابلو های گرافیکی و تحقیقات در مورد گیاهان دارویی )  میباشد
چهار برادر دارم و یک خواهر داشتم.

سوال :سرایش  شعر  را از چه وقت آغاز نموده اید؟

جواب : در اوایل من مقالات  کوچک و سروده های فلکلور و مناسبی  می نوشتم  ولی بعد از سال 1389 خورشیدی به سرودن جدی تر پرداختم.
 
سوال؛ در سروده هايتان طرز ديد كدام يك از شعرا  را  مقدمتر ميدانيد و از آن  پيروى ميكنيد.

جواب : خوب شعر زاده ای افکار و اندیشه های والای یک شاعر است که گاهی با رویداد نیک و گاهی با اتفاق غم انگیز شاعر را وامیدارد تا آنچه پیش آمده را به گونه ای نظم بیان کند ولی تاثیر پذیر شاعران متقدم نیز نقش به سزایی خود را دارد و برای من حضرت ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بیدل قدس سره  بوده است..

سوال: آمار سروده هاى جناب عالى بچند ميرسد، و اضافه به سرودن چه نوع اشعار دلچسپى دارید، مطلبم از قصيده، غزل، مثنوى، مستزاد،  دوبيتى، رباعى شعر سفيد و غيره........

جواب:  من در کل اشعار کلاسیکِ با اوزان و عروض میسرایم و با آنکه در همه قالب های شعری طبع آزمایی کرده ام ولی بیشترین سروده هایم در قالب مخمس و غزل است.
تا اکنون بیشتر از صد پارچه مخمس به غزلیات بیدل رحمت الله  علیه  و خودم دارم 
بیشتر از چهار صد پارچه غزل  و همچنان تعداد کمتر قصیده، مثنوی، رباعیات، مستزاد،ترکیب بند، مسدس و  مثلث نیز سروده ام.

سوال:- آيا تا كنون كدام ديوان شعرى از خود بجا گذاشته ايد اگر بلى چه وقت و تحت كدام عنوان ؟

جواب کتاب غزلیاتم را در 1398 خورشیدی آماده به چاپ کردم و در حدود سه صد صفحه را در بر میگیرد ولی نسبت نبود اقتصاد کافی تا هنوز به چاپ نرسیده است.:

سوال: نتیجه تحقیق یک سازمان غیردولتی نشان می دهد که هنوز مردان افغان در مورد زنان دیدگاه "سرکوب گرانه و مردسالارانه" دارند و برخی مردان، زنان را موجودات فرودست می دانند و به این دلیل با آن‌ها رفتار تحقیر آمیز می کنند.
دیدگاه شما در  مورد  تحقق  این سازمان  چه بوده. می‌تواند ؟

جواب  بدون شک جایگاه زنان تعریف شده است
بنابرماده( 22 )قانون اساسی افغانستان، حقوق زنان با مردان در برابر قانون برابر است. ماده( 83)حضور (27)درصد چوکی های ولسی جرگه و (17 )در صد چوکی مشرانو جرگه را برای زنان تضمین کرده است. همچنین ماده 44 و 54 از زنان دفاع میکند. :
ولی نبود  سواد کافی، جنگهای داخلی، فقر، مهاجرت و مسایل دیگر اجتماعی  این چالش را به زنان بیشتر از پیش ساخته است

سوال : نگرانی‌های عمیقی از آینده کشور در جامعه در حال سربرآوردن است٫ علی الرغمیکه خاتمه. مستور است   دید گاه  شما منحیث یک فرد جامعه در مورد  چه  می‌تواند باشد؟ 

جواب با آنکه تحلیل مشخص از اوضاع مشخص است اما جامعه ما تجارب دشوار  تر را در چند دهه اخیر تجربه کرده است 
ولی فراموش نباید کرد که کشور ما یک کشور اسلامی است و دارای قانون اساسی ارزشمند، آزادی بیان، آزادی مطبوعات، دموکراسی، جوانان تحصیل یافته، نقش فعال زنان در ادارت دولتی و غیر دولتی و همچنان تعهدادت جامعه جهانی و دیگر موارد را با خود داریم و افغانستان امروز افغانستان چهار دهه پیش نیست  و این وجیبه هر فرد این جامعه است که نگذارند به طرف جنگ و نابسامانی برویم، امید و استقامت دست خود مان است. 

سوال : زشت‌ترین. کلمه  و زیبا ترین کلمه. از دیدگاه شما. کدام ها اند ؟

جواب از نامش پیداست جنگ و زیبا ترین ها الله، مادر، وطن:

سوال: در زندگى هر كس خاطراتى وجود دارد
ميشود كه يك يك از خاطرات  شيرين و تلخ خويش را اظهار  فرمايد

جواب: خوش ترین خاطراتم این بود که  به کشور آرامش آمد  و بیرق سه رنگ ما در گوشه گوشه وطن بر افراشته شد و در صدر سازمان جهانی به اهتزاز در آمد 
و تلخ ترین خاطراتم که دوباره جنگ های نیابتی  میهنم شکل گرفت. 
سوال: به عنوان سوال اخير، آرزو دارید که در اینده به عنوان   چه نوع  یک  شخصیت  در. اجتماع. و محیط  افغانی  تباراز کنید 

جواب  
 آرزومندم که شخص مفید در جوامع  مختلف باشم :

ممنون شما جناب  امپراطور  صاحب گران ارج از اينكه وقت گذاشتيد و حاضر به مصاحبه گرديديد.

جواب :جناب جوهر صاحب از شما و همکاران محترم کمیته افغان اکادمی کهکشانهای معانی و ادب ممنونم.
مصاحبه كننده خيرمحمد (جوهر)
عضو کمیته. نشرات افغان اکادمی


(اين هم نمونه كلام شان)

بهر کجا به عشق خود ز من دلم ربوده ای
تو هستی و، بوده ای، که این چنین ستوده ای
بدامن شبان تویی، به اوج کهکشان تویی
زمین تویی، فلک تویی، ز این همه فزوده ای
بهار سبز را بهاء، دل شکسته را عصا
نبود و بود هستی را، دریچه ها گشوده ای
زمین مسخر تو شد، فضا معطر تو شد
هر آنچه بستر تو شد، به روح وجان غنوده ای
یقین و باوری بمن، پناه و یاوری بمن
یگانه سروری بمن، ز من غمم زدوده ای
نمیشوم ز تو جدا، نموده ام بسی خطا
مرا گدای خویشتن، نموده ای، نموده ای
نیکو و بهترین من، به چرخ ده نشین من
بخاک این جبین من، به عشق خویش سوده ای
بهر سخن، بهر نفس، فتاده یاد زود رس
صدای ناله ای جرس، به زیر و بم سروده ای
در این سرا و انجمن ، چو داغ لاله صد چمن
به هجر دلبر کهن، تو محمود آزموده ای

****

aimaq.jpg

نوشتهٔ نذیر ظفر
( خوبان فرهنگ )

داکتر فیض الله ایماق

فرهنگیان وهنرمندان در تمام جوامع بشری در جملهٔ خوبان  جامعه بشمار می آیند و سر ما یه های معنوی جامعه بشری محسوب میگردند.    
از جمله این خوبان  و دلباخته گان فرهنگ که عمرعزیزش را صرف خدمات فرهنگی نموده یکی هم محترم داکتر فیض الله ایماق است.          
داکتر فیض الله ایماق فرزند شاه مردانقل؛ در سال ۱۳۲۴ هجری شمسی در باغبوستان اولسوالی قورغان اندخوی ولایت فاریاب چشم به جهان گشود. و بعد از ختم مکتب ابتدایی در اولسوالی قورغان؛ شامل مکتب متوسطه ابن سینای کابل گردید و بعداً شامل لیسه  دار المعلمین کابل شد و سپس با ختم مو فقانه دانشگاه ژورنا لیزم در کابل، دپلوم ماستری و دوکتورای   شانرا در رشته ٔ ادبیات  اوزبیکی و فیلالوژی از دار الفنون
ملی او لوغ بیگ تاشکند اوزبکستان به دست آوردند.
ایشان ضمن نوشتن رسالهٔ  دوکتورا ، سه  سال تمام به حیث استاد زبان دری در انیستیتوت شرق شناسی تاشکند ایفای وظیفه نمودند.
ف. ایماق در ابتدا به وظیفه مقدس آموزگاری در کابل اشتغال داشته، بعداً به حیث مدیر پرو گرامهای تربیتی روزنه رادیو افغانستان تقرر یافتند و همچنان به سمت اولین آمر و مدیر عمومی و اساسگزار پرو گرامهای محلی ( اوزبیکی؛ تورکمنی؛ بلوچی؛ پشه یی و نو رستانی ) در رادیوی افغانستان  انجام وظیفه نمودند. گفتنیست نشرات محلی در پهلوی سایر نشرات رادیو افغانستان ۱۰ میزان سال ۱۳۵۰ خورشیدی به نشرات خود آغازید .          
جناب داکتر فیض الله ایماق به زبانهای اوزبیکی؛ دری، و روسی ید طولایی
داشته و اشعاری هم در زبانهای دری، اوزبیکی و پشتو نیز سروده اند.
داکتر فیض الله ایماق ۹ سال تمام در سفارت افغانستان مقیم تا شکند زیبا  به حیث اتشه فر هنگی ایفای وظیفه نموده، ضمناً  نطاق ورزیده زبان دری در رادیوی بین المللی اوزبکستان بودند.                                                    
بی بی حاجی انابت ایماق خانم، یلدا جان ایماق دختر، در پهلوی شوهر و
پدر شان محترم ایماق نیز دراین رادیو به حیث نطاق ایفای وظیفه میکردند.  
جناب ایماق نویسنده، فولکلوریست  وپژ وهشگر توانای کشور تا کنون۱۷ اثر در کشور های افغانستان، اوزبیکستان و کانادا تالیف نموده اند و ۸ اثر دیگر شان  آماده نشر است  که مختصراً میتوان ازکتاب خلق دردانه لری که در سال ۱۳۵۵ مستحق اولین جایزهٔ خوشحال خان ختک گردید؛شربت توس؛ پادو؛ سوزوان، قاموس دو جلدی تحت عنوان ( فرهنگ تورکی اوزبیکی به فارسی / دری و سوز دل یاد آور شد. دایرة المعارف پنج جلدی تورکی اؤزبیکی به فارسی / دری محترم ایماق که در نوشتن آن بیش
از چهل سال عمر عزیز خویش را سپری کرده است، نیز آماده چاپ می باشد.                                                                              
ایشان با قریحه سر شاری که دارند گاه گاهی شعر هم میسرایند و با وجودیکه ایشان اوزبیک تبار اند در نطاقی به زبان دری در رادیوی اوزبکستان مقام اول را کسب نموده جوایز زیادیرا از ادارهٔ رادیوی بین المللی تاشکند بدست آوردند.                                                  
ایشان اشعاری نیز به زبانهای دری ، اوزبیکی و پشتو سروده  اند.  اشعار ، مقالات تحقیقی، بیانیه ها و مصاحبه های ایشان در سال  ۱۳۹۳
تحت عنوان « دل سؤزلری – سوز دل » از طرف ( بنیاد غضنفر) با سه عنوان اثر دیگرشان جمله « چهار کتاب» در کابل اقبال چاپ یافت.
تو فیقات فر هنگی که نصیب ایشان گردیده با وجود قریحه و بذل مساعی خود شان؛ دستگیری و خد مات محترمه  بی بی حاجی انابت ایماق خانم شان درین عرصه تاثیر گذار بوده است .                                    
محترم ایماق  از ۱۵ سال به این طرف در کشور کانادا زنده گی داشته ، در این کشور همچنان  بیکار نه نشسته به کار های فرهنگی داوطلبانه و ولتیر مشغول بوده، در سال ۲۰۱۲ مدال الماس و طلا و در سال ۲۰۱۴ تقدیرنامهٔ  دولت کانادا  را بدست آوردند که خبر آن در میدیای داخلی و  
خارجی به نشر رسیده است.
در سال ۲۰۰۹ ترسایی جهت انتخاب رییس ففتا« فدراسیون فرهنگی تورکان افغانستان» در شهر گووالف آنتاریوی کانادا گردهمایی تورکتباران افغان کانادایی  صورت گرفت. دراین انتخابات داکتر ایماق با گرفتن اکثریت آرا، به حیث رییس عمومی تورکتباران افغانستان در سراسر کانادا  انتخاب گردید. جناب ایماق در راجستریشن و رونق این انجمن فرهنگی بیش از پیش بذل مساعی نمود، ودر نتیجه از طرف رییس عمومی واساسگزار فدراسیون مذکور که در کشور هالند قراردارد و همچنان دولت ایالت آنتاریو مستحق تقدیرنامه گردید.
محترم ایماق انسان خیر خواه بوده ، دست باز دارد.او در سال ۱۳۸۹ چهارصد جلد کتب مختلفه کتابخانه شخصی خویش را به کتابخانه عامه ٔ کابل اهدأ کرد که خبر آن در مطبوعات داخلی و خارجی به نشر رسیده است.
داکتر فیض الله ایماق دانشمند متواضح؛ رفیق بی نهایت صمیمی و کمی شوخ مشرب و یک فرهنگی زحمتکش است که متاع دنیا را هیچگاه گرانتر از متاع فر هنگی قیاس نکرده اند و با سر مایه قناعت امرار حیات میکنند.
خرسندم که در زنده گی این فرهنگی یادی از او و کار کرد هایش میکنم و از خداوند بی نیاز طول عمر و سعادت دارین برایش آرزو میکنم.        
اینک دو نمونهٔ از اشعار داکتر فیض الله ایماق:                              
هجران
جان  و دلنی  عاقبت،  یؤلینگده   قربان  ایله  دیم
کؤز یاشیمنی سر به سر ، بغریم کبی قان ایله دیم
ناله ٔ  زاریم   مینینگ   بارور   فلک لر   قاشیگه
لیک ایشیتمه یسن جفاجو،  شونچه  افغان ایله دیم
استخوانیمدین  قلم  ایله ب،  یوره ک   قانی  بیلن
عرض حالیمنی  یازیب،  تقدیم  سلطان  ایله

****

mina shahbanu.jpg


اولین برنده جشنواره 24 جوان فعال ولایت فاریاب:
مینا شهبانونوری

نویسنده فعال جامعه مدنی و شاعر زبر دست از ولایت فاریاب.
اثار: رود خروشان و سبزینه ها و ده ها اثر غیر چاپی
تقدیرنامه و تحسین نامه ها: بیشتر از 30 سند

برگزار کننده جشنواره: نهاد اجتماعی نسل بیدار با هماهنگی مقام ولایت فاریاب،مستوفیت ولایت فاریاب و آمریت جوانان اطلاعات و فرهنگ ولایت فاریاب.
نوت:برای 24 جوان سپاس نامه های معتبر و جوایز در نظر گرفته شده است.

بیوگرافی: محترمه مینا شهبانو نوری شاعر، نویسنده و فعال مدنی 

مینا بنت الحاج غلام سخی در سال ۱۳۷۴ در یک فامیل روشن فکر و متدین در مرکز شهر میمنه پا به عرصه وجود گذاشته.
تعلیمات ابتدایی را با حمایت و تشویق والدین خود در یکی از مکاتب خانگی از قاعده بغدادی آغاز نموده و دو سال مصروف فراگیری قرآن کریم و علوم دینی در آن مکتب بود.
در سال ۱۳۸۱ به سن ۶ ساله گی شامل مکتب لیسه نسوان آفغانکوت گردیده و در پهلوی آن در همان مدرسه خانگی به آموزش قرانکریم و تعدادی از کتاب های دینی از قبیل چهار کتاب پنج کتاب دیوان حافظ تعلیم الاسلام اخلاق محمدی و غیره را به اتمام رسانیده.
زمانی که وی ۱۲ سال سن داشت و در صنف ۷ مکتب درس می خواند، تحت رهنمایی یکتن از استادانش به نام نظیفه رسا به نوشتن شعر و مقاله آغاز نمود و نوشته هایش را در جریده دیوار مکتب غرض مطالعه شاگردان مکاتب به نمایش گذاشته می شد.
در سال ۱۳۹۱ در صنف یازدهم مکتب درس میخوانید خواست که نوشته ها و سروده هایش از طریق رسانه های چاپی به دست نشر بسپارد و اداره مکتب وی را به ریاست اطلاعات و فرهنگ فاریاب معرفی و رهنمایی نمود، در آنجا با یکی از دوست داران شعر و مقاله معرفی گردیده و با همکاری و تشویق ایشان اولین پارچه غزلش از طریق هفته نامه فاریاب به دست نشر سپرده شد و از همان تاریخ به بعد (مینا شهبانو) پا به عرصه مطبوعات گذاشت و بعضی اوقات در محافل و مجالس فرهنگی اشتراک مینمود و سروده هایش را دکلمه می نمود تا اینکه در سال ۱۳۹۲ مجموعه شعری از بانوان جوان فاریاب به نام ( سبزینه ها) به کمک و همکاری مالی بنیاد گوهر شاد بیگم به چاپ رسید که خوشبختانه سوانح مختصرش با چند پارچه غزل نیز در آن کتاب جا داده شده. و اینکه در سال ۱۳۹۲ از صنف دوازدهم فارغ و شامل کانکور گردید، با وجودیکه به سرایش شعر، طرح های ادبی و دستان های کوتا علاقمندی خاص داشت خواست تحصیلات عالی خود را در رشته سیاسی به اتمام برساند و از همین لحاظ در انتخاب خود رشته حقوق را نشانی نمود که متاسفانه شانس یاری نکرده و با اخذ ۲۸۶ نمره در پوهنحی ادبیات و علوم بشری پوهنتون فاریاب موفق گردید،
و با مشوره والدین خود شامل دیپارتمنت ادبیات انگلیسی شد. در سال ۱۳۹۵ در پهلوی ادامه تحصیل به صفت (مارکتینگ آفیسر) در موسسه تحصیلات عالی خصوصی رشاد شامل کار شد و ضمناً خود را در
(بخش اداره و دیپلوماسی ) این موسسه ثبت نام نموده، که خوشبختانه دیپلوم اولی را از دیپارتمنت انگلیسی پوهنتون فاریاب و دیپلوم دومی را از دیپارتمنت اداره و دیپلوماسی موسسه تحصیلات عالی خصوصی رشاد به دست آورد.

ایشان علاوه به شعر و نوسینده گی فعال مدنی و مدافعی حقوق زنان نیز بوده است که طرف نهاد های دولتی و ملکی مورد تقدیر و تحسن نامه های فروان قرار گرفته است.

و در هواخر سال ۱۳۹۷/۱۲/۲۲ نخستین آثار تحت نام.
( رود خروشان) به دست نشر سپرد،
و نیز چند کتاب دیگری زیر دست دارد که به زودی به چاپ میرسد 
و اکنون تلاش دارد تا با آموزش بهتر در راستای شعر و ادبیات بتواند منحیث یک شاعر این دیار فرهنگ پرور رسالت ها و مسولیت های خود را به انجام برساند،
نکته چند از بانو (نوری)
بدون شک جهان فانی است آنچه از ما می ماند آثار ، خاطرات و عملکرد های ماست که در آینده ها اهل نظر قضاوت خواهند کرد.

برای بانو نوری که الگو تلاش و استقامت برای همنسلان خود خصوصا بانوان میباشند درخشش بیشتر در همه عرصه های زندگی شان از خداوند یکتا و توانا خواهانیم.
***********

تقدیم به مادران سرزمینم ❤️

مادر که میشوی ... 

تمام زندگیت میشود پر از التماس و خواهش از خـــــدا برای عاقبت بخیر شدن فرزندت ...

مادر که میشوی ... 
بهترین هدیه برایت میشود سلامتی جسم و روح بچه ات ...

مادر که میشوی ... 
بیشتر فکر میکنی به مادرت ، مادر بزرگت و مادر مادربزرگت و اینکه انها چه سختی هایی کشیده اند و چه آرزوهایی داشته اند...

مادر که میشوی ... 
غم ، اندوه و شادی هم رنگ دیگری میگیرند و همه اینها گره میخورد به حال فرزندت ...


مادر که میشوی ... 
کوه های عالم بر سرت خراب میشود ، وقتی نیش سوزنی به پای فرزندت میرود ...

مادر که میشوی ...
صبور میشوی و با حوصله ، انگار نه انگار تا همین دیروز بی حوصله ترین ادم روی زمین بودی ...

مادر که میشوی ... 
ذوق زده ترین ادم دنیا میشوی با هر کار عادی فرزندت ...

مادر که میشوی ... 
دل نگران تمام مادرهای زجر کشیده دنیا میشوی                           
مادر که میشوی ...
نگاهت  هم مادرانه میشود ، عمیق و دقیق و عاشق و اشکبار ...

مادر که میشوی ...
دلت تنگ میشود برای مادرت و روزهایی که یادت نمی اید در دلش چه گذشت ...

پیشاپیش روزتون مبارک مادران سرزمینم❤️
**********

🎋بهار آمد🎋

مژده ای دل که باز بهار آمد
موسم گل  به  کوهسار  آمد 
🎋🥀
بلبلی که رمیده بود زین باغ
بار دیگر به شاخسار آمد
🎋🥀
هر گیاهی که خفته بود در خاک
سر بر آورد به برگ و بار آمد
🎋🥀
هر طرف بنگری در این گلشن 
سنبل و لاله بی شمار آمد
🎋🥀
بر خیز از خواب گران شهبانو
بکن همت که وقت کار آمد
🎋🥀

۳/۱۴/۲۰۲۰
**********

🎋من زنم،🎋

من زنم، من مادر این کشورم
نسل های این وطن می پرورم
🥀⁦❣️⁩
امتداد نسل- نسل این وطن
از وجود زن بود، ای سرورم
⁦🥀⁦❣️⁩
گر وجود زن نبودی در جهان
نسل انسان ختم می شد لاجرم
🥀⁦❣️⁩
من زنم، شایسته ی جاه و جلال
می سزد بر من ببالی از کرم
🥀⁦❣️⁩
میکنم خدمت به اولاد وطن
گاهی خادم، گه گاهی رهبرم 
🥀⁦❣️⁩
هر کی پای زن به زنجیر بسته کرد
من برایش چون عدو خیره سرم
🥀⁦❣️⁩
هر کی در هر قله یی پر می کشد
تو یقین دان من برایش شهپرم
🥀⁦❣️⁩
هر زنی کز اجتماع ماند به دور
از غمش من درد و حسرت می برم
🥀⁦❣️⁩
گر زنی اندر قفس زندان شود
نوری از درد و غمش خاکسترم

۳/۴/۲۰۲۰
***********

صحرا عشق 

من نمیدانم چرا باز این دلم پر میزند
بی سبب بر هر مزار بی شفا سر میزند

میکند دیوانه گی و سر کشی ها هر زمان
بهر بدنامی من آستین خود بر میزند

میرود بر هر طرف مثل گدایان حریص 
میتپد انگشت خود تک تک به هر در میزند

گفتمش ای دل مشو زنهار اسیر دام عشق
هر کسی افتد درین دام خاک بر سر میزند

گر اسیر چشم آن مهر و شدی ای دل بدان
بر  تن  نازک  تو صد زخم  نیشتر  میزند

میشود دیوانه و رسوا درین صحرای عشق
هر کسی از حد  خود  گامی فراتر  میزند 

۱/۱۳/۲۰۲۰
***********

🎋ای رب ،🎋  
                                             
🎋در شعر عاشقانه ترا سجده می کنم 🎋
🎋با غزل  و  ترانه  ترا سجده می کنم 🎋

🎋از من  مپرس  چرا  سجده  گر  شدم🎋
🎋من عاشق  دیوانه ترا سجده می کنم 🎋

🎋در معبدو بتخانه ودر گوشه ئ محراب🎋
🎋در  وادی  فرغانه  ترا  سجده  می کنم🎋

🎋تو  تک  ستاره  ی  آسمان  دل  شدی   🎋
🎋ای  رب  عارفانه  ترا  سجده  می  کنم 🎋

🎋با نام تو می نوشیده من مست می شوم🎋
🎋ای  عشق  صادقانه  ترا  سجده  می کنم 🎋

۴/۶/۲۰۲۰
***********

فرخنده مظلوم،😭

خدایا! این چه ظلم ناروا بر دخت افغان شد
که آن (فرخنده مظلوم) شکار مشتی حیوان شد
،،😭
خلاف حکم دین و هم خلاف عرف افغانی
ححابش را دریدند و سر و رویش نمایان شد
😭
بدون اینکه گردد مرتکب جرم و خطایی را 
بریختند خون پاکش را تنش در نار سوزان شد
😭

به جرم اینکه فاش می ساخت خیانت خاین را
گلویش را فشردند و تنش چون بید لرزان شد
😭
در آن لحظه رسانه ها، از این رخداد خبر پخش کرد
هزاران چشم بیننده، که یکباره به گریان شد
😭
اگر چندی در ین دنیا فغانش را کسی نشنید
شکایت نامه یی در دست گرفت و پیش یزدان شد
😭
خداوند به لطف خویش تو مأوایش جنان گردان
چون این (بانو) بیچاره به درگاهت دعا خوان شد

۳/۱۸/۲۰۲۰
**********

نویسنده شهبانو

داستان جالب وخواندنی که حقیقت ها را تکان میدهد..

آرزوهـــــــــای ناتمـــــام،هُما وسیاوش 

دختری بنام «هُما» در یک فامیل فقیر زنده گی میکرد ، او یک برادر کوچک داشت و مادرش در خانۀ همسایه ها کالاشویی و صفاکاری میکرد ، پدرش در مزرعۀ کوچکش مصروف کار و بار زنده گی بود . او دورۀ ابتدائیه و لیسۀ خود را در مکاتب قریۀ  خود به پایان رسانید و بعد از سپری نمودن امتحان کانکور شامل پوهنتون شد . هما بسیار خوش داشت که درس بخواند وآیندۀ خود و فامیل خود را بسازد  . 

سال اول تحصیل هما به موفقیت سپری گردید و سال دوم تحصیلی آغاز گردید ، در همین جریان پسری به نام سیاوش که همصنفی هما بود ، از اخلاق ، رفتار ، کردار و استعداد او خوشش آمد و به پیش خود تصمیم گرفت تا او را شریک زنده گی اش بسازد ، در خفا راجع به خانوادۀ هما معلومات خود را حاصل نمود ، اما هما از این تصمیم سیاوش آگاه نبود .  
ماه ها و سالها به همین منوال گذشت و بالاخره جریان سمستر اخیر بود ، که سیاوش تصمیم گرفت شخصاً خودش به خانۀ هما برود و از موضوع خانوادۀ او را خبر کند . ازینکه خانوادۀ هما در یک قریۀ دور تر از شهر زنده گی میکردند ، با اخذ رخصتی از پوهنتون به خانۀ هما رفت و از پدر و مادر او خواست تا وی را به فرزندی خود قبول کنند . 
نخست مادر و پدر هما از این تصمیم سیاوش متحیر شدند ،  ازینکه سیاوش یک شخص تحصیلکرده ، خوش اخلاق و در عین حال از یک خانوادۀ ثروتمند و متمول بود ، به خواست او ابراز رضایت نشان داده و برایش گفتند ، اگر هما به  این تصمیم تو راضی باشند ما هیچ مشکلی نداریم .
 
 در این حال مادر هما خواست تا از این موضوع دخترش را آگاه سازد ، او فوراً در لیلیۀ پوهنتون به هما زنگ زد تا عاجل یکبار به خانه بیاید  که پدرش سخت مریض است ، هما با شنیدن این خبر بلادرنگ به طرف خانه حرکت کرد .  زمانیکه داخل حویلی شد ، دید که پدرش صحت و سالم در خانه نشسته است ، با آنهم به طرف پدرش دویده گردنش را در بغل گرفت ، در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود جویای احوال پدرش شد .  
پدرش گفت : دخترم من مریض نیستم ، امروز کسی به خانۀ ما آمده تو را از ما خواستگاری نمود و ما هم بدون اینکه تو را در جریان بگذاریم برایش رضایت دادیم و حالا میخواهیم در این مورد نظر تو را بشنویم ، هما از شنیدن این گپ خیلی متأثر شده برای پدرش گفت : من کسی را که نشناسم چطور میتوانم در مورد آن ابراز نظر نمایم ، پدرش گفت تو او را خوب میشناسی او سیاوش نام دارد و همصنفی تو است ، هما با شنیدن این خبر خیلی مضطرب شده به پدرش گفت : من درین مورد فکر میکنم و بعداً تصمیم نهایی خود را به شما میگویم و پیش خود تصمیم گرفت تا شخصاً در این ب�

درین مورد فکر میکنم و بعداً تصمیم نهایی خود را به شما میگویم و پیش خود تصمیم گرفت تا شخصاً در این باره با سیاوش ملاقات نماید . 
فردای همان روز ، زمانیکه سیاوش در کتابخانۀ پوهنتون مصروف مطالعه بود ، هما نیز  به بهانۀ مطالعه به آنجا رفت و نزدیک سیاوش نشست و موضوع خواستگاری را مطرح نموده گفت : سیاوش ! تو از یک فامیل سرمایه دار  هستی و من از یک فامیل فقیر و تو باید از دختری خواستگاری نمایی که هم کفو تو باشد و به نظر من این پیوند به هیچ وجه امکان پذیر نیست ،  سیاوش گفت : اگر تو خواسته باشی من به جز تو هیچ هم کفو دیگری  ندارم و فقط انتخاب اول و آخر من تو هستی و ... بالاخره با بگو مگو های زیاد  به توافق رسیدند و هما این درخواست را قبول کرد . 

سر از فردای همان روز ، سیاوش با عجله آماده
آماده گی های نامزدی را گرفت ، اما پدرش در آن وقت بخاطر کار و بار تجارت به خارج از کشور سفر نموده بود و مراسم نامزدی
بدون حضورداشت پدر ش صورت گرفت ، بالاخره از این مراسم حدوداً دو هفته سپری شده بود ، که پدر سیاوش از سفر خارج برگشت و از موضوع نامزدی پسرش آگاه شده و بلافاصله سیاوش را به نزدش خواست و به شکل گِلایه آمیز برایش گفت : بچیم من از تو این امید را نداشتم ، تو چطور توانستی اینقدر کار بزرگ را بدون مشوره و حضور من انجام بدهی ، من از تو این امید را نداشتم .
سیاوش گفت : پدر جان ! من مطمئین بودم که شما هم در این مورد با من همنظر هستید به همین خاطر این تصمیم را بدون حضورداشت شما انجام دادم . پدرش با یکنوع عصبانیت گفت : بچیم من به هیچ وجه با این تصمیم تو همنظر نیستم و باید تو هر چه عاجل این نامزدی را فسخ کنی و من تو را با دختر یکی از دوستانم که یک شخص سرمایه دار و با نام و نشان است نامزد میکنم .
سیاوش گفت : پدر جان ! با وجودیکه هما از یک فامیل فقیر است ، اما از آداب ، کردار ، اخلاق ، پرهیزگاری و ... آنقدر غنی است
آنقدر غنی است که ، مانندش در شهر ما بی نظیر است و من فهمیده و دانسته عاشق او شدم و او را به حیث شریک زنده گی خود انتخاب کردم و از شما هم خواهش میکنم تا در این مورد با من همنظر شوید . درین حال مادر سیاوش نیز  با او همنظر شده به شوهرش اصرار نمود تا به نظر پسرش ارج بگذارد و به خواست او جواب مثبت بدهد ، اما اصرار مادر سیاوش هم کارگر نشد و پدرش همان گفته هایش تکرار میکرد و میگفت من به هر قیمتی که باشد این نامزدی را فسخ میکنم .         
سیاوش در جواب پدرش میگوید : من عاشق (هما)هستم و او را هرگز ترک نمی کنم و حاضر به فسخ این نامزدی هم نیستم ، اگر شما قبول نمی کنید من برای همیشه خانۀ شما را ترک میکنم و برای خود یک زنده گی مستقل اختیار میکنم و... با این گفته ها خانۀ پدرش را ترک گفته به خانۀ هما می آید .
از این موضوع دوماه گذشت وسیاوش تصمیم گرفت تا آماده گی مراسم عروسی را بگیرد ، یکی دو روز بعد همه چیز آماده شد و کارت های دعوت برای مدعوئین توزیع گردید و قرار بود که فردای آنروز مراسم عروسی در یکی از هوتل های مجلل شهر

برگزار گردد ، از این گپ پدر سیاوش خبر شده و فوراً با افرادش به خانۀ هما رفت و سیاوش را در حالیکه دریشی عروسی اشرا به تن داشت ، کشان کشان به موترش انداخته و به طرف خانه اش حرکت کرد.

هما با دیدن این حالت به موتر سفید رنگش که در روز  نامزدی اش از سیاوش تحفه گرفته بود ، سوار شده به تعقیب سیاوش حرکت میکند، ازینکه هما در این مدت کوتاه آنقدر به راننده گی بلد نشده بود ، در مسیر راه موترش با سرعت تمام با یک موتر باربری تصادم نمود ، سیاوش با ملاحظۀ این حالت در حالیکه موتر با سرعت در حرکت بود ، خود را از موتر به سرک پرتاب نمود تا هما را نجات بدهد ، اما اجل مهلتش نداد و سرش با ضربۀ محکم به زمین خورد و از شدت ضربه در همان لحظه جان را به جان آفرین تسلیم نمود و هما که در این حادثۀ ترافیکی به شدت از ناحیۀ قفس سینه اش دچار صدمۀ شدید شده بود بعد از چند ساعتی در شفاخانه نیز جان داد و بالاخره خودخواهی های این پدر سنگ دل سبب گردید ، که تمام آرزو و آرمان های این دو دلداده به یک لحظه برباد رفته و نا تمام باقی بماند .

آنگاه پدر سیاوش بالای جسد فرزند یگانۀ خود اشک حسرت میریخت ، ولی اینبار گپ از گپ گذشته بود و حالا ندامت و پشیمانی هیچ سودی نمیبخشید .

****

rabia-balkhi.jpg

رابعه بلخی:

بانو رابعه بنت کعب قزداری در اواخر قرن سوم خورشیدی در بلخ چشم به جهان گشود. او دختر حاکم بلخ بود و درجوانی عاشق غلامی شد و اشعار عاشقانه سرودو بسیار حال منقلبی یافت تا آنکه برادرش از ماجرا آگاه شد و در اواسط قرن چهارم خورشیدی دستور داد در حمام رگ او را زده و وی را کشتند. نمونۀ کلام:

الا ای باد شبگـــــــیری پیام ِ من به دلــــــــــبر بر

بگــــو آن مــــــاه خوبانرا که دل با جـان برابر بر

به قهـــــراز من فگندی دل به یک دیدار مهــرویا

چنان چون حیدر کرار در ِ آن حصـــــن ِ خیبر بر

تو چون ماهی و من ماهی همـی سوزن به تابه بر

غم عشقت نه بس باشد جــــفا بنهــــــادی از بر بر

تنم چون چنبری گـــــــــــــشته بدان امید تا روزی

ززلفت برفتد ناگـــــه یکـــــــــــی حلقه به چنبر بر

سمنبر گـــــــشته معشــــوقم همه غم زین قبل دارم

که هــــــــرگز سود نکند کس به معشوق سمنبر بر

اگرخواهی که خوبان را به روی خود به هجرآری

یکــــــــی رخسار ِ خوبت را بدان خوبان برابر بر

ایا مـــــــوذن به کار و حال ِ عاشق گر خبر داری

سحرگــــــــــــــاهان نگه کن تو بدان الله و اکبر بر

مدار ای بنت کعب اندوه که یار ازتو جـــــــدا مانَد

رسن گـــــــرچه دراز آید گــــــذر دارد به چنبر بر

______________________________

امید است مورد پسند شما ادب دوستان قرار گرفته باشد.

با احترام همایون عالمی

****

fazl mawla.jpg

استاد فضل مولا توره کی

 د پښتو خوږژبی او نوماند شاعر استاد فضل مولا توره کی  چې د تورکی بابا له اولادي څخه دی د خپل نیکه په څیر یی د قلم ترڅنګ توره هم چلولی او د وطن د دښمنانو او روسي وحشي پوځونو پر ضد ېې جهاد او مبارزه د هیچا له سترګو پټه نه ده۰
ښاغلی توره کي صیب یو هدفمند او حساس شاعر دی چې تل یی د خپل ولس دردونه ژړلی ، د ظالم خلاف یی غږ پورته کړی او د مظلوم تر څنګ ولاړ دی او د هغه مرسته او ملاتړ یی کړی دی۰
توره کی صیب د کار او دستار سړی دی او د نورو ډیرو ښیکڼو ترڅنګ یو ښه میلمه پال او له دوستانو د ځار او قربان شخصیت خاوند دی۰
شعرونه یی خواږه، روان او له هنري ښکلا ډک دی چي په لوستو او اوریدو یی اوریدونکی او لوستونکي  د ژور اغیز لاندي راځي او که رښتیا ووایم نو زما یی نه یواځی شعرونه بلکه خوږ او له تاثیره ډک غږ هم خورا ډیر خوښیږی۰ 
توره کی صیب یو دروند، ارام او قانع انسان دی او په وینه کې یی د مینې او انسان دوستۍ سره ورګډ دی زه د ښاغلی توره کی صیب په فن او شخصیت له اوږدې تبصری تیریږم او د نوموړی یو خوږ غزل تاسو سره شریکوم هیله خوښ مو شي او له لوستلو یې خوند واخلۍ:
پسرلی :
بیا پسرلی شو هر طرف ته ګلان وسپړېدل
زرغون  شالونه  په هر بوټي باندې وغوړېدل

د دهر ناوې بیا سینګار کړه دقدرت مشاطې
غنچې غنچې رېدي په دښتو کې راوټوکېدل

بیا غاټول راغلو ډک جامونه د وږمو کاروان کې
بیا خماري نرګس د عطرو خم کې ولمبیدل

د نسترنو په ټال ځانګي ښاسته بلبلې
د باغ طواف ته بوراګان له شوقه ونڅېدل

بیا غېږه تاو کړله  پېروتې د ګلاب له بوټي
بیا بنفشه او پتوني یو بل ته وخندېدل

بیا ښکلوي سحري باد د ګل نازکې شونډې
شبنم په شان د مرغلرو پرې را وورېدل

جهان بدل شو (توره کیه) افغان پوه نه شولو 
سمسور باغونه یې د جنګ په اور کې وسوځېدل

 

فضل مولا ( توره کی )

کاش چې يو ځل بیا دنيا ته راشمه
مورې ستاپه غېږ کې راپيدا شمه

ستا د ځيګر پۍ بيا يوځل وڅښمه
بيا له خوښۍ تک شين په خندا شمه

بیا وکړم خاپوړې بيا قدم واخلم
ستا لمن ته لاس کړم په غوغا شمه

تاپسې پاپۍ پاپۍ روان اوسم
 وايمه ابۍ ابۍ لګيا شمه

ته غېږ رانه تاوه کړې اوچت مې کړې
جوخت مې کړې سينې پورې پاچا شمه

ښکل مې کړې دګل په شانته بوی مې کړې
زه لکه طوطي شم په چغا شمه

ته مې په سېزنۍ باندې کلک وتړې
 زه آزادي غواړم په ژړا شمه

بيا مې په رنجو سترګې را تورې کړې
زه دې دسپين مخ په تماشا شمه

بیا دالله هو خوږ ترنم کړې پېل
بیا په آللو للو فنا شمه

     ستا غېږ کې مې يوسي فرښتې دخوب                   
ما زانگو کې څملی چې هوسا شمه

بیاپه ورېښمين ټال باندې ټالۍ را کړې
بې خبر له دهر او ما فیها شمه

مورې اوس له خوبه راويښ شوی يم
هر خواته چې ګورم ورخطا شمه

مورې ستا وجود درحمت سیوری ؤ
ته چې رانه ولاړې اوس دچا شمه

گوره (توره کی ) له ځان ورک شوی دی
خدای خبرچې کله به پيدا شمه

امان الله نصرت

****

parhez shekiwal.jpeg

مقدمه د ښاغلی امان الله نصرت
د پرهېز شګیوال پېژندلیک

د پښتو ژبې د شعر او ادب د رنګين اسمان له ځلانده ستورو څخه يو هم ښاغلی پرهیز شګیوال دی چې پښتو ژبې او ادب ته ېې خدمتونه، کار اوزيار د هيچا له سترګو پټ نه دی۰
شګیوال صاحب د اوسنيو شاعرانو په کتار او ليکه کې ارزښتمن او ځانګړی ځای لري او د لوړ ادبي او هنري شخصيت خاوند دی۰
شګیوال صاحب تل د خپل ولس په دردونو دردېدلی، د وطن په ناخوالو ېې اوښکې توېې کړي او د خپلې خاورې او هېوادوالو په بدو ورځو ژړېدلی دی۰
د شګیوال په شاعرۍ کې مونږ ټول هغه ادبي رنګونه او هنري ښکلاوې ليدلی شو چې د يوه کره او معياري شعر غوښتنې او بنسټيز توکي وي او ښه شعر ورته ويلای شو۰
شګیوال د ولس ترجمان اونباض دی، د خپل چاپېريال عکاس او څارګر دی او د خپلې ټولنې رښتينی مصور او انځورګر دی نو ځکه ېې په خپله شاعرۍ کې له هر څه نه زيات د خپل قام او ولس دردونو ته ځای ورکړی او د خپلو خلکو او خاورې د حالاتو، پېښو او ويرجنو شپو ورځو ويرجن او غمونکی تصوير ېې مونږ ته کښلی او ترسيم کړی دی۰
ښاغلی شګیوال تل د خپل ولس له غږ او ساندو سره خپل غږ شريک کړی، د خپل قام د اتلولۍ، سرښندنو، وياړونو او برياوو ترانې ېې ويلي او ځوان کول ته ېې ملي شعور، ايماني جذبه او افغاني لوړ فکر او نظر ورکړی ترڅو د هغوی روحيه لاپسې پياوړې او پر خپلو ځانونو باوري شي۰
شګیوال صاحب د حق او باطل په اخ و ډب کې تل د حق او رښتياوو خوا نيولې او د انصاف او عدالت غږ ېې پورته کړی، نوموړی ښه ښکاره د مظلوم تر خوا ودرېدلی او په نره ېې د هر ډول ظلمونو، بې عدالتيو او وحشتونو کلکه غندنه او مخالفت کړی او تور ته ېې تور او سپين ته ېې سپين ویلي دي۰

پرهېز شګيوال د محمد مرجان زوې او د غني جان لمسی دی چې په ۱۳۵۵ کال کې یې د ننګرهار ولایت د خېوې ولسوالۍ د شګې په کلي کې دې نړۍ ته سترګې پرانېستې دي.
په ماشومتوب کې د شګې له کلي څخه جلال اباد ښار ته کډه شو او د چکنوریو په لېسه کې یې خپلې لومړنۍ زده کړې پیل او له همدې لیسې څخه یې په ۱۳۷۵ کال د فراغت سند ترلاسه کړ.
دا چې د ادبیاتو له پوهنځي سره یې خورا مینه درلوده، د کانکور په ازموینه کې په عالي درجه یاد پوهنځي ته بریالی شو. دوه کاله یې د ادبیاتو پوهنځی ولوست، خو بیا هم د ژوند سختیو پرېنښود او د ځینو اقتصادي ستونزو له امله یې ونه شو کړای، څو خپلو زده کړو ته دوام ورکړي، هماغه و چې پاکستان ته د یوې حلالې مړۍ پيدا کولو په موخه ولاړ او زده کړې یې نیمګړې پاتې شوې، خو د ادب سره مینې پرهېز شګیوال دې ته وهڅاوه چې خپل ولس ته د یو ښه او پیاوړي شاعر او ليکوال په بڼه ځان وښيي.
شعرونه یې ډېروسندرغاړو زمزمه کړل او ډېر مينه وال یې پیدا کړل. د افغانانو په غوښتنه ډېرو هیوادونو ته د مشاعرو او ویاړغونډو لپاره وبلل شو. د افغانانو له لوري ترې هر ځلې تود هرکلی وشو او د اعزاز پټګۍ ورپه سر شوې دي. په هر هېواد کې ورته د پاتې کېدو زمېنه مساعده وه، خو د خپل هېواد افغانستان څخه یې هیڅکله هم د بېلیدو فکر ونه کړ او همدلته کابل کې په یو کرایي کور کې ژوند کوي.
ځېنې مشهور شعرونه یې د هېواد نوموتلي سندرغاړي لطیف ننګرهاري هم ویلي چې د بېلګې په ډول یې له درده ډک یو دوه حماسي شعرونه له تاسې سره شريکوم:
لولپه شوم اورمې واخېست په فریاد او په سوران یم
نور مې بچ کړئ ای بچیانو ستاسې کور افغانستان یم

او بل شعر یې داسې دی:

که افغان یمه خو انسان یمه
اخر ولې مې وژنۍ حیران یمه
تر اوسه د پرهېز شګيوال دوه ګڼې کتابونه چاپ شوي. لومړۍ شعري ټولګه یې (ستاسې کور افغانستان یم) تر عنوان لاندې او دویمه ګڼه یې (دا خبرې دلته شته) چاپ شوي دي.
د شعر او شاعرۍ سره سره یې ځینې ژورناليستي کورسونه او ورکشاپونه تعقيب کړل. شګیوال د خپلې وړتیا په مټو وکولای شول چې په رسنیو کې دندې ترسره کړي. درې کاله یې د خوست ولایت په نن راډیو کې دنده پرمخ یوړه، ورپسې یې بیا درې کاله د ننګرهار ولایت په انعکاس تلویزیون کې دنده ترسره کړه او اوسمهال د افغانستان کرکټ بورډ په رسنيزه څانګه کې برحال مامور دی.
پر شګيوال د ولس د باور او اعتماد له مخې، ډېرو هغو بهر مېشتو افغانانو چې د مهاجرت او کډوالۍ شپې او ورځې سبا کوي؛ شګيوال ته د خپلو ټولنو له لوري له کونډو، یتیمانو او بېوزلو افغانانو سره د همکارۍ او مرستې په موخه، ځېنې مرستې راولېږلې، څو يې ښاغلی شګيوال مستحقو او بېوزلو خلکو ته ورسوي. ورستیو کې د هېواد لیونۍ مېنې دې ته اړ وېست، څو خپل ټولنيز بنسټ پرانيزي او دردېدلی ولس یې له خیر رسولو څخه برخمن شي.

   نظم
قتــل عــام وژل،وژل دي داخبرې دلته شته
ژوند په اورکې تیرول دي داخبرې دلته شته

لارې ټولې دي اغزنې
دانسان دي تښتونې
دپوښتنې ځای دې نشته
که ګریوان شلی ترلمنې
دخدای قهر رانازل دی
بې ګناه کیږي وژنې
هله دلته،هله هلته
په یو واروشوې چاودنې
رواني ټول ناروغان یو
کیسې اورو زهرجنې
فس بک ډک له جنازودی
دخوښۍ نشته لیکنې
لنډه دلته چې اوسیږې
دا به هرڅه په ځان منې
سرولمبوکې رغړیدل دي دا خبرې دلته شته
ژوند په اورکې تیرول دي داخبرې دلته شته

په فلموکې تمثیلیږي
خوپه موږ عملي کیږي
دمافیاو منځ کې ګیریو
رانه چارچاپیرتاویږي
له مودو،مودو راهیسې
افغانان سره جنګیږي
پښتون غرپه څیرکلک قام دی
ځینې،ځینې یې خرڅیږي
څوک له ښوخوړو دي ستړي
چاته سپوره نه رسیږي
په خټین کورمې له پاسه
غټ بمونه راوریږي
داقیامت نه دی نوڅه دی؟
اسمان ولې نه غورزیږي؟
ژوند جواري ده سربایلل دي داخبرې دلته شته
ژوند په اورکې تیرول دي داخبرې دلته شته

موږنه لرې خوشالي ده
داپیرزو دګاونډي ده
رالیږي شاتوکې زهر
په نصیب مو محتاجي ده
ماشومان دي،که زاړه دي
هره مورپه زړه ټپي ده
دې وطن کې جوړه کړې
هریوملک پهلواني ده
لوې، واړه اوس ښه پوهیږي
چې کیسه څنګه جاري ده
دقلف شوې سولې ورمې
دبل چا سره کیلي ده
دافغان ارزښت هیڅ نشته
بس د وینو ارزاني ده
دچارواکو صرف غندل دي داخبرې دلته شته
ژوند په اورکې تیرول دي داخبرې دلته شته

اداروکې ډیرلاسونه
ښکاره اخلي رشوتونه
وایه!څه باندې تاجوړکړل
داماڼۍ اومحلونه
دې وطن کې مجازي شته
هم دوزخ اوجنتونه
دې مظلوم ولس ته ربه!
خپل،پردو ایښي دامونه
دوکاندارپه دوه پیسوبه
خوري بې شماره قسمونه
داترخې مزې څکو به
چې روان وي داظملونه
لیونی یې شګیواله
لیکې کاڼوته شعرونه
رباب اوښ ته غږول دي داخبرې دلته شته
ژوند په اورکې تیرول دي داخبرې دلته شته

د اوښکوپه په ډکو سترګومې تازه لیکل شوی غزل

   غزل
تورتورتم دی ډیوې مړې دي جنازې دي
دمظلومو افغانانو جنازې دي جنازې دي

تــابــوتونه هــدیرې پــرلــور روان دي
نورې ستړې مو اوږې دي جنازې دي

پاس اسمان کې تور لوګی دی دبارودو
لاندې اوردی،سرې لمبې دي جنازې دی

د واده خوښي پــه غم مــو شي بــدلــه
ناوې مړه پښې یې سرې دي جنازې دی

دابه هم دچا بچی وي تن یې نشته
ټوټې غوښې یې پرتې دي جنازې دي

سپاري خاوروته یې یو وخت کوم ته ورشم؟
مازیــګر دی درې بجــې دي جنازې دي

حــد د ظلم انتـــها تــه رســیدلی
د وحشیت سیلۍ خورې دي جنازې دي

نــه ښیراونـه دعــا زمـونږ قبلیږی
دقیامت دا علامې دي جنازې دي

دې وطــن کې دا یــوه خــبره اورو
چې جګړې دي اوجګړې دي جنازې دي

رنګ په وینو ټول وطن دی شګیواله
د سرو وینو سرې ویالې دي جنازې دي

دوستانو نظم اوږد دی ترپایه یې ولولئ انشاءالله زړه تنګوونکی به نه وي.

   دمسافرو لپاره نظم

واخله دمشر ورومې ځنګ دی مورې
ګمان مې کیږي هلته تنګ دی مورې
ورورمې له تاسره خبرې غواړي
حال یې ښه نه دی غلی، غلی ژاړي

مور: ستا دسلام نه شم قربان بچیه
دسترګوتوره زما ځان بچیه
څنګه یې وایه دزړه سره زویه
په بل وطن کې مسافره زویه
دتګ سره دې ناکراره یمه
لکه قفس کې چې ایساره یمه
کله یوه بله کوټه کې کښینم
کله بیرون په دروازه کې کښینم
دکورپرمخ چې هر زلمی تیریږي
وایم چې داخومې بچی تیریږي
زما پرې ستا زویه تسل وشي
دق شم په زړه مې یو څه چل وشي
بیا وایم ځان سره هملته ښه یې
ژوندی خویې خیر که مې څنګ کې نه یې
خپګان ونکړې ځان خوشاله ساته
الله دې دې ځایه له حاله ساته
دلته نن ځای پرځای وژنې کیږي
د انسانانو تښتونې کیږي
خبره کوم زما په خوله نه راځي
خواخوږی یومو په کاله نه راځي
تګ سره سمه دې نیستي راغلې
په مونږه ډیره غریبي راغلې
ډیره موده وشوه رنځوره یمه
حال ځکه وایمه محبوره یمه
پلار دې زوړشوی کارکولی نه شي
ضعیفه شوی پرلار تللی نه شي
بچیان دې ټول هرڅه له ماغواړي
وایی پلارجان مې څه شو تا غواړي
ستاکورودانه چوپه خوله کمبخته
تیروي هر رنګ غم په زړه کمبخته
هریو دکور سخت کارته لاس کوي
زموږ خدمت ښه په اخلاص کوي
زما اینګور دې خدای اباده لري
دعاکوم الله دې ښاده لري
د ورور واده ته یې جامې نشته دی
کړیږم ځکه چې پیسې نشته دی
که څه دې لاس کې وي راویې لیږه
که پیسې نه لرې بیا مه یې لیږه

زوې: اخ ستا خبرو لیونی کړم مورې
زه خودې روغ په زړه سوری کړم مورې
دلته په ځان ډیرې سختي تیروم
ژوند په مثال دیو قیدي تیروم
کورکې بندي یم ګرځیدلی نه شم
اسناد مې نشته کارکولی نه شم
دیګ کوم ملګروته ناچاره یمه
بیل،بیل دهریونه قرضداره یمه
راله دکور واړه لویان یادیږي
ماله مې ټول ښایسته بچیان یادیږي
تاسې رایاد شئ چې ډوډۍ خورمه
نه راځي خوب دخوب ګولۍ خورمه
غوښه دتن مې خوړینه شوې مورې
ږیره مې ټوله سپینه شوې مورې
زما دحال پلارته مې څه مه وایه!
تصویر درلیږم ورته مه یې ښایه!
کمزوری شوی د زړه زور نه لري
خدای مه کړه مړ نه شي غمخور نه لري
خپلي میرمن ته څه ویلی نشم
ډیر یمه کم ورته کتلی نشم
مورجانې ډیر ورباندې پام کوه
زما له خوانه پرې سلام کوه
ګوره سختۍ ته چې ځان ورنکړۍ
تربور لرو هیڅوک خبر نکړۍ
خیر دمیرمنې مې والۍ خرڅې کړئ
هم یې ټیکه دلاس ګوتمۍ خرڅې کړئ
تاسې هغې پورې خپل کار وکړئ
زما روزګار پورې لږ وار وکړئ
له دې ښایسته ټیکه به بیاواخلمه
زر به اینګورته دې طلا واخلمه
خو داساعت زه ډیر غریب یم مورې
معافي کوه ډیر بد نصیب یم مورې

مور: داستا په حال مې زویه سر وګرځید
په اوجود سم مې لکه غر وګرځید
ستا په وینا زه ولې مړه نه شومه
ړنده دې شم ولې ړنده نه شومه
په کومه خوله د اینګور مهر وخورم
له دې نه ښه به وي چې زهر وخورم
زه به دې هیڅکله مجبور نکړمه
ژوند به دې نور درته تنور نکړمه
که هرڅه یې ماته معصوم ښکارې
ماله همغسې ماشوم ښکارې
کمه زما سره دې مینه مه شه
تل اوسې ځوان ږیره دې سپینه مه شه
دخدای پامان اوسې خوشاله زویه
زما پرهیزه شګیواله زویه

درنښت
پروین رحمتی

****

sharif ahmad faizzad.jpg

10-22-2019

چهره های اشنا
پوهندوی شریف احمد فیض زاد کیست ؟

کمک ودستگیری مستمندان در ظاهر و یا باطن دارای آثار وبرکات اجتماعی است۰
 «خداى سبٰحان در  آیهء( ... )صدقه آشکار و پنهان، هر دو را ستوده است، زیرا هر  کدام  آن دو آثارى صالح دارند٫و این باعث مى شود که روحیه یاس و نومیدى از صفحه دل غُربا مستمندان٬ و فقرا  زدوده شود، و در کار خود داراى نشاط گردند، و احساس کنند که وحدت عمل و کسب بین آنان و اغنیاوجوددارد
 بلی دوستان ٫یکی از همچو  نهاد های که صدقه ٫کمک به مستمندان ٫ یتیمان فقرا و خانم های بی سر پرست  را به عهده  دارد نهاد بنام ( تعاون ) است که در راس آن جناب عالیقدر  محترم پوهندوی  استاد( شریف احمد فیض زاد )  قرار دارد که از ایشان  خواهش بعمل آوردیم. تا در مورد   کار کرد های آن  نهاد با ما  مصاحبهء . داشته باشند ٫ علی الرغم مصروفیت های کاری شان  خوشبختنانه به پاسخ ما لبیک گفته حاضر به مصاحبه شدند۰

 سوال ؟ سلام  استاد گرامی جناب( فیض زاد )صاحب ٫ ممنون شما از اینکه خواهش ما را پذیرفته و حاضر به مصاحبه شدید۰

جواب:  سلام بشما جوهر صاحب عزیز و خواننده گان صفحهء زیبای شما در خدمت  هستم۰
سوال؟-جناب آقای فیض زاد  ٫بعید از انظار  نیست٫ که تعدادِ از  هموطنان ما به نام- شخصیت و چهره شما چه در زمان مقام استاد بودن تان  در اکادمی  پولیس و چه از طریق  نهاد کمک  کنندهء ( تعاون ) آشنائی  دارند۰
با آنم ممکن است ٫ لطف فرموده یک بیوگرافی  مختصر از خود بجا گذارند۰
جواب. بنده شریف احمد فیض زاد یکی از استادان سابق دیپارتمنت حقوق اکادمی پولیس هستم ٫ سی و یک سال قبل که کشور  را ترک کردم،  رتبه علمی ام پوهندوی و رتبه افسری ام سمونوال بود.
بعد از ترک کشور  و اقامت یکسال و پنج ماه  در پاکستان ، با خانم و سه فرزند خورد سالم از طریق سازمان ملل  به کشور دنمارک منتقل واز آن سالها بدینطرف درین کشور زندگی می نمایم .
یکسال قبل بعد از کار بدون وقفه در کشور و بعدا در دنمارک، متقاعد شده ام .

سوال؟ محترم  فیض زاد صاحب   قرار معلوم  جناب شما بنیادی را تحت عنوان (تعاون) در شهر ( آغوس )  کشور  دنمارک  ایجاد نموده اند٫ گرچه  واژهء تحت عنوان (تعاون) خود گواه وبیان گر هدف آن است بانهم لطف کرده در قسمت   هدف اساسی  این.موسسه  خیریه ٫  تاریخ  ٫تاسیس و آغاز فعالیت آن اندکی روشنی باندازند
جواب: میدانم شما و هموطنان با دردم ، از وضع نا بسامان اقتصادی عدهء از هموطنان ما آگاه هستید، که دولت کدام پروگرامی در جهت حمایت اقتصادی قشر مستضعف وطن ندارند، تصور زندگی این عده ، از نگاه دسترسی به غذا ٫ دوا ٫ داکتر و محل رهایش  نهایت صعب است ٫ در محدوده توانائی و امکانات ٫ من با تعدادی از دوستان خیر، بر آن شدیم تا بنیادی را بنام (تعاون) جهت دستگیری  همچو  فامیلها در اواسط سال 2016 تاسیس نمائیم تا در  حدود توان مالی که از طریق عضویت اعضا گرد آوری می گردد ، حد اقل تعدادی از فامیلها را طوری دستگیری کنیم که  تا  در طی مدتیکه از طریق بنیاد ما حمایت می شوند، با فراگیری شغلی از نگاه اقتصادی به پای خود بایستند و در آینده خود کفا شوند.

سوال؟ تعداد اعضای فعال اتحادیه (  تعاون ) به چند نفر میرسد ٫آیا  موسسات و شرکت های خارجی  در اتحادیه شما سهیم هستند یانه و هکذا مصارف بنیاد تعاون از کجا تمویل میشود 
جواب :تعاون فعلا (253) عضو در کشور های مختلف اروپائی و آمریکائی دارد که عضویت و کمک های این عده یگانه منبع اقتصادی تعاون را احتوا میکند،  حد اقل مقدار عضویت  در تعاون یک کرون  دنمارکی معادل (15ˋ0)  سِند دالر امریکائی  در روز است،  که ما توانسته ایم  با  یک کرون در روز   در نجات فامیلیِها سهم بگیریم ٫ حتیٰ تعدادی زیادی از اعضأ با اعتمادیکه به تعاون دارند، کمک های بسیار بالاتر از عضویت را عرضه میدارند ، در حال حاضر کمک  بنیاد تعاون برای (25) فامیل  اختتام یافته ٫    و تعداد سی فامیل دیگر را با کمک ماهوار نقدی   تحت قیمومیت و پوشش  قرار داده ایم ۰
الی  اکنون هیچ موسسه ٫ شرکت  و افراد انفرادی خارجی در  کار و بار کمک رسانی  با  تعاون شرکت ندارد و سهیم نیستند۰

سوال ؟ حد و حدود کمک های. موسسه شما  تا  به چه سرحد   می رسد 
مستحقین  و اشخاص واجد کمک  را از  کدام طُرق شناسائی میکنید٫ تا کنون
چه تعداد اشخاص  بی بضاعت  و  مستحق را  یاری رسانده اند و چه تعداد  فامیل  تحت قیمومیت  نهاد شما  قرار دارد

جواب : آقای جوهر چطوریکه در پرسش قبلی شما  گفته ام یک تعداد فامیلهائیکه یگانه نان آور شانرا در افغانستان  ازدست داده اند و یاهم به دلایلی معلولیت ها و امثال آن،  مجبور هستند تا برای تامین معیشت روزانه فرزندان شانرا به جای مکتب بکار بگمارند . این مجبوریتها ، امکانات مکتب را از اطفال  سلب کرده  در پهلوی سائر جهات منفی آن، آینده تاریکی را بر ایشان  رقم می زند.
تعاون به سراغ همچو  فامیلها می رود تا با حمایت اقتصادی ماهوار،  زمینه تحصیل  فرزندان شانرا به مکتب و  برای کلان سالان فامیل زمینه  شغلی را فراهم کند تا در آینده بتواند مخارج زندگی شانرا تامین نمایند.
سوال: طرز و طریقه پرداخت  کمک ها  به  مستضعفین واجد شرایط چطور است ٫ ممکن است از آن  آگاهی دهند۰
جواب :کمک ها از طریق شعبه بانکی تعاون در عزیزی بانک کابل راسا به حساب بانکی فامیلها که برایشان باز میگردد ، متناسب به تعداد اعضای فامیل انتقال میگردد، و تمام کمک ها بدون مصارف جانبی به این منظور بمصرف می رسد،

سوال:؟ جناب  فیض زاد صاحب گرامی در  قسمت تفکیک و تثبیت  اشخاص  مستحق٫ اتحادیه شما چه نوع  راهکاری را در پیش دارند ؟  جواب :تعاون فامیلها را از نزدیک ملاقات می کند، این فامیلها نباید از وابستگان  و دوستان اعضا ی تعاون باشد.�بعد از آنکه  مستحقین  تشخیص داده شد ، کمک های ماهوار ، مشروط بر آن  میگردد که  فرزندان شان باید منظم بمکتب بروند  و کلان سالان فامیل  در فرا گیری شغلی فعال باشند ،  و بعدأ در  شروع  هر ماه از طریق بانک به حساب شان پول انتقال می گردد
سوال؟   محترم فیض زاد صاحب قراریکه  ملاحظ میگردد یک تعداد نهاد های  خیریه  دیگری به نام های مختلف  در  سراسر  امریکا٬ اروپا ٬ آسترلیا  و آسیا ایجاد و موجود است  ٫ تفاوتی   نهاد تعاون  با سایر نهاد ها  چه خواهد بود
جواب : آقای جوهر ٫فرق کار ما با صد ها موسسه خیریه دیگر  آنست که از نظر تعاون کمک بشکل یک باره گی مثل یک بوری آرد ٫ مقداری روغن ٫ چای و غیره به  یک قریه و یا یک ناحیه که صرف  برای یک مقطع کوتاه احتیاجات شانرا  مرفوع ‌ می‌کند نیست تعاون طیق مقوله مشهور به جای ماهی، سعی مینماید تا برای فامیلها چنگک ماهی را میسر کند تا در آینده خود شان ماهی شکار کنند. و به پای خویش بایستند و محتاج کمک  اشخاص ثالث نباشند
 سوال:   جناب  فیض زاد صاحب به عنوان  سوال اخیر پیشنهاد جناب شما  دراین راستا از سایر اغنیا و اشخاصیکه بنیه مالی  قوی  و  توانائی مساعدت  را  دارند چه میباشد 

جواب :ما از هموطنان با درد  و با حساس ما آرزو داریم تا اگر تعاون و نحوه کار آنرا مفید تشخیص می دهد، با تعاون بپیوندند،  هموطنان ما می توانند به سایت تعاون در فس بوک مراجعه و با کار تعاون آشنا شوند. و یا هم  برای مزید معلومات  به تلفون  نمبر  ( 23704380-0045) با بنده که مسئولیت تعاون را بدوش دارم تماس بر قرار نمایند

سوال : فیض زاد صاحب گرامی ممنون شما که  وقت گذاشتند  با معلومات جامع شان در این کار خیر  دوستان  افغان ٫ صفحات  مجازی  و سایر سایت ها و رسانه ها را آگاهی رساندند۰
جواب: جناب جوهر عزیز از شما ممنون  که زمینه  همچو مصاحبه را  مساعد ساختند ۰
مصاحبه کننده خیرمحمد (جوهر)
عضو کمیته نشرات افغان اکادمی

****

hassan sherdil - jawhar.jpg

I'm a paragraph. Click here to add your own text and edit me. It's easy.

3-3-2020
چهره های اشنا

حسن خان شیردل کیست ؟ 

موصوف رئیس و منجمله بنیان گذاران افغان اکادمی مقیم امریکا بوده٫ پدر کلان شان محترم غلام محمد خان. وردک. منجمله شخصیت. های عالی و برازنده ی کشور بود که در زمان. شاه امان لله غازی در قرار داد استر داد استقلال. کشور از انگلیس امضاء نمود که منجمله خدمت گذاران واقعی کشور بحساب می‌رود بیاید دوستان با مطالعه این مصاحبه با جناب شان بیشتر و بهتر اشنا شویم
 1- سوال ؟سلام انجینر صاحب گرامی ٫ ممنون شما از اینکه خواهش ما را پذیرفته حاضر به مصاحبه شدند۰
 
جواب:سلام و احترام به شما محترم جوهر صاحب واظهار قدر دانی از زحمات خستگی ناپذیر تان در عرصهٔ ادبیات، کلتور و فرهنگ، مخصوصاً فعالیتهای نهایت با ارزش شما در افغان اکادمی در کمیتهٔ نشرات.

 2- سوال؟-جناب آقای شیردل ٫بعید از انظار نیست٫ که عده از هموطنان ما به نام ٫چهره و شخصیت شما از طریق (. Social Media )بخصوص نهاد افغان اکادمی که شما منحیث ریس در راس آن قرار دارید آشنائی دارند با آنهم ممکن است ٫ لطف فرموده یک بیوگرافی از جناب شان به خواننده گان مصاحبه خویش پیشکش نماید؟

جواب:بنده در سال (1950) در شهر زیبای کابل چشم به جهان گشودم.  از طرف پدر از قوم میاخیل وردک میباشم. پدرکلانم غلام محمد خان وردک از شخصیت های برازندهٔ ملی است که در جملهٔ هیأت افغانی با شخصیت ملی ما محمود طرزی در سال( 1919)برای امضای استرداد استقلال به میسوری هند رفتند و با انگلیسها قرارداد استقلال افغانستان را امضا نمودند. پدر مرحومم شیردل خان یک دوره معین وزارت تجارت و بعداً به تجارت شخصی مشغول بودند.  مادرکلانم از فامیل پادشاه بخاراست که بعد از تهاجم روس تزار وقت به کابل پناه گزین گردیده بود.  پدر کلان مادری ام قاری عبدالرحمن مشهور به قاری سمرقندی از علمای مشهور اسلامی در افغانستان است کتاب شان بنام جامع التجوید در وزارت معارف زمان در سال (1932)به چاپ رسید ومورد استفاده برای قرائت درست قرآن عظیم الشان قرار گرفت و شاگردان زیاد از خود بجا گذاشت ازجمله مادرم که قرآن را با تجود میخواند و قسمت های زیاد قرآن را حفظ کرده بود.
بنده دوره ابتدائیه و دوره ثانوی را در مکتب استقلال بپایان رساندم. درسال (1969)از مکتب استقلال بدرجهٔ اول فارغ شدم و شامل فاکولته انجینیری گردیدم و بعد از مدت کوتاه با استفاده از یک بورس تحصیلی مملکت فرانسه در سال (1969) برای تحصیلات عالی عازم فرانسه شدم.  بعد از ختم تحصیل در رشتهٔ برق والکترنیک در سال (1975)دوباره به وطن باز گشتم.  
 
 3- سوال؟ از کدام سال به اینطرف در امریکا تشریف. دارید ٫علت سفر اولی تان چه بوده و مصروف چه نوع مشاغل هستید
 
جواب جریان آمدنم به امریکا:
در سال (1976) خدمات عسکری را که مدت آن در آن زمان شش ماه بود درافشار  کابل سپری نمودم.  بعد در وزارت صحیه در یک پروژهٔ سیرم و واکسن سازی شامل وظیفه شدم و برای یک دورهٔ ستاژ یکساله دورباره به فرانسه عودت کردم.  بعد از ختم ستاژ در آخر سال (1977 )جهت ارزیابی ماشینهای تولید سیرم به امریکا آمدم و در همینجا بودم که کودتای ننگین هفت ثور اتفاق افتاد و نسبت خرابی اوضاع ومشورهٔ فامیل نتوانستم دوباره برگردم.  واقعاً در آن زمان کسانیرا که در غرب تحصیل کرده بودند به جرم جاسوسی وغیره اعدام و نابود میکردند.

4- سوال از چه مدت است که. عضویت نهاد افغان اکادمی را حصول نموده اید ؟

جواب :افغان اکادمی در سال( 1992)توسط چار نفر: محترم استاد رشد سلجوقی، مرحوم محبوب مجددی، محترم اسلام الدین مسلم و بنده تأسیس شد.  اولین مجلس برای تأسیس و نام گذاری افغان اکادمی در منزل ما در تابستان سال (1992)با حضور شخصیت های نامبرده تشکیل و تصمیم نهايی به ایجاد مؤسسهٔ غیر انتفاعی افغان اکادمی گرفته شد.  ما توانستیم دفتری را که ماه اول کرایهٔ آن رایگان بود بکرایه بگیریم.  بنده ازهمان اول افتخار عضویت افغان اکادمی را دارم.

سوال؟ممکن یک تعریف کو تاه از نهاد افغان اکادمی با داشته ها ٫ فعالیت ها ٫و تعداد اعضای آن به خواننده گان مصاحبه خویش پیشکش نمائید؟
 
جواب: :افغان اکادمی یک موسسه عام المنفعه و غیر انتفاعیست که در  چوکات سازمانهای  علمی و فرهنگی  و اجتماعی ایالت ورجنیا اضلاع متحده  بوجود آمده است.
در اساسنامهٔ افغان اکادمی چنین درج است:       
«افغان اکادمی سعی می کند افغان های دور  از وطن را به وسیله نشر تعالیم و ارزشهای راستین و فرهنگی  افغانی آشنا ساخته و زمینه را برای دانشمندان افغان جهت فعالیت  علمی، ادبی، فرهنگی  و اجتماعی میسر سازد.
افغان اکادمی اهداف فوق را از طریق دایر کردن کورسها کنفرانسها سیمنار ها و نشر کتب  و سایر نشرات انجام می دهد.  این  مأ مول وقتی  بطور احسن بر آورده شده میتواند که در جستجوی  مساعدت های مادی و معنوی بدون قید شرط  باشد و از طرق دیگر  با حفظ  بیطرفی  کامل از مرام های سیاسی اشخاص ، دولت ها ، مؤسسات انفرادی  و بینالمللی جانب داری ننماید. اما در ارائه  نظریات بیطرفانه  مبتنی بر واقعیت های تاریخی و کلتوری و عنعنوی  و علمی آزاد خواهد بود.»
فعالیت های روزمرهٔ افغان اکادمی چشم گیر است وتوسط یک تیم فعال کاری اعم از نخبگان، علما و دانشمندان سالخورده و جوان، خانم ها و آقایون در یک فضای صمیمیت، دور از هر نوع تعصبات قومی، نژادی، لسانی و مذهبی به پیش میرود.  جای خوشبختی است که فیسبوک افغان اکادمی را هزاران نفر روزانه مرور میکنند واز فعالیتهای این مٔسسه آگاهی حاصل مینمایند.  تنها هفتهٔ گذشته ۱۲۰۰۰نفر به فیسبوک افغان اکادمی مراجعه نموده اند. 

5- سوال؟- افغان اکادمی را یک نهاد غیر سیاسی خوانده اند جناب عالی ٫ لطف کرده در قسمت فعالیت و وابستگی های سیاسی خویش اندکی روشنی انداخته معلومات دهید که افتخار عضویت کدام یک از جریانات سیاسی را داشتید و یا هم دارید؟

جواب :بنده هیچ زمانی وابسته به احزاب سیاسی نبوده ام.  در زمانیکه در افغانستان در مقابل قوای اشغالگر اتحاد شوروی زمان جهاد بر حق مردم ما جریان داشت با مجاهدین سر سپردهٔ وطن کمکهای مادی و معنوی بدون در نظر داشت حزب خاص نموده ام که از آن خوش و راضی هستم.  
اکنون کرا دماغ که پرسد ز باغبان  
بلبل چه گفت و گل چه شنید و صباح چه کرد
گر چه این فرد زیبا راجع به پیغمبر صلی الله علیه وسلم، اصحاب کرام و امت سروده شده ولی مفهوم والای آن اینرا افاده میکند که جهاد از کجا شروع و چگونه ختم گردید.

6- سوال ؟ شیر دل صاحب معزز در مورد توافقات بن اول و تعین حکومت موقعت بعد رژیم طالبان چه نظر دارید؟

جواب :جای تأسف و تأثر است که امروز افغانستان زیبای ما بازیچهٔ بیگانگان گردیده وهر طور آنها خواسته باشند همان میشود و صدای ملت غیور و سربلند ما در گلو خفه شده است.  اگر حکومت مؤقت نمایندگان واقعی مردم باشند نه دست نشاندگان این و آن امکان دارد بالآخره ارادهٔ ملت وطن را ازین بد بختی ها نجات دهد.

7- سوال ؟ دید گاه شما در مورد وضع سیاسی علت و گسترش ابعاد جنگ در وطن چیست چرا جنگ در افغانستان بعداز سقوط داکتر نجیب الله روز تا روز دامنه وسیع تر را به خود کسب کرده ٫ مسئول این همه ویرانی ها ٫ قتل و قتال
ها کی بوده می‌تواندباشد؟

جواب :با تأسف باید گفت که ما خود وطن را به بیگانگان فروختیم.  باید حقایق بطور درست آن ارائه گردد.  همه میدانیم بدبختی های وطن از زمانی شروع شد که یک عده وطنفروشان بنام زمین، خانه و لباس، رژیم کمونستی را که از هیچ نگاهی در افغانستان قابل تطبیق نبود بزور برچه وسلاح خواستند بر ملت آزادمنش ما بقبولانند که همان خود باعث انزجار و مقاومت ملت گردید. یعنی این بدبختی ها شامل زمان داکتر نجیب الله که خود از گروهیست که خواستند این بدبختی ها را بالای مردم مظلوم ما بزور وشکنجه تحمیل کنند میباشد. که نشد. امروز هم طوریکه دیده میشود عشق به پول وقدرت قلب ها را مغشوش ساخته ودیده های سالم را نا بینا.
 
8- سوال؟جناب آقای شیردل نظر شما در رابطه به جعلی بودن کتاب پته خزانه (گنجینهء پنهان) که محترم داکتر صادق فطرت (ناشناس )در کتاب بنام ( ناشناس ٫ ناشناس نیست نبشتهء جناب محترم داکتر صبورالله( سیاسنگ) که از آن یاد کرده چه میباشد؟

جواب :نباید در بارهٔ آثار ادبی افغانستان چنین حروف زشت و ناروا گفته شود.  پته خزانه کتاب  (گنجینهٔ پنهان) که بسال(1142) ه‍. ق. ( 1729)م. در قندهار نوشته شده باستناد کتاب‌های قدیمی پشتو برخی از منظومات و اشعار پشتو را که به قرن دوم هجری تعلق دارد نقل کرده‌است.   پته خزانه گنجینه و شاهکار ادبی و فرهنگی ما به زبان ملی ما پشتو است که همهٔ ما افغانها در بزرگداشت وحفظ آن مسئولیت تام داریم.  
 
9- سوال ؟مایک پمپئیو وزیر خارجه امریکا در یکی از اظهارا تش اشاره نموده که توافقنامه صلح با طالبان بتاریح29´2ˋ2020 به امضا میرسد ٫ دید گاه شما عزیز در مورد چیست. همچو یک توافقاته را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا واقعأ. منجر به صلح سراسری در افغانستان خواهد شد و یا آنرا یک خواب و خیال محال تصور باید کرد ۰

جواب :بنظر بنده در حال حاضرهر آنچه زمینه را برای آتش بست جلوگیری از احملات انتحاری در مقابل مردم بیگناه آماده سازد عمل مثبت است ولی سرنوشت مردم ما تنها وتنها توسط خود افغانها میتواند تعین گردد وبس. امید است بعد ازین آتش بست زمینه برای بوجود آوردن یک حکومت عبوری یا مؤقت که از همه افغانستان نمایندگی بتواند بوجود آید.
 
ممنون شما جناب شیردل صاحب فرهمند که با حوصله مندی زیاد پای تلفون نشسته به سوالاتم جواب ارائیه فرمودید۰
 
مصاحبه کننده خیرمحمد(جوهر)
عضو کمیته نشرات افغان اکادمی

****

kabir kamal.jpg

د فرهنګ او انديشي د صفحي درنو او قدرمنو دوستانو او د ادب مينوالو زما سلامونه او نيکي هيلي ومني!
دا خل تاسي قدرمنو فرهنګيانو ته زمونږ د هيواد ګران افغانستان يو ځلانده ستوري ښاغلي محمد کبير کمال در پيژنم
ښاغلي محمد کبير کمال زمونږ د هيواد په ادبي او فرهنګي ډګر کي يو پيژندل شوي، غښتلي ، خوږ ژبي ،پوخ اديب او شاعر دي
ده په خپل شعرونو او اثارو کي په پوره رښتينولي سره خپلي هيلي ارمانونه ، دزړه غږ، او ملي احساسات ، عواطف، او ولولي، د خپل هيواد او خلکو ټولني او ټولنيزو روابطو په اړه په ډير ښکلي او ظريفانه بڼه انځور کړي دي
ښاغلي محمد کبير کمال د ښکلاګانو انځورګر شاعرپه ۱۳۳۸ لمريز کال د لغمان. ولايت د قرغيو ولسوالي د اغراباد په ښکلي سيمه کي زيږيدلي 
لمړني زده کړي ي په نوموړي ولسوالي کي پاي ته رسولي دي او منځني زده کړي ي په ۱۳۵۲ لمريز کال کي په حربي پوهنخي کي پيل او په ۱۳۵۷ لمريز کال کي د نوموړي پوهنخي څخه فارغ شوي
لوړي زدکړي په ۱۳۶۰ لمريز کال په حربي پوهنتون کي سر ته رسولي دي
وروسته د پوهنتون د فارغيدو د ياد پوهنتون کي د استاد په توګه  دنده تر سره. کړي ده
او بيا وروسته د وسلوال پوځ په بيلا بيلو ليکو کي د سياسي او اوپراتيفي لوړ رتبه کارمند په صفت دنده تر سره کړي ده
ښاغلي محمد کبير کمال د سياسي او مسلکي پوهي او تجربي په رڼا کي په ټولو هغه پوستونو کي چي کار کړي ښه خليدلي او ستايل شوي دي
د وخت. داتل او غپتلي وسلوال پوځ د ځوانو جنرالانو په قطار کي کي راځي
ښاغلي محمد کبير کمال. د فکر ، تجربي، او ستونزو په وړاندي. د استقامت د لوړي روحي درلودونکي او پر هيواد مين سياسي نظامي شخصيت شاعر او ليکوال دي په دي ورستيو کي ( د مساپراوښکي) تر سر ليک لاندي شعري تولګه ي چاپ او خپره شوه
ښاغلي کبير کمال په دواړو رسمي ژبو د ليکلو او وينا د لوړ استعداد خاوند او وياند دي
ښاغلي محمد کبير کمال په شخصي او ورځني ژوند کي ساده،صميمي،پاک زړي ، مهربانه،او له تعصب او کيني پاک او منزه شخصيت لري
د ژوند د شرايطو د سختوالي له هيواد څخه. بهر ته کډه شو اوس په بلجيم له خپلي درني کورني سره د کډوالي ژوند تيروي
ښاغلي محمد کبير کمال ته د لا بريو هيله لرم
شاعرانه قلم ي تل اوچت غواړو
هيله لرم چي راټول شوي مطالب د هيواد د ادبي او فرهنګي شخصيت د سکلاګانو د انخورګر شاعر محترم کبير کمال ستاسي قدرمنو د ادب مينوالو د پاملرني وړ ګرځيدلي وي

يو څو شعري نموني

دوصال خوب
 
کوڅه کې دزړګي مې ورک ګامونه لټوم
لمن کې دوختونویادګارونه لټوم
ورځې مې کړې ستړې دیادونو دفترونو کې
لیږلی ددلبر تیر سلامونه لټوم
ما ساده ته ګورئ چې دعمر ماښامونو کې
راڼه ښکلی تیر شوی سهارونه لټوم
له نازه مې پرون ډکو پیالو ته نه کتلی
نن ګوره میخانه کې مات جامونه لټوم
رقیبه راته مه وایه چې لاړ شه له دې ښاره
سجدې مې دي راوړې محرابونه لټوم
ګنډلو ته وخت شته ده وارخطا نه شې طبیبه
زخمونه مې لاکم دي نور زخمونه لټوم
هجرانه رنګ دې ورک شه څو شیبې مې ارام پریږده
پلو مې لرې کړی لا خالونه لټوم
دوصل له امید نه ستړی شوی دې کمال یم
په ویښه څه ونه شول نور خوبونه لټوم
 
مړه ډیوه
 
جنازه دډیوې ووته له کوره
لاړۍ خاورې مو پر سر شوې پتنګانو
میخانه مو دخیالونو شوله ړنګه
ګرځوئ ریښې لمنې اوس رندانو
دسبا ستوری یې وویشته پرغشو
په زړه سختو٬ خدای منکرو فرعونیانو
درڼا په تن یې سرې خپلې چړې کړې
تو لعنت په دې تورمخو قصابانو
داسمان بې انصافۍ ته وینې ژاړم
په ګیدړ یې لوټ کړ کور دشنو زمریانو
دتورتم په مله دلمر جنګ ته روان دي
مرګ او شرم په دغسو جنګیالانو
دغرور سر به مې مات کړم کوز به یې نه کړم
ښه یې واورئ ددوزخ پیره دارانو
 
تیر شوی حسابونه
 
همدا زه وم چې دسرو لمبو له کوره
درته را مې وړل دمینې سره ګلونه
چې دروړل مې ستا دکور او کلی لورته
سوزول مې پر سکروټو تا ګامونه
ماویل راشه بلاګانې یو ځای مړې کړو
ته رانغلې انتظار وسول کلونه
ما منلی وې چې زور مې دبازو یې
دپلار زویه خوشې تا کول نازونه
ما کولې ننواتې تا ویشتلم
تاته نورو وه ښودلی شنه باغونه
تا لمبې په کور کرلی خیال دې نه وو
سوزول دې پرې ګټل دې جنتونه
دوطن زوی ته مې لاس کې قلم ورکړ
تا د لاس سره یې مات کړل قلمونه
ما په زړو کې دامید تخم شندلو
تا راوړل ورته تازه تازه زخمونه
ماویل راشه چې هر څه سره تقسیم کړو
تاویل نشته زموږ دین کې تقسیمونه
دریا تسپې دې لاس کې وې ستومانه
پټ له خلکو دې تش کړی ول خمونه
ما اغزي دلار ریبل دمرورو
هسکول تا زموږ منځ کې دیوالونه
ما ساتل تا سوزول دقهر اور کې
که وه پوله ٬ که پټی وو که باغونه
ته پخپله دهغو لومو کې ګیر شوې
چې شکولی په تدبیر وو ما دامونه
راشه کینو دانصاف قاضي ته دواړه
چې راسپین موکړي تیر شوی حسابونه
 
سوې ارزوګانې
لرې چیرته ګرځه څه دې کار دی میخانو سره
نه چې لیونی شې دا زموږه لیونو سره
پروت چې دګلانو پر ډیرۍ وم هغه شپه لاړه
ګل مساپر شوی اوس ویده یمه اغزو سره
تللی مې له خوانه پرونۍ چې مې په غیږ کې وه
نن هغه پردۍ ده اوس پرته ده دپردو سره
هیلې میلمنې شوې تناره دارزوګانو کې
سوزي ارزوګانې دراغلو میلمنو سره
بل چې غرض نه لري دا ستا لمونځ او روژو باندې
څله دې غرض دی دبل چا دبتخانو سره ؟!
څوک به دتوبو پر مرکب سپور دیار دیدن ته ځي
څوک په توبو خیژي ځي دیدار ته پیمانو سره
کله به کاروان زموږ پر مینه دسبا را ځي
ناست یم ورته لار کې لپولپو سپیلنو سره
خدای که به ایسار شمه غمازه له درګاه نه یې
ځم ورته ساتلی مې تندی دی د سجدو سره
۲۰۰۱
 
غزل
دومره لرې له اغزیو ډکه لاره
او زما داسې رنځور رنځور ګامونه
اوښان ستړی کاروانیان له پښو پاتې
دوی لا پریږده په ژړا ستړی بارونه
دکاروان رسۍ په لاس کې دشیطان ده
څه خبر که شي ترسره دا مزلونه
راشۍ وګورۍ عالمه ننداره ده
په لیوانو یې سپارلی دي پسونه
دپیشکو او مږکږ اییتلاف دی
ګیدړان کړي دچرګانو اوازونه
لا پرمخ دلارو سرې سکروټې فرش دي
څنګه کیږدي مساپر پرې قدمونه
پراغزیو ګنډیریو پسرلی شو
پر ګلانو میلمانه دي خزانونه
دټټو او چې داس فرق په کې نشته
رب دې وسیزي په اور دا بازارونه
خدای پوهیږي که اغیز وکړي کماله
دزاړه ملا دا نوي تاویزونه
 
۲۰۰۲/۲/۹
 
مساپرې اوښکې
اوښکې شنې شوې په ګریوان کې لږ راښه شه
تن کباب شو ستا هجران کې لږ راښه شه
نور دزغم او نور دتمې باغ وچیږي
دبیلتون په وچ بیابان کې لږ راښه شه
مساپرې اوښکې بیا پرمخ را درومي
څو به لامبم دې باران کې لږ راښه شه
ستا دوصل سباوون په تمه تمه
څومره کښینم دې ارمان کې لږ راښه شه
څه زلمي کلونه ستا په یاد زاړه شول
ته لا ګرځې په اسمان کې لږ راښه شه
مساپر دی مال دې خپل دی پام پرې نیسه
زړه مې ځوړند ستا پیزوان کې لږ را ښه شه
بیچاره کمال یو ځلی میلمه نه شو
ستا دحسن دسترخوان کې لږ راښه شه

په ډير درنښت نادره صافي
****

Nazir Zafar.jpg


جناب نذير ظفر شاعر و ژورناليست تواناي كشور در رابطه به خويش چنين مينگارند:


         در سوم برج قوس سال 1336 در شهر گردیز ولایت پکتیا در جنوب وطن عزیزما ن افغانستان در یک فامیل روشنفکر و افسر نظامی دیده به جهان گشودم.محل اصلی زیست ما (زنده با نان کابل) بود؛ اما چون پدر بزرگوارم مرحوم دگروال محمد اصغر ظفر، که در آن زمان افسر دولت وقت بود و بنابر موقف وظیفه وی که در جنوب کشور داشت، موقتاً در گردیز امرار حیات میکرد و در آن آوان من در آنجا تولد شدم و نام مرا نذیر حیدر گذاشتند که بعداً با گرفتن تذکرۀ تابعیت در کابل اسم من نذیر احمد نگاشته شد که این را نمیتوان اختلاف شدید شمرد.  
         من تحصیلات ثانوی را در در کابل و تحصیلات عالی را در شهر رستوف ( اتحاد شوروی سابق) در رشتۀ ژورنالیزم به درجۀ ماستری به پایان رسانده ام و پس از فراغت موفقانۀ تحصیل به وطن عودت نمودم و در تلویزیون ملی افغانستان به عنوان گزارشگر برنامه های اطلاعاتی و خبری و بعداً بحیث دایرکتر نشرات تلویزیون در مدیریت عمومی تداوم و ارزیابی ایفای وظیفه کردم که در سال های 1369-1371 افزون بر کار در رادیو تلویزیون به دفتر مطبوعاتی صدارت اعظمی بحیث کار شناس بخش رادیو تلویزیون در زمان صدارت مرحوم فاضل گرامی جنت مکان فضل الحق خالقیار ایفای وظیفه نمودم.
         با تغییرات سیاسی و اجتماعی و درک شرایط نا مسا عد مانند سایر هموطنان در ردۀ مهاجرین دور از وطن قرار گرفتم، مدتی در بازار لوژنیکی مسکو به کار و غریبی مشتغل شدم و در سال 1995 میلادی راهی تاشکند زیبا شدم و در یکی از شرکت های معتبر تجارتی (شرکت برکت) بحیث مدیر اداری مقرر گردیدم که همز مان در رادیوی بین المللی تاشکند به حیث نطاق برنامه های فارسی ایفای وظیفه میکردم.
         در ماه سپتمبر سال 2004  از طریق دفتر مهاجرین به ایالات متحدۀ امریکا اعزام گردیدم و فعلاً در ایالت ورجینای امریکا با خانم و دخترانم زنده گی میکنم و علاوه بر کار های فرهنگی در یکی از شر کت های هوایی کار مینمایم. البته من دارای سه دختر استم که هر سه شان مشغول تحصیل اند.
         من تا کنون دارای سه مجموعۀ شعری استم که نخستین مجموعه ام در سال 1370 از طریق وزارت اطلاعات و کلتور وقت اقبال چاپ را حاصل کرد که بنام «جلوه گاه مهر» مسمی است و دومین مجموعه ام را خودم در سال 1381 خورشیدی در مطبعۀ صنعتی احمد به چاپ رساندم که بنام «شام غزل» مسمی است و مجموعه سوم من که بنام «شام یلدا» یاد میشود در شهر استانبول تُرکیه در سال 1391 خورشیدی به همت محترم برکت الله قادری اقبال چاپ حاصل نمود. و کتب دیگری که بنام مقالات داغ و دو مجموعۀ شعری دیگر است تحت تدوین قرار دارد که هنوز در قسمت نامگذاری اش مصصم نشده ام. (نذیر احمد ظفر)


بیادت
عشق تو لحظه لحظه بـدل چنگ میزند
چون طفل شوخ هر طرفی سنگ میزند
زاهــد هــزار فــتـنـه ای نـا کـرده میکند
نــام از مـتــاع غـیــرت و از نـنـگ  میزند
نـازم به مـحـفـلـی کـه حـریـفـان همنوا
بـا شـور و خـنـده بــادۀ گــلـرنـگ میزند
بـدبـخـتـی زمـانـه ببین، بـیـسواد شهر
لاف کـمـال و دانـش و فـرهـنـگ مـیـزند
رسـم ادب بـه شـان رقـیـبـان نتدیده ام
در وقـت آشــتی سخـن از جـنگ میزند
از یـاد تـو ظـفـر چـلـمـی تـازه مـیـکـنـد

نـی بـاده را نـهـانـی و نـی بـنـگ میزند

مرجع الهام  
چـو سر دُچار غزلهای عاشقانه شدم
نفیری حنجـره ی مـُرغ آشیـانه شدم
تنـفس غـزل ام در هـوای روی تـو بـود
سرود سینه ی دلهای پُر بهانه شدم
چمن چـو آیینه روی تـرا نـشـان میداد
اسیـر دیــدن روی تـو بــا تـرانـه شدم
انـــــار گــونــه ز شـاخ امـیـد افـتـادم
بروی خاک پـُر از یأس دانه دانه شدم
حضور مرجع الهام عـاشـقـانـه تـویـی
غـزلـسرای وفـای تــو در زمانه شدم

کنار یار
آن دم که یار هـدهـدای شیـریـن ترانه بود
چـون غـرفه ای بهشت بـریـن آشیـانه بود
آن دم که من مجسمه بودم به دیـدن اش
او نـقـشی دلـفـریـب بـه دیـوار خـانـه بود
هـر نـگهـتـی نـگــاش دل آرام مـیـنـمـــود
یـادش بــخــیـر باد چته شیرین زمانه بـود
پــیـر و جــوان ز دیـدنـش انـگشت میگزید
یـعــنـی کـه انـتـخـاب دلـم عـاقـلانـه بود
این را ز یار لـب شـکـر خــود شـنـیـده ام
هـر عشــوه ام بسـوی ظـفـر دلبرانه بود

فرق میکند
ای دل بـبـیـن تـرانـۀ مـا فـرق میکند
آهـنـگ دل ز سـاز و نــوا فـرق میکند
زاهــد بـهـشـت میطلبد ما وصـال یار
در کار عشق طـرز دعـا فـرق مـیکـند
از ســوی کـعـبـه جانـب خمـار میرود
رفـتـار پـیـر ما و شـــما فـرق مـیکـند
پـوشـیده ام سیـه اگـر از مـاتم فراق
روز عـــزا جـمـــال قـبـا فـرق مـیکـند
در آسـتـان عـشـق تضرم بکار نیست
نـاز و ادا و جـــور و جفا فـرق مـیـکـند

کفایت نمی کند
مـهـر تـو بـا وصـــال کـفـایـت نمی کـند
بـر دیــدنـت خـیــال کـفـایــت نمی کند
نا دیده گــان کجا ببرند پـی به ذات تــو
شـرح تـــو بـا مـثـال کـفـایت نمی کنـد
بـاشــد محـال هـر سفری سوی آفتاب
شـهـپـر مـیـان بـال کـفـایـت نمی کـند
دارالـعـلـوم عـشــق بـود بـاب معـرفـت
بـر عـارفـان کـمـال کـفـایـت نمی کـنـد
بـا خــصـم جـنـگ تـن بـه تنـم آرزو بـود
گـفــتار و قیل و قـال کـفـایـت نمی کند

****

ابراهیم صفا - شاعر درد آشنای تلخکام

05.07.2007

لطیف ناظمی نقادادبی وادبیات شناس ، نویسنده این جستار

درست صد سال از تولد استاد محمد ابراهیم صفا ، روزنامه نگار ، شاعر ، مترجم ، متفکر و ازادیخواه میگذرد ؛ از زادن مردی که اگر از آن همه مصیبتها جان بدر میبرد و تا اکنون زنده میماند ؛ اینک مردی صد ساله بود.

شهر ما گرچه سخنگوی فراوان دارد

راست گویم که مرا شعر صفا میگيرد

ابراهیم صفا

شاعر درد آشنای تلخکام

درست صد سال از تولد استاد محمد ابراهیم صفا ، روزنامه نگار ، شاعر ، مترجم ، متفکر و ازادیخواه میگذرد ؛ از زادن مردی که اگر از آن همه مصیبتها جان بدر میبرد و تا اکنون زنده میماند ؛ اینک مردی صد ساله بود.

صفا در سال (1286 ) خورشیدی ، در خانۀ مردی به نام ناظر محمد صفر خان به دنیا آمد

پدرش امین الاطلاعات امیر حبیب الله خان بود و چون از مصاحبان برادر امیر ـ سردار نصر الله خان نایب السلطنه ـ بود؛ به روایت شادروان غبار به تبعیت از نایب السلطنه و چند دیگر ازدرباریان، مخالف سلطۀ انگلیسان در کشور به شمار میرفت. از همسن رو،پس از فتوای جهاد علیه انگلیسان تنی چند از هوداران این فتوی، مورد خشم امیر وقت قرار گرفتندو ناظر محمد صفر خان نیز که از شمارهمین دسته بود به زندان افگنده شد و.باردیگر در روزگار شاه امان الله، هنگامی که نایب الحکومۀ قطغن بود به جرم این که بیعت نامه یی را برای نایب السلطنه فراهم آورده بود؛ معزول و دستگیر گردید ؛ زندانی گشت و به کابل گسیل شد .

برادر مهتر صفا ، استادمحمد انور بسمل ،سخنور ، مشروطه خواه و صوفی وارسته بود که هژده سال تمام به گناه آزادی خواهی در زندان بیداد به سر بردوحتی باری نامش در فهرست محکومین به اعدام ضبط گردید و لی دستی از غیب برون آمد و کاری کرد و از مرگ رهایی یافت

یکی دیگراز برادران صفا محمد اختر خان است که او نیز از هواخواهان نایب السلطنه بود و سر انجام هم در روزگار امانی، اعدام گردید. سرنوشت خانوادۀ ناظر محمد صفر خان، همانندی هایی با سرنوشت دیگردودمانهای آزادیخواه کشور ما دارد که کودک و جوان و سالخوردۀ شان، سالها را بدون بازپرس، در زندانهای ارگ و سرای موتی و دهمزنگ،گذشتاندند ؛چونان خانواده های چرخی، شچاع الدوله،منشی زاده، غبار و دیگران. ازخانوادۀ ناظر صفر نه تنها محمد انورخان بسمل و محمد ابراهیم صفا و برادر کو.چکترشان، محمد اسماعیل سودا را در سال 1311 در بند کشیدند بل یک سال بعد آن محمد اسلم بسمل زاده ، محمد طاهربسمل زاده، محمد نعیم بسمل زاده،محمد هاشم اختر و محمد اکبر اختر (پدر محمد حسدر اختر) رانیزبه زندان افگندند  تا جایی که سودا پس از شش سال در همان دهمزنگ ،جان به جان آفرین سپرد

صفا در محیطی فرهنگی ـ سیاسی زاده شد و پرورده گشت از اینرو ویزگیهای فرهنگی و سیاسی تا پایان عمر سرشت زندگنی او بود. آموزشهای نخستین و آشنایی با زبان عربی را د رخرد سالی و نوجوانی پایان برد و در شانزده سالگی برای اموختن فن مخابرات راهی هند شد؛ پس از بازگشت از هند بریتانوی ، به کارهای گوناگون اداری در وزارتهای معارف، اقتصاد و خارجه مشغول گشت  اما از جایی که اشتیاق شگرفی به فلسفه و ادبیات داشت به این حوزه افزونتر مهرورزید و آثار و ترجمه هایی پدید آورد.

یاد گیری زبان انگلیسی، دریچۀ نوینی به روی او گشود تا با اندیشه های فلسفی باختر زمین، آشنایی به هم رساند و او که زبان عربی را نیز میدانست و با یاری این زبان به قلمرو فلسفۀ اسلامی راه یافته بود ؛ پزوهشهایش را در این حوزه ادامه داد و مقالات و نوشتار های ارجمندی را بر جای نهاد که کتاب « تعلیل و استقرا و میتودولوژی » وی گواه راستینی بر چیرگی وی در منطق ارسطویی و روش شناسی است

صفا با آن که نزدیک به چهارده سال ( از 26 سالگی تا 40 سالی ) را در زندان گذرانده بود با آن هم سی و اند سال دیگر را بیکار ننشست؛ خواند؛ پزوهید؛ نوشت ؛ ترجمه کرد و شعر سرود. او روزنامه نگار بود. مترجم بود . متفکر بود و آگاه از منطق و فلسفه و در کنار این همه فضایل، شاعرهم بود.

صفای شاعر:

از صفا دو مجموعۀشعردر دست است :

1. (نوای کهسار) که شاعر خود ناشر این دفتر شعر است و آن را در هزار نسخه در کراچی چاپ کرده است.کتاب،( 128) صفحه دارد که با نام ( داکتراقبال) اغاز مییابد و هم با نام او پایان میپذیرد.

2. (گزیدۀ غزلهای محمد ابراهیم صفا )که انجمن نویسندگان افغانستان در دوهزار نسخه منتشر کرده است و در ان (88) غزل شاعر گرد آمده است.

غزل او هرچند عاشقانه است اما هرگز از اندیشه های حکیمانه و تفکرات فلسفی تهی نیست. درغزل او هر ازگاه تصویر های کوتاهی ازجامعۀ بسته ، مختنق واندوهناک که دانشیان ، روشندلان و اهالی سخن را به یأس فلسفی کشانده است به چشم میخورد. از زهری که زندگی بر کامش فرومیریزد مینالد ؛ ولی با انهمه امیدش را برای فردا ها، ازکف نمیدهد:

چندان که چرخ حنظل یأست به کام ریخت

از لذت امید تو هم انگبین طلب

قطعاتی را که در قالبهای دیگر سروده است به رغم غزلهایش که در پرده یی از ابهام نهفته اند؛ در آنها صدایش صریح تر و شفاف تر است. در این سروده ها بی پروا از ستمی که بر او میرود شکوه سر میدهد ؛ از رنج جانکاهی که در زندان بر تن هموار میکند؛ مسعود سعد وار، مینالد:

داد از این شبهای پر درد و الم

آخ ازین ایام سوز و اضطراب

تا کجا ای چرخ بر من این ستم

تا کجا ای دهر با من این عذاب

******

یازده شد سال و در بندم اسیر

با دل پژمان و جان درد مند

با من درماندۀ گردون پیر

تا به چند این کجرویها تا به چند

( از روزن محبس) یا در قطعۀ ( بهار و شاعر محبوس) میخوانیم:

نگاهم را چرا گلباز کردند

گلویم ازچه الحان ساز کرد

که از باغم به حسرت برکشیدند

لبم را بسته از آواز کردند

بهار و شاعر و حبس این چه بیداد

تفو بر رســــــم و آین فلک باد

گل وکوران ، نســـیم و بیدماغان

ز جور این وطن فریاد فریاد

که خواهد این قفس در هم شکستن

که میخواهم از ین بیداد رستن

په ظلمست این، گل آوردن به بستان

پس آنگه بلبلی را بال بستن

ترکیب بند ( بلبل گرفت

****

بیوگرافی رودکی      

 
در زندگی نامه رودکی سمرقندی اینگونه آمده است که: ابوعبدالله جعفر بن محمد رودکی ، در یکی از روستاهای کوهستانی ناحیه ی رودک سمرقند، به نام ” بنج ” زاده شد. او دوران کودکی خود را در خانواده ای اهل فضل گذراند و از اولین روزهایی که قادر به فراگیری بود به مکتب رفت. هوش و نبوغ او، زبانزد اطرافیان بود و به خصوص در کودکی از حافظه ای قوی و ذوقی سرشار بهره داشت، به گونه ای که ۸ ساله بود که حافظ قرآن شد. رودکی موهبت آواز خوش را همراه با دیگر خصیصه ها در خود داشت و چون که طبع شعر و شاعری او نیز عیان شد، او را نوجوانی ممتاز از سایر همسالان خود نمود. آواز خوش، او را در دوران نوجوانی با خنیاگران و رامشگرانی آشنا ساخت که در دستگاه اینان نیز با آلات موسیقی آشنا شد و چنگ را به خوبی یاد گرفت و با بربط آشنایی کامل یافت و سرانجام توسط فردی به نام”بختیار” با دربار بخارا آشنا شد و به واسطه ی هنرهای چندگانه ای که می دانست امیران آل سامان را مجذوب خود نمود. در این بین نصرابن احمد سامانی، امیر خوش ذوق این سلسله ی سامانی که امیری شاعر دوست و ادب پرور بود، وی را گرامی داشت و او را سرور شاعران دستگاه سامانیان کرد. گفته شده که هدایایی که امیر نصرابن احمد و دیگر امرای سامانی به رودکی می دادند آنقدر فزونی گرفت که پس از مدتی، رودکی از جمله ثروتمندان شهر بخارا شد و در بین عامه ی مردم نیز، از جایگاه ویژه ای برخوردار شد. در برخی از نوشته ها آمده است که در دوران جوانی و میانسالی رودکی، وضع مادی او بسیار خوب بوده است، به طوری که ۲۰۰ غلام و کنیز داشت و این نشان دهنده ی عزت و مکنت شاعر بخارا در آن دوران می باشد. اما خوشی و لذت رودکی در ایام جوانی اوست. ولی در پیری معلوم نیست که به چه دلیل در پیری از همه چیز گلایه کرده است. شاید اموالش را به یغما برده باشند، شاید مورد غضب دستگاه سامانی قرار گرفته باشد و یا شاید علتش غروب و افول سامانیان باشد! تاریخ نگاران معتقدند که در سال های پایانی عمر رودکی بود که سرانجام نکبت کشتار باطنیان توسط امیر سامانی، گریبان حکومت را گرفت و بخارا دستخوش انقلابات درونی شد.
داستان بوی جوی مولیان:
در یکی از سفرهای امیر،که رودکی نیز با او همراه بود، منطقه ای خوش آب و هوا نظر امیر را جلب کرد و امیر فرمان داد که در آن منطقه خیمه زده و چون که در آن مکان، به امیر خوش گذشت، اقامت امیر در آن جا طولانی شد و بزرگان هم رکاب امیر را یارای یادآوری لزوم مراجعت به بخارا نبود.پس دست به دامان رودکی شدند تا در شعری امیر را متوجه بخارا کند. رودکی شعر بوی جوی مولیان را فی البداهه و با نواختن چنگ به سمع امیر رساند. امیر را آن چنان شوق دیدار بخارا دست داد که گویند بدون پای پوش پا بر رکاب گذاشت و تا بخارا تاخت و آن شعر چنین بود:
 
بوی جوی مولیان آید همی
یادِ یارِ مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا شاد باش و دیر زی
میر سوی تو شادمان آید همی
میر،ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی
میر،سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی
آفرین و مدح و سود آید همی
گر به گنج اندر زیان آید همی

 

بینایی یا نابینایی رودکی:
آن چه در زندگی شاعر حائز اهمیت است وضعیت بینایی اوست که بسیاری معتقدند که رودکی کور مادرزاد بوده است که این مطلب نمی تواند صحت داشته باشد زیرا که در اشعار این پدر شعر فارسی آن چنان طبیعت وصف شده و رنگ های مختلف به تفکیک آورده شده که از کسانی که چشم داشته باشند هم بعید است، چه برسد به یک شخص نابینا. اما در این که رودکی در اواخر عمر خود نابینا شده شکی نیست. زیرا خود شاعر نیز در پیری به نابینایی خود اشاره کرده است. ولی اشعار دیگری دارد که دلالت بر بینایی او در جوانی دارد.
دیوان رودکی سمرقندی:
درباره ی شمار ابیات رودکی اختلاف است، ولی همین قدر یقین داریم که تعداد ابیاتش بسیار زیاد بوده است. در اینجا به آوردن نظر شاعران و نویسندگان گوناگون در مورد ابیات رودکی اکتفا می کنیم:
۱-رشیدی سمرقندی، شاعر قرن ششم هجری در اثر خود “سعد نامه” درباره ی شمار اشعار رودکی اینگونه شعری سروده است:

 

گر سری باید به عالم کس به نیکو شاعری
رودکی را بر سر آن شاعران زبد سری
شعر او را بر شمردم:سیزده ره صد هزار
هم فزون آید اگر چونان که باید بشمری

 

منظور از سیزده ره صد هزار، می شود هزار هزار، یعنی یک میلیون بیت و سیصد هزار بیت. برخی معتقدند که منظور رشیدی سمرقندی این بوده که اشعار رودکی را ۱۳ بار شمارش کرده، که امری دور از ذهن است!
۲-“جامی”در کتاب بهارستان،مولف کتاب “هفت اقلیم”،هم چنین نجاتی و منینی در کتاب “شرح منینی”،شمار ابیات رودکی را یک میلیون و سیصد بیت_هزار هزار و سه صد بیت_دانسته اند.
مولفان کتاب هایی چون:”زینت المجالس”،”حبیب السیر”شمار ابیات رودکی را یک میلیون و سیصد و بیست بیت_هزار هزار و سه صد و بیست بیت_دانسته اند.
مولف کتاب “مفتاح التواریخ”،شمار ابیات رودکی را هزار هزار و سه صد و بیست بیت_یک میلیون و سیصد و بیست بیت_دانسته است.
در پایان نیز مولف کتاب”ریحانه الادب”شمار ابیات رودکی را یک میلیون و سیصد هزار بیت دانسته است.
پس با توجه به متن این کتب، شمار ابیات رودکی بیش از یک میلیون بیت بوده است. اما امروزه از دیوان کبیر رودکی تنها ۱۰۰۲ بیت به دست ما رسیده است. این تعداد بیت به گونه ی زیر است:
۱-از قصاید و مقطعات:۵۲۷ بیت
۲-از رباعیات:۷۶ بیت
۳-از ابیات پراکنده_شامل قصاید و مقطعات و غزلیات و غیره_:۱۷۷ بیت
۴-از مثنویات:۲۲۲ بیت
آثار رودکی سمرقندی:(مثنوی های رودکی)
در مجموع می توان گفت که رودکی هشت مثنوی داشته که ما به شکل خلاصه آن ها را معرفی می کنیم:
۱-مثنوی کلیله و دمنه: حمدالله مستوفی در کتاب “تاریخ گزیده”، آورده که کلیله و دمنه از منشات رودکی است. رودکی این مجموعه ی شعر را به امیر نصر بن نوح سامانی تقدیم می کند و حاصل آن نیز نزدیک به صد هزار درم زر سرخ است که امیر و اطرافیان به پاس تلاشش به وی هدیه می دهند.
۲-مثنوی سندباد نامه: پاول هرن_شرق شناس آلمانی، معتقد است که هشت بیت از اشعار برجای مانده از رودکی سمرقندی، مربوط به مثنوی سندباد نامه است.
۳-مثنوی مطوی موقوف از بحر سریع، به این وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن. از این مثنوی فقط سه بیت باقی مانده است.
۴-مثنوی مسدس اخرب مقبوض محذوف از بحر هزج،به این وزن: مفعول مفاعلن فعولن. از این مثنوی تنها سه بیت باقی مانده است.
۵-مثنوی مسدس محذوف از بحر مضارع، به این وزن: مفاعیل فاعلات فعولن.از این مثنوی نیز تنها سه بیت باقی مانده است.
۶-مثنوی اصلم مسبغ از بحر خفیف، به این وزن: فاعلاتن مفاعلن فع لن.از این مثنوی بیست و هشت بیت باقی مانده است.
۷-مثنوی مثمن مقصور از بحر متقارب. به این وزن: فعولن فعولن فعول.از این مثنوی چهل و سه بیت مانده است.
۸-مثثنوی مسدس مقصور از بحر هزج، به این وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل.از این مثنوی سیزده بیت در دست است.
در باره ی سالمرگ رودکی نیز گفته ها فراوان است ، سعید نفیسی گفته ی “سمعانی ” را در کتاب ” الانساب ” از دیگر گفته ها درست تر می داند . بنا بر نوشته ی سمعانی ، رودکی در سال ۳۲۹ هجری قمری در ” رودک ” در گذشته بوده است .

****

parwin pajwak.jpg

زندگی نامۀ پروین پژواک

سحر برفی زمستان ۱۳۴۵ در شهر باستانی کابل پایتخت افغانستان به دنیا آمده ام.

سال های کودکی ام در دامان خانواده پر مهر در شهر زیبای کابل و ده سرسبز "باغبانی" واقع در ولسوالی سرخرود ولایت ننگرهار گذشته است.

دوازده سال تعلیمی ام در مکتب عالی ملالی و شش سال تحصیلی ام در انستیوت طب ابوعلی سینای بلخی پوهنتون کابل بوده است.

زندگی مهاجرت تا اکنون در پشاور، ایالت انتاریوی کانادا و پراگ مرکز جمهوری چک گذشته است.

به خاطر کتاب های که تا اکنون از من به چاپ رسیده اند، ممنون یاری دوستانم و افراد خانواده ام بخصوص مادرم بی بی عفیفه پژواک، پدرم داکتر نعمت الله پژواک و همسر هنرمندم هُژبر شینواری میباشم.

کتب چاپ شده:

۲-۱، "پایان غم انگیز" و "رژیدلي ارمانونه"، دو داستان مصور به شکل دو کتاب، رسامی پروین پژواک به اشتراک هُژبر، ۱۳۷۳، پشاور، د ملګرو ملتو د نشه بابو د مخنیوی پروګرام، د ښځو برخه خپرونه

۳، "دریا در شبنم"، مجموعه شعر، نقاشی هُژبر شینواری، ۱۳۷۹، پشاور، انتشارات هژبر

۴، "نگینه و ستاره"، مجموعه داستان، ۱۳۸۰، کانادا، انتشارات هژبر

۵، "مرگ خورشید"، مجموعه شعر، ۱۳۸۱، کانادا، انتشارات هژبر

۶، "سلام مرجان"، رمان، ۱۳۸۲، کانادا، انتشارات هژبر

۷، "گل می چینم"، مجموعه شعر مصور برای اطفال، ۱۳۸۲، کابل، انتشارات مرکز تعاون افغانستان

۹-۸، "تعلیمات صحی"، رهنمای معلم و رهنمای شاگردان در دو جلد، مصور به اشتراک هُژبر، ترجمه، ۱۳۸۳، کابل، موسسۀ کمک به اطفال افغانستان

۱۰، "د مرجانې سلام"، (ترجمه سلام مرجان) د شریفه هادی ساپی ژباړه، ۱۳۸۴، کابل، انتشارات مرکز تعاون افغانستان

۱۱، "لی لی لی لی حوضک" – رسامی مجموعه اشعار محمد حسین محمدی برای اطفال به اشتراک هُژبر، ۱۳۸۴، ایران، انتشارات طراوت

۱۲، "ماجراهای آرش"، رمان برای اطفال و نوجوانان، ۱۳۸۵، کابل، انتشارات هژبر

۱۳، "گنج دری"، آموزش زبان دری توام با تصاویر و سرگرمی به اشتراک هُژبر، ۱۳۸۶، کانادا، انتشارات هژبر

۱۴، "پرنده باش"، مجموعه اشعار مصور برای کودکان به اشتراک هُژبر، ۱۳۸۶، هرات

۱۵، "سیند په پرخه کې"، (ترجمه دریا در شبنم) د اجمل اند ژباړه، انځورګر هُژبر شینواری، ۱۳۸۸، پشاور، دانش خپرندویه ټولنه

۱۶، "از حیوانات بشنوید"، (کتاب معلوماتی برای کودکانشامل شعر، رسم و سرگرمی) چاپ اول ۱۳۹۰، چاپ دوم ۱۳۹۲، چاپ سوم ۱۳۹۵، کابل، موسسۀ نشراتی رحمت در چوکات موسسۀ آپ مرسی افغانستان

۱۷، "زمین و آسمان"، (معلومات ساده و کوتاه مصور برای اطفال و نوجوانان/گردآوری، بازنویسی و رسامی: پروین پژواک)، خزان ۱۳۹۴ خورشیدی، ۲۰۱۵ میلادی، کابل، انتشارات USAID مرکز معلومات پوهنتون کابل

۱۸، "ځمکه او اسمان"، (د ماشومانو او تنکیو ځوانانو لپاره ساده او لنډ معلومات، مصور/راټولونه، بیا لیکنه او انځورګري: پروین پژواک/ ژباړن: لعل اقا شیرین)، ۱۳۹۴، کابل، خپروونکی USAID په کابل پوهنتون کې د افغانستان د معلوماتو د منبع مرکز

 

۱۹، "داستانهای آموزنده برای اطفال و نوجوانان افغانستان"، مجموعه داستانهای حقیقی از سراسر جهان، گردآوری و ترجمه پروین پژواک، ۱۳۹۵، کابل، انتشارات مرکز معلومات افغانستان از طریق برنامه‌ی فرهنگی- نشراتی توانا

 

۲۰، "د افغان ماشومانو او تنکیو ځوانانو لپاره روزنیزې کیسې"، له انګلیسي څخه دري ژباړه پروین پژواک، له دري څخه پښتو ژباړه لعل آقا شیرین، ۱۳۹۵، کابل، په کابل پوهنتون کې د افغانستان د معلوماتو د منبع مرکز ځواکمن نشرات

 

۲۱، "باغچۀ قصه های کودکان"، گل بلوچ، ویرایشگر پروین پژواک، ۱۳۹۵/۲۰۱۶، کابل، افغانستان (به دو زبان دری و پشتو و مصور)، انتشارات بوم دانا

 

۲۲، "پشک دوپا با کلاه"، نویسنده و نقاش داکتر سو، ترجمه پروین پژواک، ناظم یما ناشر یکمنش، گرافیک دیزاینر هژبر شینواری، مصور،۱۳۹۶/۲۰۱۷، کابل، انتشارات مرکز معلومات افغانستان (توانا)

 

۲۳، "بوم دانا و دختر باهوش/هوښیار کونګ او ځیرکه نجلۍ"، گُل بلوچ، ویرایشگر پروین پژواک، ناشر بوم دانا، ۱۳۹۷/۲۰۱۸، کابل، افغانستان (به دو زبان دری و پشتو و مصور)، انتشارات بوم دانا

همچنان:

۲۴-۲۸، چهار کتاب مصور نویسندۀ فقید و شناخته شده افغان در امریکا ادریس شاه، از زبان انگلیسی به زبان های دری و پشتو توسط پروین پژواک و هُژبر شینواری ترجمه و با سایر آثار این نویسنده برای اطفال با کیفیت عالی و تیراژ بالا توسط "انتشارات هوپ" نخست در سال های ۱۹۹۸ و ۲۰۰۱ و سپس هرساله به چاپ رسیده و در مرکز و ولایات افغانستان توزیع شده است:

"مرغ مسخره"/"مسخره چرګ" – کتاب مصور برای اطفال، ترجمه به دری/پشتو به اشتراک هُژبر

"زن دهقان"/"د بزګر ښځه" –  کتاب  مصور برای اطفال، ترجمه به دری/پشتو به اشتراک هُژبر

"شیری که چهره خود را در آب دید"/"هغه زمری چې خپله څیره یې په اوبو کی ولیده" – کتاب مصور برای اطفال، ترجمه به دری/پشتو به اشتراک هُژبر

"پسرک بینام"/"بی نومی هلک" –  کتاب مصور برای اطفال، ترجمه به دری/پشتو به اشتراک هُژبر

کتب آماده چاپ که از طریق نشرات برقی منتشر شده است:

"آبشار نسترن" – رمان

"گل اکاسی" – مجموعه داستان های کوتاه برای جوانان

"بود نبود، زیر آسمان کبود" – مجموعه افسانه ها برای اطفال

"چهار دوست من" – داستان مصور برای کودکان به اشتراک هُژبر

"گوزن و شاخ هایش" – داستان مصور برای کودکان به اشتراک هُژبر

"تو از چشم من" – مجموعه شعر و نثر عاشقانه

"ابر، باران، دریا" – مجموعه نثرهای عارفانه

"گهوارۀ کاغذی" – مجموعه داستان های کوتاه

"دخترانی که زیر سنگ را دیدند" – ترجمه داستان زندگی شش زن دانشمند و هنرمند

"راهی به سوی آزادی" – ترجمه داستان های در مورد جنبش آزادی سیاه پوستان

"چوب خط مهتاب" – ترجمه داستان های در مورد سرخپوستان

"نامه های شاگرد و معلم" – ترجمه داستان های برای اطفال

"من و درخت" مجموعه شعرهای مصور برای اطفال به زبان انگلیسی

"میخوانم تا بدانم" – شعری بلند و مصور برای اطفال

و...

کتاب های که بالایش کار می شود:

"سلام مرجان" یا "درازترین شب زمستان" – رمان –ترجمه از دری به انگلیسی

"پر عقاب" – رمان

"یاداشت های روزمره" – داستان دنباله دار

سایر آثار:

"گل گلاب" – سی دی آهنگ های اطفال به صدای متین منصوری، ۱۳۸۴، کانادا

"تمرین" و "پرواز به سوی خورشید" اولین و دومین فلم انیمشن افغانستان به کارگردانی و رسامی هُژبر شینواری که در آنها منحیث نویسنده و کمک رسام نقش داشته ام.

نوت:-

از شاعر و نویسنده فرهیخته کشورمحترمه پروین پژواک  که زندگی نامه خویشرا بدسترس ما قرار دادند، تا آنرا با شما معزیزین شریک نمایم جهان سپاس و امتنان.

حرمت و مهر

پروین رحمتی

****

rosebeh2_edited.jpg
rosebeh_edited.jpg

ملالی موسی نظام        

ساعتی با لینا روزبه سخن سرای ملی و ژورنالست ورزیده      

 

شام روز جمعه نهم ماه جاری، انجمن «زنان پیشگام افغانستان» و بانی آن خانم فوزیه افشاری، محفلی را برای بزرگداشت و معرفی «سیب و حوا» کتاب جدید خانم لینا روزبه حیدری، ژورنالست خبره و مؤفق و شاعرۀ ملی خوش قریحۀ افغان در شهر فیرفاکس ایالت ورجینیا برگذار نموده بود که از هر نگاه خوش آیند و پسندیده بود .درین دعوت خانم روزبه از طرز کار و نحوۀ اشعار هردو اثر خویش ،« وعدۀ بهشت» و کتاب جدید «سیب و حوا» سخن گفت و تأکید نمود که علی الرغم انتقادات و تشویق هموطنان و خوانندگان وسیعی که در مطبوعات و میدیا دارد، وی کماکان به روشی که در نحوۀ مضامین اشعار خویش پیش گرفته است، ادامه خواهد داد؛ چونکه احساسی که به وی الهام میبخشد، از همین جریانات هر روز و حوادث واقعی افغانستان منبع می گیرد! لینا افزود که به عنوان یک زن وی نتوانسته « تابوی» پرهیزگاری در قلم را بشکند و به نحوی اشعاری بسراید که به سبک فروغ فرخزاد و خانم بهار سعید وی را نزدیک نماید؛ نه اینکه ایرادی بر عریانی و روش آثار آنان دارد ،بلکه درین راه مؤفقیتی نداشته است. در زمینۀ سؤالاتی که مطرح شد، اینجانب عرض نمودم که گمان برین است که شغل رسمی خانم روزبه حیدری که نطاقی و ژورنالیزم، آنهم در بزرگترین مرکز خبر، یعنی پروگرام آشنای

صدای امریکا باشد، وی را در جریان هر خبر و رویدادی از وطنش افغانستان قرار میدهد و علاقۀ مفرط وی به آن سرزمین و آن ملت نمیگذارد که به نحو دیگری بیندیشد و یا الهامی داشته باشد. وی دقیقاً نظر این شاگرد را تصدیق فرمود و آنچه را مشاهده مینماییم همه آثار خانم لینا روزبه فقط و فقط از حوادث و جریانات  وطن و

مخصوص اً آنچه که بر مردم وی نازل میگردد را با پشتیبانی عمیق او از وحدت اقوام افغانستان ،نمایندگی مینماید و چون از دل بر میخیزد، لاجرم بر دل مینشیند.

خانم لینا روزبه از والدین هراتی در شهر کابل متولد شده است. فامیل وی 5 سال بعد از اشغال افغانستان به پاکستان و ایران مهاجر گردیدند، چنانچه لینا تحصیلات ابتدایی و لیسه را در پاکستان و ایران به پایان رسانید و بعد از مهاجرت به کانادا، وی دیپلوم ژورنالیزم و بعد تر دیپلوم حقوق و دیپلوماسی را از پوهنتون های مونتریال  در آنکشور به دست آورد .

لینا خانم دانشمندی است  که بر افغان بودن خویش سخت افتخار می نماید وی در جوانی در پهلوی قریحۀ شعری ،راه طولانی علم و معرفت را پیموده است و از سال ۲۰۰3  منحیث ژورنالیست و نطاق نهایت ورزیده و خبرۀ صدای امریکا اجرای وظیفه می نماید.

همانطور که ابراز گردید، بدون شک لینا روزبه تاکنون در اشعار خود کاملاً از مردم و رویداد های کشورش الهام می گیرد. این شاعرۀ شیرین سخن بر وحدت همه اقوام افغانستان ایمان دارد و آنچه را پیشکش جوامع گوناگون دری/فارسی زبان مینماید همه الهامیست که جریانات افغانستان عزیز و حوادث حیات خود این ژورنالست و نطاق چیره دست و مؤفق، ادیتر خبره و شاعرۀ توانا سبب میگردد. آثار نظم و نثر لینا روزبه  که شامل صد ها شعر، مقاله و تحلیل های ادبی، سیاسی و اجتماعی می باشد، در مجلات، صفحات اینترنتی، روزنامه های افغانستان و ایران و منابع مهمی مانند )یونسکو ( بصورت متواتر به نشر می رسد و بیشتر خوانندگان لسان دری به نحوۀ کار پاکیزه و اشعار ملی و زیبای وی رو می آورند. اینهم نمونۀ از سروده های دلپسند وی که به خاطر

جنبۀ ملی و افغانی آن به شهرت زیادی رسیده، چنانچه سال گذشته با موزیک روز استقلال افغانستان در مکاتب دختران و پسران شهر کابل اجراء گردید:

 

من نه تاجیکم نه پشتون، نی هزاره نه ز ترکم

نی ز ازبک، نه بلوچم نی ز ایماق سترگم

من به مذهب نی ز سنی، نی ز شیعه، نه ز سیکم

نی دورنگم، نی دروغم، نی فسادم، نی شریکم

 

نی شمالی، نی جنوبی، نه ز غربم، نه ز شرقم

نی ز کوی فتنه پیشان، نی پی تشویق فرقم

 

نی بفکر جنگ لفظم، نی بفکر تهمت و شر

نی زر اندوزم، نه نوکر، نی کلاه فتنه بر سر

 

خطهام افغان ستانست، خاک آن از من سراسر

ما همه افغان و افغان سربرسر با هم برابر

 

رود و دریایت خروشان، کوهسارت با جلالند

فصلهایت بینظیر و مردمانت با کمالند

 

پاک بادا خطه من از کف شر و شرارت

مرده بادا هرکه بردست صلح میهن را بغارت

 

خاک بادا بر دو چشمی کو ندارد تاب دیدن

دست مایان را چو زنجیر، متحد، با هم پریدن

 

مرگ بر خصمت همیشه، شاد زی بیدرد

ماتم دور بادا از وجودت تکههای راکت و بم

 

سبز بادا، سبز بادا، نام تو بر جسم و جانم

زنده بادا، زنده بادا، کشورم، افغانستانم انتهای پیام

****

gouhar shad begum.jpeg

گوهرشاد بیگم، بانوی خردمند دربار تیموریان

فضل الحق فایز  ۱۳۹۷-۱۰-۱۲

ملکه گوهرشاد بیگم یکی از بانوان نمونه تاریخ است ،که تمام عمر خود را صرف علم، خرد، فرهنگ و هنر نمود، تا نام خود را در تاریخ ماندگار کند. از ملکه گوهرشاد بیگم اکنون یادگارهای بسیاری باقیمانده و مزار وی در شهر هرات واقع است.

به یاد ماندنی ترین کاری که ملکه گوهرشاد بیگم انجام داده است،بنای مسجد گوهرشاد در نزدیکی صحن امام رضا (ع) در خراسان است.

ملکه گوهرشاد بیگم، معروف به گوهرشادآغا یکی از زنان نامور افغانستان بود. او دختر امیر غیاث الدین، سردار قبیله ترخانیان و خانم میرزا شاهرخ فرزند علم دوست امیر تیمور گورگانی بود. گوهر شاد زنی بسیار نیکوکار، ثروتمند، ادب دوست، هنرپرور، باوقار، خردمند، با احتیاط و باسیاست بود.

گوهرشاد همسر سلطان شاهرخ تیموری بود که پس از پدرش امیر تیمور، به مدت ۴۳ سال بر مناطق وسیع ایران و افغانستان حکمرانی کرد و توسط او درسال ۱۴۰۵ م پایتخت تیموریان از سمرقند به هرات منتقل شد.

تیمور چهار فرزند به نام های غیاث الدین جهانگیر، معزالدین عمر شیخ، جمال الدین میرانشاه و شاهرخ میرزا که از مادری تاجیک و دری زبان به دنیا آمده بودند؛ در زمان سلطنت پدرش والی خراسان مقرر شد.

این رویداد در سال ۱۳۹۶م اتفاق افتاد و نه سال پس ازآن به سال ۱۴۰۵م درهمان شهر اعلان پادشاهی کرد و همانجا را پایتخت قرار داد.

سمرقند و زابلستان را تحت حاکمیت خود در آورد و سلطه اش را بر آسیای مرکزی وسعت بخشید. شاهرخ مردی مدبر، دانشمند و عادل بود. شاید تیمور وی را به علت همین ویژ گی هایش بیشتر از سایر پسران خود دوست داشت.

وی پس از رسیدن به مقام شاهی؛ در اسرع وقت زخم هایی را که پدرش بر پیکر خراسان وارد آورده بود، در سایه فراست خود و همسرش گوهرشاد بیگم التیام بخشید.

دیوارهای شهر هرات را که به اثر حملات چنگیز و تیمور ویران شده بود، از نو ساخت و عمارات با شکوه زیادی بنا نمود. به این ترتیب از سال ۱۳۹۹ تا ۱۴۴۷ م که دیده از جهان فروبست، شاه و همسرش گوهرشاد؛ تمام توانایی های شان را وقف عمران مجدد هرات و رشد و انکشاف عرصه های مختلف هنری و ادبی خراسان زمین نمودند.

شاهرخ در سال ۱۳۸۸م با گوهرشاد دختر امیر غیاث الدین ترخان ازدواج نمود. چنانکه از لقب امیر غیاث الدین پیداست، نزد امیر تیمور از مقام والایی برخوردار بود. ترخان و آغجی منصب خاص دستگاه امرای ترک تبارست و به کسانی اطلاق می گردد که میان سلطان و رعیت واسطه بودند. بخاطر حشمت و نفوذی که داشتند، بدون التزام به رعایت نوبت و رخصت، نزد سلطان بار می یافتند.

مادر گوهرشاد که در سال ۱۴۱۴م در شهر مشهد وفات یافته و در جوار مرقد امام رضا مدفون گردید؛ بانو بیگم نام داشت. دخترش؛ این ملکه با وقار، خردمند و سخاوتمند در اطعام ، انعام، صدقات،خیرات و حسن تدبیر و آگاه از سیاست؛ مقام والایی داشت.

اغلب منازعات مهم مردم به تدبیر وی حل و فصل می گردید. او از ثروت مادی که به ارث برده بود، به نحو عاقلانه ، عالمانه و عادلانه استفاده کرد، همه را در راه بازسازی، اعمار اماکن عام المنفعه و کمک به رعایا به مصرف
می رسا نید.

حتی اهل علم و دانش از مکان های دور جهت فراگیری علوم به مدرسه وی که در کنار مقبره اش اعمار گردیده است؛ مراجعه می‏کردند.

 او خود به تاریخ و ادبیات علاقه مند بود، از همین جهت شاعر نامور سده نهم هجری را به خود
برگزیده بود.

گفته می شود که این زن دانشمند در امور دولتی و حکومتی به شاهرخ میرزا مشاوره های سازنده می داد و در امور اجرایی نیز نقش فعالی داشت. همچنان در بسیاری از سفرها شاهرخ میرزا را همراهی
می کرد.

وی پس از مرگ شوهرش نیز نزد مردم از قدرت و عزت برخوردار بود. اکثر اوقات که مشاجره بین شاهزادگان و حکام دولت به وقوع می پیوست؛ او به میانجیگری می پرداخت و مصالحه ایجاد می نمود.

این بانوی ترک تبار توجه خاصی به عمران و آبادی داشت. مسجد جامع مشهد، با نوآوری های هنر معماری و کاشی کاری زیبا، و مسجد گوهرشاد که هنوزهم پا برجاست از آثاریست که با هزینه شخصی او ساخته شده اند. 

مسجد گوهرشاد که به نام نامی خودش مسماست، به باور باستانشناسان، یکی از دوازده بنای منحصر به فرد جهان شمرده می شود که از لحاظ هنر معماری و کاشی کاری عالی ترین بنای جهان اسلام شناخته می شود.

ازبناهای تاریخی دیگر گوهرشاد ؛ بقعه شمس الدین در یزد، تربت شیخ جام، مسجد کبود تبریز، مسجد جمعه اصفهان، مسجد شاه و یک چهارباغ در شیرازست.

همچنان در ایران امروزی، باغ قراچه، باغ جهان نما، باغ دلکشا و باغ آرم نیز از ساخته های گوهرشاد است که هنوز هم به نام های سابق شان یاد می گردند.

در داخل کشور یکی شاهکارهای عمرانی گوهرشاد در خیابان٢ هرات است که شامل یک مدرسه، مسجد و یک مصلی می باشد. این محل که امروز به نام پایمنار معروف است؛ در آن پنج مصلی وجود دارد که فقط یکی آنها را گوهرشاد اعمار نموده است بقیه آنها در دوره های پیشین بنا شده اند درباره آنها سخن خواهیم گفت.

گوهرشاد در زمان حیاتش مقبرهای نیز در جوار مدرسه این محل، برای خود اعمار نموده بود که هنوز برجاست.

ساختن عمارت باشکوه مدرسه که در سال ۱۴۱۸م آغاز شد؛ بیست و یک سال را دربر گرفت تا به پایه اکمال برسد. ماهرترین معماران، خوشنویسان، تذهیب کاران و نقاشان از سرتاسر قلمرو خراسان عصر شاهرخ در تکمیل ساختمان این مدرسه که یکی از عجایب مشرق زمین به حساب می آمد؛ مشارکت داشته اند.گوهرشاد در کنار این مدرسه؛ مقبره زیبایی برای خود و شوهرش ساخته است که تا اکنون به حال خویش باقی مانده و به نام مقبره گنبد سبز زینت شهر هرات است. هم اکنون مقبره این ملکه مخیر و دانشمند و فرزندانش دراین مکان قرار دارند؛ و هنگامی که شوهرش شاهرخ میزرا در سال ۸۵۰ ق در شهر ری دیده از جهان فروبست، جسدش را به هرات انتقال دادند ودر داخل همین مقبره باشکوه مدفونش ساختند.

اما دو سال پس ازآن پسرش الغ بیک میرزا که والی سمرقند بود؛ جسد پدر را با مقداری از خاک گورش به سمرقند انتقال داد و در جوار قبر پدر بزرگ خود امیر تیمور به خاک سپرد که امروز آن محل را گور امیر می نامند. گنبد سبز یا گنبد گوهرشاد؛ مقبره ایست که متصل به مدرسه، مسجد و مصلی های خیابان هرات، به دستور ملکه شاهرخ میرزا ـ گوهرشاد آغا ساخته بود و امروز از تمام آن مجتمع شکوهمند ساختمانی که از شاهکارهای صنعت معماری جهان اسلام شمرده می شود؛ فقط پنج منار و همین گنبد سبز باقی مانده است که پیکر گوهرشاد بیگم، پسرانش بایسنقر میرزا و میرزا محمد جوگی؛ و نواده اش علأالدوله پسر بایسنقر درآن آرام گرفته اند. بخش های دیگر این بنای تاریخی از گزند حوادث روزگار مصون نمانده و عمدتا ویران گردیده اند. گوهرشاد ملکه بود که در پهنای جغرافیای خراسان زمین محبوب عامه مردم و بانوی اول کشور شناخته میشود.

****

malal-nezam.png

سوانح مختصر ملالی موسی نظام

ملالی نظام در شهر کابل متولد شده و تحصیلات ابتدایی و عالی را در لیسۀ ملالی  به پایان رسانید. وی بعد از فراغت برای آموزش لسان فرانسوی شامل مرکز کلتوری فرانسه گردیده و در عین زمان طور سامع برای فراگرفتن ادبیات دری و عربی شامل پوهنځی ادبیات شد. ملالی همچنان در مرکز پیس کور برای آموختن اصول دفتر داری شامل درس در آن مرکز آموزشی امریکایی گردید.

ملالی نظام همچنان برای یکسال شاگرد هنرمندان و استادان نامداری چون مرحومان عبدالغفور برشنا و غوث الدین خان رسام در مکتب صنایع نفیسۀ شهر کابل شامل کابل گردیده و به آموختن هنر پیانو هم نزد استاد لایقی چون مرحوم استاد خبره فرخ افندی پرداخت.

ملالی نظام از ایام تحصیلات در لیسۀ ملالی به نوشتن مقالات و بیشتر به ادبیات داستانی روی آورد، طوریکه آثار وی در مطبوعات شهر کابل مخصوصاً اخبار انیس و ژوندون منتشر میگردید، طوریکه داستان کوتاه «نیم تاج هوس» وی حائز جایزۀ اول داستان های کوتاه  در سال 1960گردید و تابلوی پنسلی شمع و پروانه را که لیسۀ ملالی غرض اشتراک در مسابقۀ سالانه به ریاست مستقل مطبوعات ارسال داشته بود، جایزۀ سوم را بدست آورد.

در سال 1962 ملالی موسی نظام شامل پوهنزی حقوق و علوم سیاسی پوهنتون کابل گردید. بعد از فراغت نامبرده حائز بورس تحصیلی مافوق لیسانس از «پوهنتون سوربن» فرانسه گردید، ولی ترجیح داد تا در جوار فامیل و پسر کوچک خویش در وطن باقی بماند و به نسبت احوال غیر مطلوب ادارۀ پوهنځی حقوق از تدریس در آن مؤسسه هم چشم پوشیده و در عوضش به بازنمودن بوتیکی برای مود و فیشن زنانه پرداخت که مورد پسند خانم های پایتخت واقع گردید و قدم جدیدی را برای سهمگیری و آزادی محیطی زنان افغانستان به میان آورد.

بعد از کودتای کمونیستی هفت ثور 1978 و رهایی شوهر از حبس، ملالی نظام با شوهر و سه  فرزند با سرنوشت نامعلومی مانند مهاجرین دیگر افغان، اجباراً از طریق پاکستان عازم انگلستان گردیده و بعد از چند ماه اقامت در آنجا ومسافرت به ایالات متحدهُ با درخواست پناهندگی امریکا مقیم این مملکت گردید.

در مهاجرت و مشکلات مربوطۀ آن، ملالی موسی نظام با پرورش سه فرزند و کار همه روزه، برای تحصیلات شبانه، شامل کالج ورجینیای شمالی گردید و در شق مسافرت و توریزم دیپلوم بدست آورد. وی در حدود 22 سال یک دفتر مسافرتی را در شهر فیر فاکس ورجنیا اداره نمود.

در پهلوی کار و امور منزل وفامیل، چون مهاجرین افغان گروپ جدیدی در امریکا بودند که کمترین بلدیت را در امور اجتماعی، درک امتیازات شان و پیشبرد حیات داشتند، ملالی نظام تصمیم گرفت که حتی المقدور بکوشد تا مشکلات جمیعت مهاجرین افغان را بصورت رضاکارانه مرفوع نماید و وقت فراغت را برای چنین اموری به همکاری با هموطنان سپری نماید. این امور شامل بیمه صحی،  امتیازات اخذ منازل، امور اقامت، ویزه و امثال آنرا در بر میگیرد.

ملالی نظام از عرصۀ 25 سال به اینطرف بازهم به مطبوعات و نوشتن مقالات و راپور ها اشتغال ورزیده و در پهلوی نشر مضامین مختلفه بیشتر به پشتیبانی از حقوق زن و طفل افغان، به مبارزات گوناگون در راه حمایت از مردم مظلوم وطن و نشرات در مورد حقوق بشر در جهان و مخصوصاً افغانستان میپردازد.

ملالی نظام منحیث یک عضو فعال مؤسسۀ خیریه و غیر انتفاعی «اطفال محتاج آشیانه»، از مدت 16 سال به اینطرف، قسمت سپانسرشپ آنرا بر عهده دارد که با این پروگرام، این اطفالی که با گدایی بر روی سرک ها سرگردان هستند، به کمک سپانسری از راه دور با شامل شدن به مکتب و صنوف درسی، نجات یافته و فامیل شان هم به همین طریق کمک مالی میگردند.

ملالی موسی نظام از عرصۀ 10 سال به اینطرف عضو فعال انجمن زنان  افغان – امریکایی منطقۀ واشنگتن به نام «A_AWA » بوده و در پروگرام های خیریۀ آن مؤسسه در داخل کشور و اجتماع این منطقۀ امریکا همکاری نزدیک مینماید.

برای مطالعۀ مضامین ملالی موسی نظام لطفاً به آرشیف وی در وبسایت ملی آریانا افغانستان آنلاین مراجعه نمایید. Arianafghanistan.com

****

Moulana.jpg

مولانا جلال الدين محمد بلخي

 

مولانا جلال الدين محمد بلخي ؛  فرزند بهاالدين ولد سطان العلماء در ششم ربيع الاول سال ۶۰۴ در روستاي بهاالدين حومه شهر بلخ واقع در افغانستان متولد شد. هنوز بحد رشد نرسيده بود كه پدر او به علت رنجشي كه از سلطان محمد خوارزمشاه پيدا كرده بود شهر و ديار خود راترك كرد و با خاندان خود به عزم حج و زيارت كعبه از بلخ مهاجرت نمود. در نيشابور به زيارت عطار عارف مشهور قرن هفتم شتافت. او جلال الدين را ستايش كرد. وكتاب اسرار نامه ئ خود را به او هديه داد.

پدرش از خراسان عزم بغداد كرد واز آنجا پس از سه روز اقامت در مدرسه مستنصريه عازم مكه شد. وپس از بر آوردن مناسك حج قصد شام كرد و مدتها در آن شهر ماند و در پايان عمر به شهر قونيه رفت و تا آخر عمر در آن شهر ماند و به ارشاد خلق ميپرداخت.

جلال الدين محمد پس از وي در حالي كه بيش از 24 سال از عمرش نمي گذشت بر مسند پدر نشست و به ارشاد خلق پرداخت. در اين هنگام برهان الدين محقق ترمذي كه از تربيت يافتگان پدرش بود, به علت هجوم تاتار به خراسان و ويراني آن سرزمين به قونيه آمد و مولانا او را چون مراد و پيري راه دان برگزيد و پس از فوت اين دانا مدت 5 سال در مدرسه پدر خود به تدريس فقه و ساير علوم دين مشغول شد. تا آنكه در سال 642 هجري به شمس تبريزي برخورد.

شمس و افادات معنوي او در مولانا سخت اثر كرد. مولانا قبل از ملاقات با شمس مردي زاهد ومتعبد بود و به ارشاد طالبان وتوضيح اصول و فروع دين مبين مشغول بود. ولي پس از آشنايي با اين مرد كامل مجالس وعظ وسخنراني را ترك گفت ودر جمله صوفيان صافي واخوان صفا درآمد وبه شعر وشاعري پرداخت واين همه آثار بديع از خود به يادگار گذاشت.

شمس بيش از سه سال در قونيه نماند وبه عللي كه به تفضيل در شرح احوال مولانا بايد ديد. شبي در سال 645 ترك قونيه گفت وناپديد شد. مولانا در فراق او روز گار ي بس ناروا گذراند وچون از وي نا اميد شد دل پس از او به حسام الدين چلپي سپرد و به در خواست او به سرودن اشعار مثنوي معنوي مشغول شد. و اشعار اين كتاب را به حسام الدين عرضه ميكرد, تا اينكه سر انجام در اوايل سال 672 هجري به ديدار يار شتافت. مولانا در زماني مي زيست كه دوران اوج ترقي و درخشش تصوف در ايران آن روز بود. در طي سه قرن پيش از روزگار زندگي او, درباره اقسام علوم ادبي , فلسفي , ديني و غيره به همت دانشمندان و شاعران و نويسندگان نام آور خراساني مطالعات عميق انجام گرفته وآثار گرانبهايي پديد آمده بود.

شعر فارسي در دوره هاي پيش از مولانا با طلوع امثال رودكي , عنصري , ناصر خسرو , مسعود سعد , خيام ,انوري ,نظامي ,خاقاني راه درازي سپرده ودر قرن هفتم هجري كه زمان زندگاني مولوي است , به كمال خود رسيده بود. شعر عرفاني هم در همين دوره به پيشرفت هاي بزرگ نائل آمده و بدست عرفاي مشهوري همچون سنايي, عطار و ديگران آثار با ارزشي مانندحديقه , منطق الطير , مصيبت نامه , اسرار نامه و غيره پديد آمده بود.

مولوي را نمي‌توان نماينده دانشي ويژه و محدود به شمار آورد. اگر تنها شاعرش بناميم يا فيلسوف يا مورخ يا عالم دين, در اين كار به راه صواب نرفته ايم . زيرا با اينكه از بيشتر اين علوم بهره وافي داشته و گاه حتي در مقام استادي معجزه گر در نوسازي و تكميل اغلب آنها در جامعه شعرگامهاي اساسي برداشته , اما به تنهايي هيچ يك از اينها نيست, زيرا روح متعالي و ذوق سرشار, بينش ژرف موجب شده تادر هيچ قالبي متداول نگنجد.

شهرت بي مانند مولوي بعنوان چهره اي درخشان و برجسته در تاريخ مشاهيرعلم و ادب جهان بدان سبب است كه وي گذشته از وقوف كامل به علوم وفنون گوناگون, عارفي است دل آگاه, شاعري است درد شناس, پر شور وبي پروا و انديشه وري است پويا كه آدميان را از طريق خوار شمردن تمام پديده هاي عيني و ذهني اين جهان, همچون: علوم ظاهري , لذايذ زود گذر جسماني, مقامات و تعلقات دنيوي , تعصبات نژادي, ديني و ملي, به جستجوي كمال و آرام و قرار فرا مي خواند. آنچه مولانا ميخواهد تجلي خلق و خوي انساني در وجود آدميان است كه با تزكيه درون و معرفت حق و خدمت به خلق و عشق و محبت و ايثا و شوق به زندگي و ترك صفات ناستوده به حاصل مي آيد.

هنر بزرگ او بحث و برسي هاي دلنشين و جاودانه اي است كه به دنبال داستان ها پيش مي آورد و انديشه هاي درخشان عرفاني و فلسفي خود را در قالب آنها قرار ميدهد. داستان بهانه اي است تا بهتر بتواند در پي حوادثي كه در قصه وصف شده، مقاصد عالي خود را بيان دارد.

در تعريف تصوف سخنان بسيار آمده است. از  ابو سعيد ابو الخير پرسيدند كه صوفي كيست؟ گفت: آنكه هر چه كند به پسند حق كند و هر چه حق كند او بپسندد. صوفيان ترك اوصاف و بي اعتنايي به جسم و تن را واجب مي شمارند و دور ساختن صفات نكوهيده را آغاز زندگي نو وتولدي ديگر به شمار مي آورند.

 

معروفترين کتابهاي مولانا:

ديوان شمس- مثنوي معنوي- فيه ما فيه

تاريخ و محل فوت:

در غروب روز ۵ جمادي الاخر ۶۷۲ه.ق در سن ۶۸ سالگي در قونيه فوت کرد که الان مقبره اين شاعر برزگ قرن ششم در قونيه (ترکيه امروزي) مي باشد که محل زيارت عاشقان و شيفتگان اين شاعر برزگ هستند. 

روح اين عبر مرد تاريخ خشنود باد!

****

Sarahang.jpg

نكات چند در رابطه به استاد محمد حسين سرآهنگ سرتاج موسيقي افغانستان

محمدحسین سرآهنگ (زادۀ ۱۳۰۲ خ - درگذشتۀ ۱۳٦۱ خ)، يکی از استادان نامور و پرآوازه‌ترين هنرمند موسيقی افغانستان بود که توانست القابی چون: "سرآهنگ"، "کوه بلند موسیقی"، "سر تاج موسیقی"، "بابای موسیقی"، و "شير موسيقی" را از جانب مجامع هنری و دانشگاه‌های مختلف افغانستان و هندوستان کسب کند.

زندگی‌نامه

محمدحسين سرآهنگ فرزند استاد غلام‌حسین (ناتکی)، در سال ۱۳۰۲ خورشیدی، در کوچه خوردک واقع در گذر خرابات کابل، در يك خانواده هنرمند زاده شد.

پدرش يکی از پيشگامان موسيقی اصيل افغانی بود و پدربزرگ مادری‌اش، که استاد گومامو خان نام داشت، در ۱٢۴۸ خورشيدی با درخواست امير شيرعلی خان با شماری از هنرمندان ديگر چون: ميا سمندر (پدربزرگ استاد نتو) ميا مهتاب، نته خانه، برپور خان، استاد كريم‌بخش، استاد خدابخش و... از هندوستان به كابل آورده شدند. و به‌عنوان هنرمندان دربار دربالاحصار اقامت گزيدند...

پدربزرگ پدری وی که عطاحسين خان ناميده می‌شد، جزئی از گروه دوم هنرمندان هندی چون: ستارجو (پدر استاد قاسم) استاد قربانعلی (پدر استاد نتو) و ديگران... بود كه در عهد محمداعظم خان به كابل آمدند.

محمدحسین در کنار تحصيلات ابتدايی مدرسه (مکتب) به فراگیری علم موسیقی نزد پدر آغاز کرد، و پس از آن که تحصيلات متوسطه خود را در دبيرستان (ليسه) نجات به پايان رسانيد، با تشويق پدرش به هندوســتان رفت و شـانزده سـال پای درس اسـتاد عاشــق‌علی خان، بنیانگـذار مکتـب موســیقی پیتاله، نشــست و استاد مسلم موسيقی كلاسيك شد. سپس با گنجینه‌ای ازدانش موسیقی به افغانستان بازگشت و از زمان تاسیس رادیو کابل همکار هنری را با اين رادیو آغاز کرد.

شاگردانی بسياری را آموزش داد و آثار ارزشمندی از خود به يادگار گذاشت. كتاب "قانون طرب" را در معرفی و آموزش موسيقی كلاسيك نوشت. تا آنجا كه به‌عنوان "يك شخصيت برجسته، موسيقيدان، شعرشناس، صاحب صدای لطيف و هنرمند جنجره‌طلايی"شناخته و معرفی شد.

سرانجام، استاد سرآهنگ، به ساعت ۹ صبح، در روز یکشنبه ۱٦ جوزای ۱۳٦۱ خورشیدی، به علت بيماری قلبی در شهر کابل درگذشت.

القاب و جوايز هنری

در سال ۱۳۲۹ خورشیدی، استاد محمدحسین سرآهنگ در یک جشنوارۀ (فستیوال) بزرگ موسیقی در سینما پامیر شهر کابل شرکت جست و در این کنسرت که عده‌ای از استادان داخلی و خارجی از جمله استاد قاسم افغان و استاد بره غلام‌علی خان هندوستانی نيز حضور داشتند، او خوش درخشید و به کسب مدال طلا از سوی شهرداری کابل نایل آمد. در همان سال، از جانبریاست مستقل مطبوعات لقب استادی به‌وی نيز داده شد.

چند سال بعد، لقب "سرآهنگ" از جانب دولت به وی اعطا شد. او با گرفتن دعوت‌نامه‌های پیاپی از هند، پاکستان و اتحاد جماهیر شوروی سابق در کنفرانس‌ها و کنسرت‌های زیادی شرکت کرد و حتی در سال‌های اخیر، در سالی دو سه بار به کنفرانس‌ها و کنسرت‌های خارجی دعوت می‌شد و تا آنجا که برای او مقدر بود در آن برنامه‌ها حضور می‌يافت.

از جمله القاب هنری که استاد سرآهنگ بدان‌ها نایل آمد، می‌توان چنين نام برد: "کوه بلند موسیقی" از دانشگاه چندیگر هند، القاب "ماستر، داکتر، و پروفیسور موسیقی" از دانشگاه کلاکندرا در شهر کلکته، لقب "سر تاج موسیقی" از دانشگاه مرکزی در شهر الله‌آباد هند، لقب "بابای موسیقی" پس از اجرای کنسرت سال ۱۳۵۷ خورشیدی در دهلی و لقب "شیر موسیقی" درآخرین کنسرت خود، در زمستان سال ۱۳۶۰ خورشیدی، از دانشگاه الله‌آباد هند.

باری استاد سرآهنگ طی مصاحبه‌يی در رابطه با اين همه افتخاراتی که به‌دسـت آورده بود، چنين گفت: "من تمام موفقيت‌هايی را که به‌دست آورده‌ام مرهون مهربانی‌های پروردگار بزرگ خود هستم و در راه کسب اين پيروزی دعای پدر و مادر و نظر اوليا را مهم می‌دانم. اين همه افتخاراتی را که به‌دسـت آورده‌ام، تنها مربوط به من نيست، بلکه مربوط به وطن عزيزم مناست که در آب و خاک آن پرورش يافته‌ام. به‌دست آوردن اين افتخارات، حقی را که سرزمين مقدسم بر من دارد، جبران نمی‌نمايد."

آثار       

از استاد سرآهنگ در حدود ۴٠٠ آهنگ در آرشيف راديو تلويزيون افغانستان برجا مانده است كه هر آهنگ او، نمونه عالی از يك آفرينش هنری است که می‌تواند برای آموزش موسيقی كلاسيك سودمند باشد.

"قانون طرب" نام رساله است كه استاد سرآهنگ در معرفی و آموزش موسيقی كلاسيك تاليف کرد. اين رساله، در مجله "پشتون ژغ"، ارگان نشراتی راديو افغانستان، منتشر شد.

روح شان شاد باد!

****

AbouAliSina.jpg

زندگي نامه ابوعلي سينا بلخی

داکتر، فيلسوف، منطقى دان ، دانشمند ، شاعر و نویسنده

زنده گی نامه : ابن سينا, ابو على حسين بن عبدالله بن سينا . (370-428/427ق),طبيب, فيلسوف, منطقى دان و دانشمند . مشهور به ابن سينا بلخی يا ابوعلى سينا, در مغرب زمين آويسن يا آويسنا و ملقب به حجةالحق, شيخ الرئيس, شرف‌‌الملك و امام‌‌الحكما.ابن سينا در افشنه بخارا, زادگاه مادرش, متولد شد.

پدر وى از اهالی بلخ بود و در ديوان دستگاه سامانيان کار ميکرد ودر تربيت فرزندان خودسخت كوشا بود . پدر ابن سينا,عبدالله,شيفته تعليمات اسماعيليان بود.ابن سينا على رغم اشراف به نظر و عقايد اين گروه,گرايشى به اين فرقه نداشت در چهارده سالگى در علم بر استاد خود ابو عبدالله ناتلى پيشى گرفت چندان كه مشكلات منطق را بر استاد خود مى‌‌گشود.

در شانزده سالگى جمعى از پزشكان فاضل زير دست او كار مى‌‌كردند.ابو على با مداواى بيمارى نوح‌‌بن منصور سامانى امير خراسان اجازه يافت كه از كتابخانه عالى امير استفاده كند .

در هيجده سالگى جامع‌‌العلوم شد و از اين پس ترقيات وى نتيجه اجتهاد شخصى خود وى بود در بيست و يك سالگى نخستين اثر فلسفى خود را تحت عنوان «العروضيه»به در خواست ابوالخير عروضى نوشت. پس از در گذشت پدر,به خدمات ديوانى روى آورد به زودى فكر و تدبير اومورد قدردانى واقع شد. اميران علاوه بر نصايح طبی او درسياست نيز خواستار رأى او شدند.

چندين بار به وزارت رسيد ودرمعرض رشك ديگران قرار گرفت چندين بار فرار كرد.مدتی زندانى شد.ولى از زندان گريخت .چهارده سال در آرامش در دربار علاءالدوله ديلمى در اصفهان مى‌‌زيست . بر اثر مسافرتها و شب زنده ‌‌داريهاو بى توجهى به خود به قولنج مبتلا شد و در ضمن لشكر كشى علاءالدوله در همدان در گذشت و در همين شهر به خاك سپرده شد در جشن يادبود هزاره او بر مزارش بنائى ساختند.

شهرت ابن سينا چندان است كه از مرزهاى سرزمينهاى اسلامى گذشته وبه سراسر جهان رسيده است. آثار او به زبانهاى مختلفى ترجمه و منتشر شده‌‌اند. ابن سينا علاوه بر پزشكى و فلسفه در نجوم, فيريك, علوم طبيعى نيز آثارى دارد از آن جمله, در اواخر عمر به دستور علاءالدوله آلتى شبيه ورنيه كنونى براى بدست آوردن نتايج دقيق در رصد اختراع كرد. از هوش و حافظه وى سخنها گفته‌‌اند و او را سرآمد فلاسفه اسلامى دانسته‌‌اند.

وى با ابوريحان و ابوسهل مسيحى, معاشرت و مباحثه داشت و از معاصرينش مى‌‌توان ابن خمار و ابوالفرج بن طيب را نام برد و از جمله شاگردان او ابوالحسن بهمنيار بن مرزبان, ابن زيله, ابو عبدالله معصومى, ابو عبيد جوزجانى, را با با ابوسعيد ابوالخير نيز مباحثه‌‌اى داشت كه بسيار مشهور است. اين سينا در زمينه ادبيات نيز كتابهائى نوشت و اشعارى نيز به وى منسوب است. از آثار او : «النجاة»؛ «الاشارات و التنبيهات» , در منطق و حكمت؛ «الشفاء» در حكمت علمى نظرِى «دانشنامه علائى». به فارسى؛ «اسرارالصلاة»؛ «مبداء و معاد»؛ «قانون», در طب. اين كتاب با وجود ناقص بودن, سبب اشتهار ابن سينا در اروپا شد.

«اسباب حدوث الحرف و مخارجها» در زبان‌‌شناسى؛ «الموجزالكبير» ؛ «الموجزالصغير»؛ هر دو در منطق؛ «رساله حى ابن يقظان»؛ «المدخل الى صناعة الموسيقى»؛ در موسيقى كه ار آثار فارابى كامل‌‌تر و جامع‌‌تر است؛ «مقالة فى آلة رصديه». در كل 276 عنوان كتاب به او نسبت مى‌‌دهند كه 131 اثر را با انتساب صحيح و مابقى را با انتساب مشكوك از او دانسته‌‌اند

آثار : «النجاة»؛ «الاشارات و التنبيهات» , در منطق و حكمت؛ «الشفاء» در حكمت علمى نظرِى «دانشنامه علائى». به فارسى؛ «اسرارالصلاة»؛ «مبداء و معاد»؛ «قانون», در طب. اين كتاب با وجود ناقص بودن, سبب اشتهار ابن سينا در اروپا شد. «اسباب حدوث الحرف و مخارجها» در زبان‌‌شناسى؛ «الموجزالكبير» ؛ «الموجزالصغير»؛ هر دو در منطق؛ «رساله حى ابن يقظان»؛ «المدخل الى صناعة الموسيقى»؛ در موسيقى كه ار آثار فارابى كامل‌‌تر و جامع‌‌تر است؛ «مقالة فى آلة رصديه». در كل 276 عنوان كتاب به او نسبت مى‌‌دهند كه 131 اثر را با انتساب صحيح و مابقى را با انتساب مشكوك از او دانسته‌‌اند.

ابوعلي حسين بن عبدالله معروف به ابوعلي سينا در سال 370 هجري قمري درخرميشن ازتوابع بخارا متولد شد. او پزشك ، رياضيدان ، فيلسوف ومنجم بزرگ خراسان بود . پدرش عبدالله نام داشت كه در دستگاه سامانيان محصلي ماليات را عهده داربود ومادرش ستاره نام داشت . وي در بلخ پرورش يافت و قرآن وساير علوم را آموخت .استاد وي عبدالله ناتلي بود كه از رجال مشهور قرن چهارم هجري به شمار مي رفت. او در هجده سالگي، چنانچه خود نوشته است ، از تعلم همه علوم فارغ شد . دربيست ويك سالگي دست به تاليف وتصنيف زد .وي در بيست و دو سالگي پدرش را ازدست داد و او خود متصدي شغل پدر گرديد . اما به علت نابساماني اوضاع سياسي ، بخارا را ترك گفت و به گرگانج پايتخت امراي مامونيه خوارزم رفت و در نزد خوارزمشاه علي ابن مامون و وزيرش ابوالحسين احمدبن محمد سهيلي تقرب پيدا كرد . در اين هنگام سايه نفوذ محمود غزنوي بر خوارزم نيز فرو افتاد واز دانشمندان دربارخواسته شد كه به غزنين به خدمت سلطان محمود بروند . ابوعلي سينا كه از تعصب آن پادشاه خبردار بود ، به همراهي ابوسهيل مسيحي از خوارزم گريخت و از راه ابيورد و طوس به قصد گرگان حركت كرد تا به قابوس بن وشمگيركه به عنوان ياريگر وحامي دانشمندان شهرت يافته بود بپيوندد . اما وقتي كه پس از مشقات بسيار بدان شهر رسيد قابوس مرده بود .

ابوعلي سينا ناچار به قريه أي در خوارزم بازگشت . اما پس از اندك مدتي دوباره به گرگان رفت و اين بار ابو عبيد جوزجاني , يكي از با وفاترين شاگردانش به خدمت اوپيوست و در اين سفر بود كه كتاب " المختصرالاوسط" و كتاب "المبدا, و المعاد" و مقداري از كتاب معروف " قانون " و "نجات " را تاليف كرد .

 

ابوعلي سينا در حدود سال 405 هجري قمري به ري رفت. فخرالدوله ديلمي را كه بيماربود معالجه كرد ولي مدت زيادي در آن شهرباقي نماند و در اوايل سال بعد به قزوين و از آنجا به همدان رفت و در آن شهر نه سال به سر برد , در اين جا مورد توجه شمس - الدوله ديلمي قرار گرفت ، و در 406 هجري قمري به وزارت رسيد و تا سال 411هجري قمري در اين مقام باقي ماند .

در سال 412 هجري قمري شمس الدوله در گذشت و پسرش سماالدوله به جاي او نشست . سماالدوله مانند پدر ميخواست كه ابوعلي سينا وزارت را قبول كند ، اما شيخ نپذيرفت . در نتيجه بر اثر معاندان به زندان افتاد و چهار ماه در حبس به سر برد و در اين مدت تعدادي از كتب و رسالات مهم خود را تاليف نمود . شيخ الرئيس بعد از رهايي از حبس باز مدتي در همدان بود و آنگاه ناشناخته با شاگردش ابو عبيد –جوزجاني به اصفهان نزد علا الدوله كاكويه رفت . آن پادشاه او را به گرمي و احترام بسيار پذيرفت . ابوعلي سينا از اين زمان تا آخر عمر در خدمت علا الدوله كاكويه بود، در نخستين جمعه ماه مبارك رمضان بود شيخ الرئيس را روي تخت رواني كه بادو اسب كرند حمل مي شد ، نهاده بودند . رفته رفته غروب افق را مي پوشاند . عصر بود و بانگ موذن مومنان را به نماز دعوت مي كرد.

 

همچنانكه ابوعلي سينا دست لرزانش را به سمت شاگردش دراز ميكرد سرفه هاي شديدو پي در پي , پيكرش را مي لرزاند و چند قطره خون در كنار لبايش پديدار شد .فقط قدرت يافت اين چند كلمه را ادا كند :

_ فرمانروايي كه طي اين سالها جسم مرا به اين خوبي اداره مي كرد , متاسفانه در وضعي نيست كه به كارش ادامه دهد .گمان كنم كه وقت آن رسيده است كه خيمه ام را بر چينم.

 

ابو عبيد با چهره خيس از اشك سعي كردچيزي بگويد , ولي كلمه أي از دهانش خارج نشد . نمي فهميد و نمي خواست بفهمد . مگر از ديروز كه حال استادش بهبود يافته بود چه اتفاقي روي داده بود كه او پيش او هر وقت ضعيف و رنجور شده بود .

هر چه به دردت مي خورد بردار و بقيه اموالم را ميان فقرا تقسيم كن . صندوقچه محتوي سكه هاي طلا را خالي كن و چيزي در آن باقي نگذار .

شيخ الرئيس نفس نفس مي زد و بعد از مدتي مكث ، فرمود :

سعي كن نوشته هايم را جمع آوري كني . آنها را به تو مي سپارم . خداوند هر سرنوشتي را كه استحقاق دارد برايش تعيين مي كند .

ساكت شد . پلكهايش را بر هم گذاشت و در همان حال گفت :

ابو عبيد، دوست من ، اكنون برايم قرآن بخوان . چند آيه از قرآن تلاوت كن .

آن روز اول ماه رمضان سال 428 هجري قمري بود . شيخ الرئيس ابو علي سينا در حالت بيماري در حاليكه تنها پنجاه و هفت سال از عمرش مي گذشت درهمدان دار فاني را وداع گفت و در همانجا مدفون شد . آرامگاه او اكنون در آن شهر است .

در مشرق زمين فلسفه يوناني هيچگاه مفسري با عمق و دقت ابوعلي سينا نداشته است .ابوعلي سينا فلسفه ارسطو را با آراي مفسران اسكندراني و فلسفه نو افلاطوني تلفيق كردو با نبوغ خاص خود آنها را با نظر يكتا پرستي اسلام آموخت و به اين طريق , در فلسفه مشايي مباحث آورد كه در اصل يوناني آن سابقه نداشت.

****

امان الله نصرت

د سيد جمال الدين افغان ژوند او مبارزې ته ځغلند نظر:

 

افغان سيد جمال الدين چې د نړۍ په تاريخ کې يو ځلاند او نوماندشخصيت دى او د ختيځ د ستوري په نوم ياديږي په ١٢٥٤ ه کال د شعبان په مياشت کې چې د ١٨٣٨ م کال د اکټوبر له مياشتې سره سمون خوري د کونړ په اسداباد کې او د يوه بل روايت په بنسټ د ننګرهار ولايت د کوز کونړ ولسوالۍ د صفدرګټ په کلي کې زيږيدلى دى٠ ( په دې اړه يو لړ څيړنو او سپړنو ته ضرورت دى چې بايد ترسره شي)۰

د سيد جمال الدين افغان د پلار نوم سيد صفدر او نيکه يې سيد علي و او په اتلسم پښت کې يې د نصب سلسله سيد جلال ته رسيږي چې د وخت يو مشهور عالم، فاضل او عابد شخصيت و او د سيمې له مخکښو مشرانو څخه وو۰ د سيد جمال الدين افغان مورنۍ ژبه پښتو وه خو په عربي، دري او اردو ژبو يې هم روانې خبرې او ليکل کولاى شول پر دې سربيره په فرانسوي، انګليسي، روسي او ترکي ژبو هم پوهيده او په يادو ژبو يې يو شمير علمي او سياسي مضامين او مقالې ليکلي چې د علامه لوړ علمي مقام، اسلامي پوهه او سياسي بصيرت ترې څرګنديږي٠

سيد جمال الدين افغان د لوړ استعداد او ژور اسلامي فکر او نظر خاوند وو او په نړيواله کچه خلکو د يوه متحرک او پياوړي سياستوال او ازادۍ غوښتنې د نهضت د تکړه میارز په توګه پېژنده او د نوموړي نظرياتو او افکارو په بېلابېلو ملکونو کې مينه وال او پيروان درلودل۰

سيد جمال الدين افغان په خټه سيد و او صفدرګټ هغه سيمه ده چې د کونړ د پشد د سيدانو، د کاشکوټ د سيدانو او اسلام پور د سيدانو د سيمو په منځ کې پرته ده٠
د کونړ دولتي چارواکو او په ځانګړي ډول د کونړ والي سيد فضل الله وحيدي څو ځله هڅه وکړه چې په صفدرګټ کې د علامه سيد جمال الدين په وياړ يو يادګاري څلى جوړ کړي چې د ننګرهار د اطلاعاتو او کلتور رياست هم له دې کار سره موافق و خو سيمه ايزو دولتي چارواکو يې مخالفت وکړ او دا ښه فرهنګي هڅه ناکامه شوه٠

افغان سيد جمال الدين اته کلن و چې کابل ته راغى او لس کاله يې له خپلې کورنۍ سره په کابل کې تير کړل د وخت دمروجه علومو له زده کړې وروسته په اتلس کلنۍ کې يې د اسلامي نړۍ د ليدنې په نيت خپل سفر هندوستان ته پيل کړ، د هندوستان له يو کلن سفر وروسته يې په ١٨٥٧ کال کې د حج فريضه ادا کړه او په عربستان کې يې لد يو کال له تيرولو وروسته ايران، شام، عراق، فلسطين، بخارا او ترکيې ته هم سفرونه وکړل او د مسلمانانو د ويښولو او يو کولو او د استعمارې او کفري ځواکونو پر ضد يې د جهاد او مبارزې جنډه پورته کړه٠

افغان سيد جمال الدين له نوموړي سفر وروسته افغانستان ته راغى او له ١٨٦١– ١٨٦٨ کلونو پورې يې د خپل خداى ورکړي لوړ استعداد ، پوهې او نبوغ پر اساس د امير دوست محمد خان، امير شير علي خان او محمد اعظم خان د خاص سلاکار او وزير په توګه دندې ترسره کړي او په خپلو اړونده چارو کې ېې ښې او ګټورې لاسته راوړنې درلودي چې هيڅوک ترې سترګې نه شي پټولای۰

په مصر کې د افغان سيد جمال الدين داوسيدو په وخت کې انګريزانو په مصرې چارواکو زور راوړ چې سيد له مصر نه وشړي نو هماغه و چې مصريې پريښود او پاريس ته ولاړ اوپه هماغه ځاي کې يې په ١٨٨٤ کال د مارچ په ديارلسمه په عربي ژبه د العروة الوثقى په نوم د يوې جريدې بنسټ کيښود چه د نړۍ د کفري او استعماري ځواکونو پر ضد يې علمي خپرونې پيل کړې ترڅو د استعماري ځواکونو پر ضد مسلمانان متحد او پاڅون ته وهڅوي او په هغوى کې د بيدارۍ او ازادۍ غوښتنې سا خوره کړي٠ د العروة الوثقى جريدې په لنډ وخت کې نړيوال شهرت تر لاسه کړ او د صحافت په اسمان کې زياته وځليده خو متاسفانه د استعماري ځواکونو له خوا په لسو مياشتو کې د اتلسو ګڼو له خپراوي وروسته په ١٨٨٤ کال د اکټوبر په مياشت کې بنده کړاى شوه او د خپرونو لړۍ يې پاى ته ورسيده٠

افغان سيد جمال الدين په ١٨٨٥ کال کې د پان اسلاميزم د غورځنګ په جوړولو بريالى شو او د يوه اديب، خطيب، فلسفي، صحافي او انقلابي شخصيت په توګه يې د نړۍ په مختلفو برخو کې د عالم اسلام د وحدت په اړه لکچرونه ورکړل او خپل فکر او نظر يې د نړيوالو غوږونو ته ورساوه٠ 
ټوله نړۍ افغان سيد جمال الدين د افغان په نوم پيژنې او د هغه افغانيت تائيدوي خو يواځې ايرانيان دعوه لري چې نوموړى ايرانى او د ايران په اسداباد کې پيداشوى دى چې د ايران دا دعوه د افغان سيد جمال الدين د عروة الوثقى د ليکنې په اساس باطليږي چې نوموړي په خپل قلم ليکلي ( افغان و هى اول ارض مس جسمي ترابها) ٠ افغان سيد جمال الدين په ١٢٨٣ ق کال د محمد افضل خان د حکومت په زمانه کې په کندهار کې د مراة العارفين فې ملتمس زين العابدين په نوم يوه رساله وليکله چې د هغې په اخر کې يې داسې ليکلي: کتبه عبدالله جمالدين الافغاني الکابلي٠٠٠ همدغه راز په هغه سند کې چې د سيد په قلم ليکلى شوي ځان ته من سادات کنر ليکلي٠

دغه ستر علمي، سياسي او فرهنګي شخصيت د ترکيې د سلطان عبدالحميد په بلنه قسطنطنيې ته ولاړ او د ژوند وروستۍ شپې ورځې يې د ترکيې په نسان تاش نومي ځاى کې تيرې کړې او په پاى کې د اوږدې ناروغۍ له امله د ١٨٩٧ کال د ماچ په نهمه د سه شنبې په ورځ چې د ١٣١٤ ق کال د شوال المکرم له پنځمې نيټې سره برابره ده د سهار په ٧:١٣ دقيقو د شپيتو کالو په عمر د ترکيې په استانبول کې وفات شو ( او د يوه روايت په اساس د ترکيې د دربار يو عالم ابوالهدى د حسادت او رقابت په سبپ زهر ورکړل او شهيد يې کړ) او د شيخانو په اړونده اديره کې خاورو ته وسپارل شو چې بيا د څلويښت کالو له تيريدو وروسته د افغانستان د حکومت په هلوځلو د ترکيې حکومت په دې راضي شو چې د نوموړي مړى افغانستان ته راوړل شي هماغه و چي ددغه ستراو نوماند افغان مړى د افغانستان د حکومت د هڅو او پرله پسې هلوځلو په نتيجه کې د ارواښاد پلرنۍ خاورې افغانستان ته راوړل شو او په پوره ملي اعزار او ډېرو شاندارو او درنو رسمي مراسمو د کابل پوهنتون په انګړ کې خاورو ته وسپارل شو٠ اروا دې يې ښاده وي٠

****

امان الله نصرت
د هېواد  وتلی او منلی شاعر پیر محمد کاروان

شعر او ادب د يوې ټولنې او ولس د فرهنګ او کلتور يوه مهمه، د پام وړ او ارزښتمنه برخه ده چې د ژبې په ژوندۍ او خوندي ساتلو کې بنسټيزه او کاري ونډه لري۰

په کومه ټولنه کې چې شعر او ادب هرڅومره پياوړی وي او ښه وده او پرمختګ ېې کړی وي په هماغه اندازه ېې ژبه او ثقافت تاند او ځلاند ساتل کېږي او له مړه کېدو او ختمېدو ژغورل کېږي ۰

پښتو ژبه چې پنځه زره کلن لرغونی تاريخ لري او د ويونکو زياته برخه ېې په افغانستان او د پاکستان په خيبر پښتونخوا او بلوچستان ایالټونو او قبایلي سيمو کې ژوند کوي د تاريخ په اوږدو کې د بېلابېلو ګواښونو او ننګونو سره مخ شوي، د  ژبې د ورکېدو او مړه کېدو ډېرې هڅې ېې شوي او ددې شوم  کار لپاره شومې نقشې او تور پلانونه جوړ شوي  خو له ښه بخته چېددې خوږې ژبې ويونکو په پوره مېړانه او شهامت د خپلې ژبې په ژغورلو او ژوندۍ ساتلو کې د پام وړ ګامونه اخيستی او د خبلو نه ستړي کېدونکو هڅو او هلوځلو په پايله کې ېې دا ژبه په تاريخ کې ځلولې او تر دې دمه ېې د يوې تاريخي ژبې په توګه تر مونږ رارسولې ده۰

امير کروړ چې په ۷۵۶ میلادی کال د غور په مندېش کې حاکم شو نوموړی د تورې او ميدان سړی وو او په يوه تن به له سلو جنګياليو سره جنګېده نو ځکه ېې جهان پهلوان باله د تاريخي شواهدو ير بنسټ د پښتو لومړنی شعر د امير کروړ له خوا ويل شوی وو او نوموړی د پښتو لومړنی شاعر وو او ل وه چې:

زه يم زمری په دې نړۍ له ما اتل نشته

په هندو سند و پر تخار او پر کابل نشته

بل په زابل نشته له ما اتل نشته

نو د پښتو د شعر لړۍ له کروړ بابا نه پيل او د بېلابېلو پړاوونو له وهلو  وروسته زمونږ تر زمانې رارسېدلی او په همدې تاريخي سفر کې پېلابېلو پښتنو شاعرانو او اديبانو هغې ته وده ورکړې او په خپلو هڅو او نوښتونو ېې  د پرمختګ لوړو پوړيو ته ېې رسولی دی۰ 

ښاغلی پيرمحمد کاروان یو له هغو هيواد پاله  شاعرانو څخه دی چې د خپلې ژبې د بقا، لوړتيا او پرمختيا لپاره ېې ادبي شهکارونه او هنري پنځونې کړي او  د پښتو په لمن کې اچولی دی۰ 

کاروان صاحب هغه با احساسه او ملت پال شاعر دی چې د پښتو ادب له ودې او غښتلتيا سره ځانګړې مينه لري دده په شاعرۍ کې د جمال او کمال، حسن او ښکلا، عشق او مينې، ولس او خاورې، رزم او بزم او د ژوند نورو بېلابېلو اړخونو ته پوره پاملرنه کړې ده او په يادو برخو کې ېې خوږه او معياري شاعري  تر مونږ رارسېدلې ده۰

د ښاغلي کاروان په شاعرۍ کې هنري او ادبي اړخونه خورا پياوړي او ښکلي دي او کوم غږ ېې چې له خولې راوتلی د اورېدونکو زړونو ته ېې لارې کړي او لوستونکې ېې د ژور اغېز لاندې راوستي دي۰

شاعران د قام سترګې وي او تل ېې د خپلې خاورې او ولس د مينې او ښايست سندرې ويلي، کاروان په همدې کتار کې د خپلې ټولنې د يوه سترګورشاعر او انځورګر فنکار په توګه هغه څه د خپل شعر ځولۍ ته سپارلي چې د وخت غوښتنه، د ولس د زړه اواز او د ژبې او ادب اړتيا او ضرورت دی۰

ښاغلی کاروان  د ولس ملی يووالی، ويښتيا او بيداري د خپلو خلکو د بقا لپاره خورا اړين او ضروري بولي او د پښتو ژبې او خپلې  خاورې د پرمختګ، سوکالۍ او لوړتيا لپاره ېې کيمياوي نسخه ګڼي۰  هغه په دې باور لري چې  پرته له ملي يووالي، همغږۍ او پيوستون څخه هيڅ يو قوم نه شي کولای د ژوند ستونزې هوارې او د يوه هوسا، نېکمرغه او ابرومند ژوند خاوندشي  ۰

مينه، ښکلا، وطن اود  ولس دردونه د کاروان د شاعرۍ ارزښتناک موضوعات دي چې په هره وينا کې ېې دا څرکونه سترګو سترګو نه کېږي او نوموړی ېې په شعوري ډول په خپلو شعرونو کې ځايوي۰

کاروان په خپله شاعرۍ کې د لفظونو جادوګري کړې، هغه ېې تراشلي، د ښايست او رڼا رنګونه ېې ورکړي او د هنر په جامه ېې پسوللي دي۰

کاروان چې کله هم قلم را اخيستی د يوه هدفمند او ريالستيک ويناوال په توګه ېې د خپل ولس او ټولنې حقيقي دردونه، ټولنيزې ناخوالې، پېښې او غوښتنې د کاغذ پر مخ کښلي او څ ېې کړې چې څ ېې ليدلي او په خپل چاپېريال کې محسوس کړي غ ېې په پوره مهارت او امانت د پښتو ادب د تاريخ پاڼو ته سپارلي دي۰

د ښاغلي کاروان د شعر ژب خورا خوږه، روانه او رنګينه د ه مدا لامل دی  هر لفظ او کليمه ېې چې له خولې راوتلې د اورېدونکو زړونو ته ورننوتې او پر هغوی ېې ژور اغېز کړی دی۰

کاروان صاحب په خپله شاعرۍ کې د ښکلو او رنګينو کلماتو او الفاظو تر څنګ د ښه مطلب او نوي مضمون انتخاب هم کړی او له زړه راښکونکو تشبېهاتو، استعاراتو او نازکخياليو نه ېې کار اخيستی دی۰

کاروان د ادب د اسمان هغه ځلانده ستوری دی چې چې د فن رڼا او د هنر رنګونو ېې د هېواد په لر او بر کې پراخه غزونې کړي او شعرونه ېې ډېر مينه وال او لوستونکې لري۰

غزل چې په پښتو ادب او هنر کې  يو په زړه پورې، ښکلی او رنګين فورم دی او لرغونی تاريخ لري دم ګړۍ ېې زمونږ د وخت (اوسمهالو) شاعرانو پام ځان ته را اړولی او ډېری ويناوال مو پښتو غزل کې نوې نوې تجربې کوي او په شاعرۍ کې ېې ځانګړی او ارزښتمن ځای لري۰

کاروان هم له هغو ويناوالو څخه دی چې د غزل ژبه ېې  ګلالۍ، خوږه او له تاثير او اغېز نه ډکه ده او په خپله شاعرۍ کې د غزل په ميدان کې د پام وړ لاسته راوړنې لري او دا برخه ېې د شاعرۍ د نورو برخو په پرتله درنه او غوښنه ده۰

کاروان د حسن او رنګونو شاعر دی، د مينې او ښکلا شاعر دی، د رزم اوبزم، د معرفت او عرفان او بالاخره د خلکو د زړونو شاعر دی او هر کلام ېې ځانګړی خوند، کيف، زړه راښکون او ښکلا لري۰

د کاروان شاعرانه مقام خورا لوړ او د قدر وړ دی او د وخت په شاعرانو کې د پام وړ، ځلاند او ځانګړی ځای لري، زه د ګران کاروان په ادبي شخصيت او شعر او فن له ډېرو خبرو تېرېږم او تمه لرم چې دا د پښتو  ادب د کاروان اتل او نوماند او هڅاند لاروی به د پخوا په څېر د پښتو ژبې او ادب د بډاينې، ودې او پرمختګ لپاره خپلې هڅې، زيار او هلې ځلې لاپسې تندېاو ګړندۍ ساتي او خپلو خلکو ته به د ښو او تلپاتې ادبي خدمتونو مصدر ګرځي۰

زه د قدرمن کاروان د اوږود عمر، پتمن ژوند او خوږو شېبو په هيله د خپل ليک لمن راټولوم او تاسو درانه دوستان او د شعر او ادب مينه وال ېې د ښکلو او خوږو شعرونو لوستلو ته رابولم۰

دښاغلی کاروان صاحب دکلام نمونی:

غزل

پاچا پرېوتو له شرنګه په دې ښار کې 

لاره ورکه له ملنګه په دې ښار کې

خړ دېوان په سړکونو کې ولاړ دي 

د ژوندون ښاپېرۍ تنګه په دې ښار کې

په سرو سپینو سره او سپین خلک خرڅېږي 

کاروبار دې جوړ دی رنګه په دې ښار کې

وي وړه بلا خو وایي به چې خورم دې 

آژدها بلا ده لنګه په دې ښار کې

توبه خدایه څه یې نه سړي سړي کړل 

شې تباه د جنګ فرهنګه په دې ښار کې

ځانځاني نو نوره توره وي که سپینه 

د یارانو جمع ړنګه په دې ښار کې

کړې باروتو د خوشبو په تور شهیدې 

هم کشماله هم لَوَنګه په دې ښار کې

دا بدرنګ جنګ پسې واخله پسې راشه 

د ډول ډنګه ډنګه ډنګه په دې ښار کې

یوه تږي په سرو سترګو ژړل وې یې 

زیاتي موړ یمه له جنګه په دې ښار کې

د رڼو اوبو زرغون سرود دې راوړي 

که چا ولیده اوبرنګه په دې ښار کې

رحماني نغمو ته غوږ کېږده کاروانه 

شې به خلاص د زړه له زنګه په دې ښار کې

۵ سرطان ۱۳۹۸ کابل

غزل

ستوري درته خاندي او یو څوک درته موسېږي 

شکر دی چې ژوند لرې او سترګې دې غړېږي

ګل د زړګي لوند واخله د خوند په پرخه پرخه 

غوږ شه چې د نیمې شپې بلبل په خوند غږېږي


مه ودرېږه ځه ورسره کیف له مزل واخله 

ژوند په مخ روان دی نه ودرېږي نه ودرېږي

ځه له خپل معشوق سَره په سره شال کې ورپټ شه 

لمر چې پاس د غره سر ته ور ورسي را لوېږي

غواړې چې امېل شې د محبوب د دنګې غاړې 

ځان دې نری تار کړه مرغلرې پیدا کېږي

زړه زړه چې هنداره شي او پاکه له غباره 

هغه وخت له زړه نه زړه ته لاره ور تېرېږي

زه خو ستا لَوګَری یمه ډکې ځولۍ واخله 

نن وي که سبا وي د لونګو لو ګډېږي


وا یاره کاروانه لږ یارانو ته وخت ورکړه 

چارې د نیمګړې دنیاګۍ نه تمامېږي

سرطان ۱۳۹۸ هجري شمسي کابل

غزل

ته د زهرو ګوټ شې لږ په دې در سره وران یم 

ژونده آخر زه هم په خوږو روږدی انسان یم

بیا درته راځمه او ستا خوله به هم خوږه کړم 

خیال سره شاګرد اوس د شربتو د دکان یم

شپه ده له خپل پلار سره په اوښ پسې روان یم 

ستوري راته خاندي د خوږې سپوږمۍ جانان یم

پرخې پرخې وُري مې د پلار خوږې خبرې 

ټکنده غرمه ده د غاټولو بَیابان یم

زړه یم د شاعر، که د ساقي په لاس کې ورشم 

می د مینې مینې جام د دُرو د مرجان یم

ماته قدرمن یې لږ ما هم په دعا یاد کړه 

ته که یې معشوق د چا زه هم د چا ارمان یم

****

IMG_4920.JPG

زندگی نامه مختصر استاد محمد صدیق راشد سلجوقی​

محمد صدیق راشد سلجوقی در میزان ۱۳۱۲ ه.ش. در رباط مولوی صاحب قریه سروستان از توابع ولسوالی انجیل ولایت هرات در یک خانوادۀ روحانی و متدین دیده به جهان گشوده.  پدرشان مولوی نعمت الله سلجوقی از جمله شخصیتهای علمی و دینی معروف  هرات اند، که به نام آخند زاده صاحب پایحصار  از شهرت ویژه یی بر خوردار و گامهای متین شان در راستای گسترش علوم و معارف اسلامی برهمگان هویدا و آشکارا بوده، که از جمله می توان به تأسیس مدرسۀ دینی فخرالمدارس با تعداد از همکاران و نشر گزیدۀ اشعار شان به نام "تحفه الاحباب" اشاره کرد.  مدت مدیدی را به حیث رئیس مدرسۀ علوم دینی فخرالمدارس ایفای  وظیفه کردند. مادر استاد راشد سلجوقی بی بی حافظه زنی عفیف، با حوصله، بردبار، مهربان و پرهیزگار بودند. که این بر میگردد به اینکه ایشان نیز از یک خانوادۀ معروف روحانی و دینی بودند، زیرا پدر بزرگوار شان آخند زاده صاحب ملا مبین نیز از جمله شخصیت های برازنده علمی و دینی عصر خود بشمار میرفتند.

 استاد راشد سلجوقی با شامل شدن در مدرسۀ عالی فخرالمدارس هرات رسماٌ در حلقۀ استادان معروف  آن وقت که اکثراٌ در این مدرسه ایفای وظیفه می کردند زانو زده و مستقیماٌ تحت تعلیم و تربیت  پدر بزرگوار و کاکای فقیه خویش مرحوم آخند زاده  صاحب ملا عبدالوهاب سلجوقی قرار گرفتند. در اینجا بود که قال وقیل  بحث و مباحث تفسیر، حدیث و فقه و ادبیات به حدی صورت می گرفت که ایشان در این میان توانستند اندوخته های زیادی را کمایی و در گنجینه حافظۀ  خود بسپارند.

محیط فخرالمدارس در آن روزگار طوری بود که میخواست از حالت تقلیدی و کلیشه یی خود بیرون آید و آهسته آهسته به سوی شیوه های جدید تعلیمی و تربیتی گام بر دارد. در آن گیر و دار آقای راشد سلجوقی متعلم صنف دوم مدرسه با تعدادی از اطفال با احساس نقش برازنده یی را در تاسیس انجمنی بنام انجمن اطفال و نشر جریده (نامه طفل) ایفا نموده و با امکانات متواضع و اندک دست داشته آن زمان سعی میکردند تا شاگردان معارف را با چنین وسایلی آشنا نمایند.

از اینجاست که ذکاوت و استعداد در وجود ایشان نمایان و چون چراغ فروزان تا امروز با نوشتن کتب علمی در خدمت جهان بشیریت قرار گرفتند.

استاد راشد مانندی هزارها افغان دیگر نظر به جبر زمان از خانه و کاشانه اش آواره و در میان سایر افغانها در کشور پاکستان مسکن گزین گردیدند، ولی در آنجا نیز از طریق قلم و دانش شان در خدمت مردم خود قرار گرفتند.

قابل تذکر میدانم که اسم جناب استاد راشد سلجوقی در چوکات معرفی از رجال و شخصیت های علمی و خدمتگذار مردم، در نشریه بنام ( افغان جهاد ) به زبانهای ملی کشور، پشتو و دری در کنار بر گزاری چندین سمینار و ورکشاپ علمی و تحقیقی به دست نشر سپرده شد که این خود افتخار بزرگ برای هر افغان وطندوست است.

بالاخره با پیروزی جهاد و شروع جنگهای داخلی و کم رنگ شدن شورای ثقافتی جهاد افغانستان استاد سلجوقی عازم ایالات متحده امریکا گردید.

در این جا نیز نظر به احساس بشر دوستانه ، که چون خون در رگهای شان جریان دارد آرام ننشسته و نیاز مبرم مهاجرین هموطن را در نظر گرفته و به کمک تعدادی از افغانهای خیر اندیش  موسسه تعلیمی ، تربیتی،علمی و فرهنگی را تحت نام ( افغان اکادمی )تاسیس ، زمینی را برای تدفین میت ها خریداری و مسجد مبارک را بنام ( مسجد مصطفی ) تاسیس نمودند که امروز ما شاهد عبادت و مراسم دینی خود در آن مسجد و کار و فعالیت های علمی، هنری، مطوعاتی و فرهنگی در افغان اکادمی میباشیم ، که همه و همه مرعون سعی و تلاش استاد سلجوقی هستیم.

از جناب استاد راشد آثار زیادی به چاپ رسیده که بعضآ ترجمه و برخی دیگر تآلیف که در میان همه ترجمه تفسیر فی ظلال القرآن سید قطب نظر به اهمیت و حجم بزرگ آن حایز اهمیت فراوان است.

جناب استاد کتابهای هم تآلبف و یا ترجمه کرده اند که به  سی عنوان کتاب میرسد. ایشان امید وارند که کتابهای را که چاپ کرده اند تجدید چاپ نمایند. اینک فهرستی از ترجمه ها و تالیف های ایشان ذیلآ ارایه میگردد:

قسمت های از شرح مجله الا حکام، ارشادات اجتماعی، زندگی نامه حضرت عمر(ع)، حضرت بلال (ع)، ترجمه دلایل الخیرات و ترجمه قصیده برده.

تآلیف ها:

رهنمای معلم صنف چهارم تعلیم و تربیه اسلامی، رهنمای معلم صنف هفتم و تعلیم و تربیه اسلامی، تعلیم و تربیه صنف اول و رهنمای معلم آن، تعلیم و تربیه صنف دوم و رهنمای معلم آن، تعلیم و تربیه صنف سوم و رهنمای معلم آن، تعلیم و تربیه صنف چهارم و رهنمای معلم آن، تعلیم و تربیه صنف پنجم و رهنمای معلم آن، تعلیم و تربیه صنف ششم و رهنمای معلم آن، سیدالمرسلین، مختصر سیرت پامبر اکرم (ص)، نگاهی به قرآن مجید، (در علوم قرآن)، اصول حدیث برای صنف نهم مدارس دینی افغانستان، درسهای از قرآن برای صنوف چهارم مکاتب ابتدایی، درس های از قرآن برای صنف پنجم مدارس ابتدایی، درس های از قرآن برای صنف ششم مدارس ابتدایی، ارکان اسلام ( فقه،قسمت عبادات)، توضیح مسایل( فقه، قسمت عبادات).

هر قدر در وصف استاد راشد سلجوقی شخصیت دانا و توانای کشور بنویسیم هنوز هم جا دارد و فراموش نشود که ایشان در ایالت ویرجینیا امریکا در کنار فامیل نجیب شان اقامت و آرزو دارند با پایان یافتن مشکلات در کشور به آغوش مادر وطن باز گردند و ایام متباقی عمر را در خدمت هموطنان زجر کشیده خویش سپری نمایند.

 در خاتمه طول عمر و موفقیت های عظیم برای جناب ایشان از بار گاه ایزد منان خواهانم.

پروین رحمتی

مسوول نشرات افغان اکادمی

**** 

bottom of page